eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
659 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۸ اسفند سالروز ولادت شهید دکتر مصطفی چمران (۱۳۱۱ ه. ش) ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
❣سرباز کوچک 💕 🆔 @sarbazekoochak
@sarbazekoochak سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه،که دانشجویان ،پوستر به دست ،ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند. سمانه شوکه از دیدن بچه های بسیج بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند،خیره شد. سمانه یا خدایی گفت و سریع در را باز کرد،که دستی سریع در را بست،سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد. ــ با این تظاهراتی که اتفاق افتاده،میخواید برید؟؟ ــ یه چیزی اینجا اشتباهه،ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان... خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد ،به پوستر و بنرها اشاره کرد؛ ــ ببینید پوسترایی که دستشونه همش آرم بسیج و سپاه داره،اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش توهین و تهمت به نامزدیه که الان رئیس جمهوره،وای خدای من دیگر اجازه ای به کمیل نداد و سریع از ماشین پیاده شد. از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد. چندتا از دخترهای بسیج را کنار زدو به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید،و با صدای عصبانی فریاد زد: ــ دارید چیکار میکنید؟؟قرار ما چی بود؟مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید بشیری با تعجب به او خیره شده بود ــ ولی خودتون.. سمانه مهلت ادامه به او نداد: ــ سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع خودش هم به سمت چندتا از خانما رفت و پوسترا و بنرها را جمع کرد. نمی دانست چه کاری باید بکند،این اتفاق ،اتفاق بزرگ و بدی بود،می دانست الان کل رسانه ها این تجمع را پوشش داده اند. ،متوجه چندتا از پسرای تشکیلات شد ،که با عصبانیت در حال جمع کردن ،پوستر ها بودند،نفس عمیقی کشید چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ،تمرکز کند،تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند،اما با برخورد کسی به او بر روی زمین افتاد ،از سوزش دستش چشمانش را بست ،مطمئن بود اگر بلند نشود،بین این جمعیت له خواهد شد، اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد تا با او برخورد نداشته باشند چمشانش را باز کرد. حیرت زده به اطرافش خیره شده بود ،با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت، اما اثری از او پیدا نکرد،ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود. صدا ،صدای کمیل بود..... @sarbazekoochak رویا آب قندی به دست سمانه داد؛ ــ بیا بخور ضعف کردی سمانه تشکری کرد و کمی از آن را خورد وبا عصبانیت گفت: ــ فقط میخوام بدونم کی این برنامه رو ریخته ــ کار هرکسی میشه باشه ــ الان میدونی چقدر وجه بسیج و سپاه خدشه دار میشه اشاره ای به لپ تاب کرد و گفت: ــ بفرما ،این سایتای اونور آب و ضد انقلاب ببین چه تیترایی زدن عصبی مشتی بر میز کوبید و گفت: ــ اصلا میخوام بدونم،این همه نیرو داشتیم تو دانشگاه چرا باید من و تو و چندتا از آقای تشکلات اون وسط دانشجوهاروجمع کنیم،اصلا آقای سهرابی و نیروهاش کجا بودن؟؟میدونی اگه بودن ،میتونستیم قبل از رسیدن نیرو انتظامی و یگان ویژه ،بچه هارو متفرق کنیم،اصلا بشیری چرا یدفعه ای غیبش زد
ــ کم حرص بخور،صورتت سرخ شد ،نگا دستات میلرزن ــ چی میگی رویا،میدونی چه اتفاقی افتاد،دانشجوای بسیج دانشگاه ما کل اوضاع کشورو بهم ریختن،کل جهان داره بازتاب میکنه فیلم وعکسای تظاهراتو ــ پاشو برو خونه الانشم دیر وقته ،فردا همه چیز معلوم میشه سمانه خداحافظی کرد و از دانشگاه خارج شد ،هوا تاریک شده بود،با دیدن پوسترها روی زمین و مردمی که بی توجه ،پا روی آرم بسیج و سپاه می گذاشتند،بر روی زمین خم شد و چندتا از پوسترها را برداشت و روی سکو گذاشت،به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و زیر لب زمزمه کرد: ـ کار کی میتونه باشه خدا... *** ــ سمانه،سمانه،باتوم سمانه کلافه برگشت: ــ جانم مامان ــ کجا میری ،امشب خواستگاریته میدونی؟؟ ــ بله میدونم ـــ پس کجا داری میری ساعت۹ میان ــ من دو ساعت دیگه خونم .خداحافظ سریع از خانه خارج شد و سوار اولین تاکسی شد. از دیشب مادرش بر سرش غر زده بود که بیخیال این رشته شود،آخرش برایش دردسر میشوداما او فقط سکوت کرد،صغری هم زنگ زد اما سمانه خیلی خسته بود و از او خواست حضوری برایش توضیح دهد. کنار دانشگاه پیاده شد و سریع وارد دانشگاه شد،دفتر خیلی شلوغ بود،رویا به سمتش آمد: ــسلام ،بدو ،جلسه فوری برگزار شده کلی مسئول اومده الان تو اتاق سهرابی نشستن ــ باشه الان میام سمانه به اتاقش رفت ،کیفش را در کمد گذاشت ،در زده شد قبل از اینکه اجازت ورود بدهد،خانمی چادر و بعد آقای کت و شلواری وارد اتاق شدند ،سمانه با تعجب به آن ها خیره شد،نمی توانستند که مراجع باشند و مطمئن بود دانشجو هم نیستند. ــ بفرمایید ــ خانم سمانه حسینی؟ ــ بله خودم هستم! ــ شما باید با ما بیاید سمانه خیره به کارتی که جلوی صورتش قرار گرفت ،لرزی بر تنش نشست و فقط توانست آرام زیر لب زمزمه کند: ــ نیروی امنیتی ❣سرباز کوچک 💕 eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
ولادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۸ شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
در ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۸هجری شمسی مطابق با ۱۷ شعبان سال ۱۴۱۱ هجری قمری در روستای زیرمورد دهستان هپرو از توابع شهرستان باغملک در یک خانواده ی مذهبی دیده به جهان گشود . وی پس از پایان تحصیلات دبیرستان راهی دانشگاه شد و در دانشگاه آزاد واحد شهرستان باغملک در رشته ی کامپیوتر مشغول تحصیل شد و از ابتدای ترم جدید به عنوان مسئول بسیج دانشجویی این دانشگاه فعالیت خود را در این سمت آغاز کرد. این شهید عزیز ، همیشه کارهایش را برای رضای خدا انجام می داد و اخلاص در عمل سرلوحه ی کارش بود ، به اهل بیت علیهم السلام بویژه حضرت فاطمه ی زهرا سلام ا… علیها عشق می ورزید ؛ همیشه ذکر بر لب داشت و دوستان خود را با این ذکر نورانی بدرقه می کرد . از کارهای بزرگ و ماندگار این شهید والامقام راه اندازی هیئت نورالائمه علیهم السلام در تابستان سال ۱۳۸۸ بود که با این حرکت فرهنگی ، گام بلندی در ترویج فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام در سطح شهرستان باغملک بویژه در بین جوانان و نوجوانان منطقه برداشته شد . از کارهای دیگر شهید رحیمی در منطقه ی باغملک این بود که علاوه بر در ی ، که در بین عموم مردم مرسوم بود مراسمات گوناگون مذهبی دیگری نیز در ایام و در ی در خیابان امام خمینی (ره) باغملک که محل ثابت بود برگزار می کرد و بنیان گذار این قبیل مراسمات در سطح شهرستان شد . این علاوه بر برگزاری و در ایام و مراسم سوگواری در ایام ، به بزرگداشت ایامی چون وفات ، و نیز توجه ویژه ای داشت . عشق به و بودن از خصوصیات بارز این بود به طوری که هیچگاه آنرا کتمان نمی کرد ؛ همیشه نام مقتدای خود ، را بر زبان داشت و خود را سرباز جان برکف می دانست . از ویژگی های دیگر این انس با بود و همیشه و در همه حال عشق سبکبار و سبکبال شدن در سر داشت که این را همه ی اطرافیان بویژه دوستان و پدر و مادرش اذعان دارند. این همه ساله به عنوان راهی می شد تا بتواند به کاروان های که از نقاط مختلف کشور به زیارت و مشهد به می آمدند خدمت کند و دین خود را به ادا نماید . سال ۱۳۹۰ نیز چون سال های گذشته از اواخر بهمن ماه بر تن کرد تا راه آنها را که همان راه است ادامه دهد ولی این بار ، با دفعات قبل خیلی فرق داشت زیرا … را به جمع خود پذیرفتند و او چون هزاران این مرز و بوم تنها ۷ روز مانده تا تولد ۲۲ سالگی اش درساعت ۷ و ۴۵ دقیقه صبح روز پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ در مقابل رندانه شهد شیرین را نوشید و به آرزوی دیرینه خود رسید و در رضوان الهی میهمان عمو و شوهر عمه ی خود یعنی و شد و ستاره ای در آسمان ایران اسلامی شد تا در تاریکی و ظلمت دنیای امروز راه راست را به جوانان و نوجوانان این مرز و بوم نشان دهد. پیکر پاک این بسیجی و سرباز جان برکف ولایت توسط هزاران نفر از مردم قدرشناس و شهید پرور استان تا دروازه های بدرقه شد و در زادگاهش و در کنار عموی ، آرام گرفت. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگی از شهید حجت الله رحیمی ولادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۸ شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
▪️صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است ▪️احترام عشق هم از احترام زینب است ▪️داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام ▪️با حسین همدست گشتن اتهام زینب است ▪️مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت ▪️این حسین فرمانده عالم، امام زینب است ▪️گرچه بین بانوان زهرا مقام اول است ▪️بعد زهرا رتبه ی برتر مقام زینب است 🏴وفات حضرت زینب(س) تسلیت عرض می‌نماییم🏴 ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا