@sarbazekoochak
شهید فلاحی (رئیس سابق ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران) :
وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام رساندم ایشان شدیدا منقلب شد و متاثر گشت و پس از آنکه اشک از چشمانش سرازیر شد فرمود :«شیرودی آمرزیده است.»
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
هدایت شده از علیمحمدی
10 خاطره از شهید علی اکبر شیرودی.pdf
539K
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
ده خاطره ازشهید شیرودی
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🍃
🌼
وقت نماز
✨ شهید علی اکبر شیرودی✨
🌹خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا کی حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید و گفت :
" ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم ، تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. "
این را گفت و به راه افتاد .آستین هایش را بالا زد.
چند نفر به زبان های مختلف از هم می پرسیدند:
کجا ؟ خلبان شیرودی به کجا می رود؟
هنوز مصاحبه تمام نشده.
شیرودی لبخند زد و بلند گفت :
نماز! صدای اذان می آید وقت نماز است.🌹
سرباز کوچک
@sarbazekoochak
🌼
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
@sarbazekoochak
#شهید_محمد_صادق_غریبی
#روز_کارگر
سخنی دارم با برادران کارگرم ، به عنوان یک برادر کوچک از شما می خواهم که در محیط کار با همدیگر صمیمی باشید ؛ مثل یک مؤمن خدا با هم برخورد کنید و قلبهایتان به هم نزدیک کنید و با هم خوب باشید و شما اداریها در هنگام کار نظرتان فقط به خدا باشد و فقط برای رضای خدا کار کنید ؛ تا بندگان خدا از شما راضی باشند ؛ علی الخصوص شهیدان .
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
شهید مدافع حرم 🌹🌹حسن قاسمی دانا🌹🌹 @sarbazekoochak
⭕️ مادر شهید
🔹 #وداع_آخر
ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﺳﻪﺷﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩ، ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ .
ﯾﮏ ﮐﻮﻟﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭﺩ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﻝ ﻋﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﺻﻔﺮ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﻮﯾﻢ .🍂 ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥﻃﻮﺭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﮐﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ، ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﻣﯽﺭﻭﺩ . ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﯾﮏﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﯿﻢ .✋️
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ . ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ🏃 .
ﺁﯾﻨﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺭﺩﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻓت🚔
ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎ ﺗﺸﺮ ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺴﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺭﻭﺑﻮﺳﯽ ﻧﮑﺮﺩﻡ . ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻢ، ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ .😔 ﺩﺳﺖﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪﺍﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ....
ﻫﻢﺭﺯﻣﺶ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ : ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ : ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﺪ، ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺴﺖ ﺷﻮﺩ .
🌺 #شهید_حسن_قاسمی_دانا
@sarbazekoochak
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
فاتح لانه جاسوسی که در راه فتح #خرمشهر شهید شد 👌چگونه پرندگان #ابابیل در عملیات #بازی_دراز نقش آفر
✅✅به بهانه سالروز شهادت فاتح بازی دراز شهید محسن #وزوایی
⭕️چگونه پرندگان ابابیل در عملیات بازی دراز نقش آفرینی کردند؟
@sarbazekoochak
🍀 روز دوم اردیبهشت ماه سال 60 و اولین مرحله از عملیات آزاد سازی ارتفاعات 1100 و 1150 بازی دراز بود، شرایط روی قله ماندن بچه ها لحظه به لحظه سخت و سخت تر می شد و شهید و مجروح اضافه و اضافه تر، یکی از بچه ها با دیدن این شرایط از ناراحتی به سمت محسن رفت و با عصبانیت فریاد زد پس کجان اونایی که قرار بود ما رو پشتیبانی کنند؟! پس نیروها کجان؟! آخه تو ما رو چی فرض کردی؟!...
و این محسن بود که با متانت تمام نگاه می کرد و پاسخی به او نمی داد. نیروهایش را جمع کرد و گفت برادرای گلم با همدیگه این ندا رو سر بدید: الم ترکیف فعل ربک باصحاب الفیل... نوای جانبخش قران که از حلقوم خشکیده بچه ها در فضا پیچید دیگر از آتش خبری نبود انگار خوابشان رفته بود حتی یک گلوله هم شلیک نشد. بچه ها جان گرفتند و حلقه دور محسن را تنگ و تنگ تر کردند باز هم با هم سر دادند: الم ترکیف فعل ربک باصحاب الفیل... تلاوت آیات سوره به انتها نرسیده بود که هلی کوپتری خودی با چرخشی بالای سرشان یکی از تانک های دشمن را منفجر کرد چند لحظه بعد دو فروند هلی کوپتر دشمن در آسمان با هم برخورد کردند و منفجر شدند.
دست یاری خدا پشت به پشت، توان خود را به بچه ها نمایش می داد. دیگر جان گرفته بودند و قوتی برای ادامه نبرد تا جایی که حوالی غروب سرنوشت تغییر کرد و آنها پیروز مرحله اول عملیات بودند.
رزمنده ای که با آن بی تابی بر سر محسن فریاد کشیده بود جلو آمد و عذر خواست و محسن با لبخندی بر لبان خشکیده اش به او فهماند که چیزی نشده و به دل نگرفته است.
حالا دیگر خورشید می رفت تا در خانه اش آرام گیرد که بچه ها از پیروزی شیرینشان لبریز از شادمانی و شعف شده بودند. آنها آن روز عنایت و لطف پروردگار را در از بین بردن سپاه ابرهه به چشم خود دیدند.
♻️سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb