سردار شهید «غلامعلی پیچک» سال 1338 در تهران چشم به جهان گشود. وی در عملیات مطلعالفجر در نوک پیکان گردان وارد نبرد علیه دشمن شد و در منطقه «قاسمآباد» واقع در ارتفاعات «برآفتاب» با نیروهای دشمن، درگیر شد و نزدیک ظهر روز 20 آذرماه 1360 بر اثر اصابت گلوله به گلو و سینهاش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@sarbazekoochak
📕#شهید_غلامعلی_پیچک
قصه فرماندهان -۱۲
"چه کسی ماشه را خواهد کشید؟ "
@sarbazekoochak
چهکسیماشهراخواهدکشید.pdf
302.8K
📕شهید_غلامعلی_پیچک
قصه فرماندهان -۱۲
"چه کسی ماشه را خواهد کشید؟
@sarbazekoochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقتی میگیم آبا و اجداد این اروپایی ها وحشی هستن و ذات مدرنیته انسان کشی است
🔺اینجا موزه انسان پاریس است و در آن جمجمه ۱۸۰۰۰ الجزایری که سر آنها توسط ارتش فرانسه در زمان استعمار الجزایر جدا شده،نگهداری میشود
‼️میگن داعش وقتی اینو فهمید از میادین خداحافظی کرد
✅ کانال سرباز کوچک
@sarbazekoochak
ما کجا و اینا کجا
ما با کوچکترین غمی تو زندگی شروع به ناسپاسی می کنیم اما ...
#شهید_سردار_حاج_حسین_خرازی
#زنده_زنده_سوخت....
#اما_آخ_نگفت....
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت.
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
*تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
@sarbazekoochak
شهید محمدرضا تورجی زاده:
"تندتر از امـــام (و ولایت فقیه) نروید که پایـتان خرد می شود.از امام هم عقـب تر نمانید که منحــرف می شوید ..."
@sarbazekoochak
🌸 کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
ما همراهی کنیم و او تکبیر بگوید
ما مُحبّ شویم و او محبوب شود
ما عاشق شویم و او دلبری کند
ما سربازی کنیم و او قیام کند
ما پیروی کنیم و او فرمان دهد...
🌸 "چه زیبا می شود اگر این عید بگوییم به تبریک حضورش صلوات"
هشتم ربیع الثانی ولادت #امام_حسن_عسکری را به محضر فرزند عزیزشان امام زمان عجل الله فرجه تبریک میگوییم....
@Qoranekarim
#ادب
باید یک نفر در سطح فرماندهی نظر می داد. کسی در ردی بالا. صیاد یا کسی در همین سطح. نصفه شب بود. قبلا سپرده بود هر ساعتی کار داشتید، بیایید. گذاشته بودیم به حساب تعارف. دیدیم مجبوریم. رفتیم درِ خانه اش.
منتظر یک قیافه ی خواب آلود و اخمو بودیم. آمد دم در؛ خندان، با روی باز.
یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 86
@sarbazekoochak
صبحانهای كه به خلبانها میدادم، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقهی جنگی در مهمانسرا كار میكنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است كه ما باید با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده كنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش میكنم كه این كار را نكنید. من گفتم: چشم.
#فاتحان_قله_عرفان
#شهیدکشوری
https://www.instagram.com/p/BrlCttiBEiEH7k0AxhlmAdkbIM10oKd3hn86040/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1k3rrbces4vah