سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
شهید محمد علی سلاجقه http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#کتاب_نسيم_بهشتي
@sarbazekoochak
گمنام
محمد علي هميشه به من ميگفت: «مادرجان! دعا كن كه هميشه مـن شهيدِ گمنام باشم، شهيدي پيش خدا قرب دارد كه گمنام باشد.»
دعاي او مستجاب شد.
محمدعلي دوازده سال مفقودالاثر بـود و بعـد از گذشـت دوازده سال مقداري استخوان و پلاك براي ما آوردند.
وقتـي بـه معـراج رفتيم، استخوانها در يك پارچه سفيدي پيچيده شده بـود و حقيقتـاً مـن شك داشتم كه اين استخوانها مربوط به پسر من باشـد!
همـان شـب در عالم خواب ديدم پيكر مطهر محمدعلي را برايمان آوردند كـه در پارچـه سبزي پيچيده شده بود. از خواب كه بيدار شدم، يقين حاصل كـردم ايـن پيكر فرزندم بوده است.
مادر شهيد محمدعلي سلاجقه
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
♻️سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
آه و واویلا ٬ کو اکبر من @sarbazekoochak
نوحه حضرت علی اکبر به سبک آهنگ معروف جهان آرا
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
بزرگ نوشته بودند؛ "النظافه من الایمان". گفته بود: این را بردارید چون داخل نمازخانه غیر این را نشان می دهد. گفت؛ اگر به شعار اعتقاد دارید، عمل کنید.
#شهید_آیت_الله_دکتر_سید_محمد_حسینی_بهشتی
#صد_دقیقه_تا_بهشت
#مجید_تولایی
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
نظافت و حمام هر روز،لباس اتو شده و عطر یاس و کفش های واکس زده؛ کسی هم از قبل ندیده بودش از تمیزیش می فهمید؛ همون بهشتیه. می گفت: یه روحانی باید در انظار عمومی در نهایت پاکیزگی باشد.
#شهید_آیت_الله_دکتر_سید_محمد_حسینی_بهشتی
#صد_دقیقه_تا_بهشت
#مجید_تولایی
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
شهید اصغر عرب رستمی
⭕️شرط عجیب پدر برای رفتن به جبهه
#کشتی_گرفتن_با_فرش
@sarbazekoochak
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
شهید اصغر عرب رستمی ⭕️شرط عجیب پدر برای رفتن به جبهه #کشتی_گرفتن_با_فرش @sarbazekoochak
⭕️کشتی گرفتن با فرش شرط رفتن به جبهه
اصغر دومین فرزندم بود که در سال 1345 در محله پل سیمان شهرری به دنیا آمد.
سالهای اول و دوم ابتدایی را در شهرری گذراند و با مهاجرت به ورامین تا پایان دوره راهنمایی مثل برادرش در مدرسه شهید رجایی ورامین تحصیل کرد.
پس از عضویت در پایگاه بسیج مهدیه کارخانه قند، بارها قصد رفتن به جبهه را کرد. این میل شدید، زمانی به اوج خود رسید که برادرش به شهادت رسیده بود.
او یک هفته به دلیل مخالفت ما برای رفتن به جبهه به مدرسه نرفت، اما ما از این مسئله بیخبر بودیم، تا اینکه مدیر مدرسه ما را از این موضوع با خبرکرد.
بالاخره چارهای جز قبول خواستهاش نداشتیم؛ اما برای این که باز بهانهای برای نرفتن او داشته باشیم به کم سن بودن و مهمتر از آن جثه کوچکش تأکید کردیم، اما اصغر با دستکاری شناسنامهاش و دادن کپی آن به سپاه ورامین همه کارها را انجام داده بود و فقط منتظر جواب ما بود.
✅*کشتی گرفتن با فرش شرط رفتن به جبهه
حالا هر چه شرط گذاشتیم اصغر منصرف شود، فایده نداشت تا این که یک شرط ویژه را قرار دادم و گفتم اگر بتوانی من را با فرش سنگینی که در منزل بود یک دفعه بلند کنی قول میدهم با رفتنت موافقت کنم.
اصغر با جثه کوچکش اما با اراده زیاد و با گفتن یک یا «امام زمان (عج)» فرش و من را دو تایی بلندکرد و به من رو کرد و گفت: بابا دیدی توانستم، حالا مرد و قولش!
♻️سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb