eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
442 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
110 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 📱اعضای کانال؛ دهه دهشتادی‌ و... 🎞محتوا: همه ی سرزمین مادری🥺• -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل" @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! ن فور
مشاهده در ایتا
دانلود
اِ چرا عزیزم اتفاقا ما قبل از این اتفاق بهترین امنیت را داشتیم و مطمئن باش هیچ کشوری مثل کشور ایران امنیت به این خوبی نداره 😁 😌
هدایت شده از کانال اطلاع رسانی کمیته خادمین شهدا شهرستان کاشان
من از رگ گردن بھ تو نزدیڪ ٺرم✨ دوستدارٺ خدا🌻📿
📆 تقویم روز 📌 یکشنبه ☀️ ۳ مهر ۱۴۰۱ 🌙 ۲۸ صفر ۱۴۴۴ قمری 🎄 25 سپتامبر 2022 میلادی ✨ مناسبت روز : . ارتحال پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله م سلّم (۱۱ هـ.ق) . شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام (۵۰ هـ.ق) . رحلت علّامه حسن زاده آملی (۱۴۰۰ هـ.ش) . آغاز تهاجم نظامی آمریکا به مردم افغانستان (۲۰۰۱ م) 📎 📎 ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
کی گفته غریبی؟ خودم نوکرتم :) شما هرچی زائر داشتی، بخشیدی به حسین.. + شهادت امام حسن(ع) تسلیت🖤 ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
11.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چحوری قبول کنم که حرم نداری😔💔 ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
سلام چشم حتما 🌱 انشا الله اگه ۲۰۰ تایی بشیم تم میزاریم 😍
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم‌اکنون راهپیمایی بزرگ مردم تهران علیه اغتشاشات اخیر 🔹کسانی که می‌گفتن دیگه نگید جمهوری اسلامی ایران، کجایید پس؟؟ کسی دیندار نیست.؟ پس اینا کین؟ 🔹قربون آقا برم که گفتن دینداری کم که نشده بلکه خیلی بیشتر هم شده. ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
گشت ارشاد بهونه است کشف حجاب نشونه است امروز تو تجمعی که برگزار شد یه دختر بچه ۶ ساله دیدم که داشت شعار می‌داد بهش گفتم اصلا میدونی حجاب یعنی چی؟میدونی چادر چیه...؟ میدونید چی گفت؟! گفت چادر همونی هست که حضرت زهرا سر میکردن ، همونی هست که پشت در سوخت ولی از سر حضرت زهرا نیوفتاد چادر همونیه که حضرت رقیه که سه سالشون بود تو خرابه ها به امام حسین گفت: بابایی چادرم رو از سرم برداشتن بابایی حجابم رو برداشتن ما هیچ وقت چادری که حضرت زهرا برامون یادگار گذاشتن و کلی شهید به خاطرش شهید شدن رو از سرمون در نمیاریم و باباهامون حواسشون بهمون هست +چقدر از یه بچه ۶ ساله کمتریم خاک تو سرتون که یه بچه شش ساله بیشتر از شما میفهمه و درک و شعور داره ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 آشفته تر از قبل جلوی پنجره ایستادم و چشم به آسمون دوختم: -خدایا نوکرتم یه راهی جلوی پام بزار دلم برای داشتنش به فغان اومده احساس میکنم مدت زیادیه دوسش داشتم و خود داغونم نفهمیدم یه کاری کن نزار بار گناهام بیشتر بشه یه راهی بزار جلوی پام تا بتونم دوباره دلش رو به دست بیارم میدونم این آشفتگی و بیقراری مجازات شکستن دلشه میدونم اشتباه کردم ولی تو ببخش و کمکم کن روزها پشت سر هم می گذشت و من عاشق تر می شدم ولی این دختر دیگه قصد نگاه کردن به من رو نداشت . همیشه مثل یه همکار با من رفتار می کرد انگار که نه انگار روزی عاشقم بوده داشتم جون میداد م تا بازم دوستم داشته باشه هر بار به بهانه های مختلف سر راهش قرار می گرفتم تا شاید با همیشه دیدنم آتش عشق گذشته تو ی دلش روشن بشه ولی با هر قدم نزدیک شدن من دریا چند قدم خودش رو دور تر می کرد حالا با بیچارگی دارم حال اون روزای دریا رو درک میکنم ، یعنی اون همه قرار گرفتانی دریا در گذشته سر راهم مثل الان من برای دیده شدن بود همون قرار گرفتنای که من نادیده می گرفتم -نکنه به حسم پی برده و داره تلافی اون روزا رو سرم در میاره - خدایا به والله اگه یک قدم به سمتم برداره حاضرم هزاران قدم به سمتش بردارم حاضرم همه اون تلخی ها رو با ریختن عشقم به پاش از دلش پاک کنم خدایا خودت کمک کن امروز وقتی خسته از یه روز کاری بدون دیدن دریا به خونه رسیدم بی بی گفت که مادر بزرگ دریا برای شام دعوتمون کرده مثل همیشه با شنیدن اسم دریا ریختن دلم رو حس کردم و شوق دیدنش دلم رو به وجد آورد انگار خستگی کار از سرم پرید ولی با این فکر که نکنه دریا نیاد دوباره دلم گرفت نویسنده : آذر_دالوند ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄ 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 خدایا نوکرتم خودت جورش کن دلم برای دیدنش بی تابه دستی به موهام کشیدم چقدر وقیح شدم دارم از خدا می خوام زمینه گناه کردنم رو فراهم کنه تا برم بشینم دختر مردم رو دید بزنم -چقدر بی عرضه ام من که نمی تونم دل یه دختر رو به دست بیارم و باید مدام گناه کنم گرفته تر از همیشه بدون خوردن چای که عزیز ریخته بود به اتاقم رفتم . عقل و دلم بین رفتن و نرفتن درگیر بود عقلم به شدت از گناه کرد نهیم می کرد ولی دلم آخ که دلم پدرم رو درآورده آخرم دلم کار خودش رو کرد و غروب اولین نفر برای رفتن از خونه خارج شدم خونه مادر بزرگ دریا لواسون بود به همین خاطر زودتر از حد معمول از خونه خار ج شدیم وقتی به آدرس رسیدم با دیدن عمارت رو به روم با خودم گفتم : -ای بابا چقد این عمارت به اون عزیز خانم با لباسای ساده نمیاد !!!! بعد از گذ شتن از راه شنی که دوطرفش رو دختهای قدیمی پوشونده بود به ورودی عمارت رسیدیم عمارت دو طبقه ی نسبتا بزرگ با نمای سفید که توی دل باغ بزرگی قرار داشت و می شد گفت نمای بسیار زیبای داره بیشتر از همه هوای پاکش بود که آدم رو به وجد می آورد جلوی ورودی خونه عزیز خانم به همراه دریا و دو خانم دیگه منتظر مونده بودن با دیدن دریا دلم دوب اره که چه عرض کنم چند باره لرزید بیقرار نگاهم رو به صورت زیباش دوختم آرایش ملایمی روی صورتش بود که کلی صورت همیشه ساده سر کارش رو تغییر داده بود: -خدای من این دختر من رو می کشه با صدای عزیز به خودم اومدم ونگاهم رو از دریا گرفتم: نویسنده : آذر_دالوند ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄ 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁