8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت این روزهای مردم #ایران ☺️
مرگ بر اسرائیل✊
#سیدکاظم_روحبخش
🥀امشب شب لیلة المبیت،
لیلة المبیت شبی است که حضرت علی علیه السلام به جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بستر آن حضرت خوابید تا رسول خدا(ص) از توطئه قتلی که مشرکان مکه برای او ریخته بودند بتواند جان سالم به در ببرد و از مکه به مدینه هجرت بنماید. این واقعه در اول ربیع الاول سال چهاردهم بعثت که بعدا سال ۱ هجری قرار داد شد به وقوع پیوست.🥀
✅آیه لَیْلَةُ الْمَبیت یا آیه شِراء (بقره: ۲۰۷) دربارهٔ ایثار و فداکاری حضرت علی(ع) در لیلة المَبیت نازل شد که برای حفظ جان پیامبر اسلام(ص) در بستر او خوابید. این آیه کسانی را ستوده است که حاضرند جان خود را در ازای بهدستآوردن رضایت خداوند فدا کنند.🥀
#رمان با طُ تا آخرین لحظه
٭٭ #پارت_سی_و_شیش🫐🫴🏻⊹ ࣪𖣠 ִֶָ
ׅ
یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه
نمیدونم چرا بغضم گرفته بود
تمام بدنم میلرزیدسرم گیج میرفت. رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم
اومدم تو اتاق و نفهمیدم دیگه چه حرفی بین بابا و سید رد و بدل شدبعد چند دیقه بابا اومد خونه و دیگه بیرون نرفت صدای پرت کردن کیفش روی میز رو میشنیدمذخیلی سر سنگین و سرد بود...رو به مامانم کرد و گفت :
خوشم باشهتحویل بگیر خانم...دختر بزرگ کردیم عین یه دسته گل اونوقت دادیم تحویل دانشگاه های این مملکت...نمیدونم چی یادشون میدن که تو روی باباش وایمیسه از عاشق شدنش صحبت میکنه...اونم جلوی یه پسر غریبه
توی اتاق از شدت ترس به خودم میلرزیدم
مامانم گفت: حالا که چیزی نشده..چرا شلوغش میکنی...ولی اینبار دیگه قضیه رو مثل ارش و سحر نکنیا...پسرم تک و تنها افتاده تو کشور غربت و دیگه هیچ علاقه ای به ازدواج نداره
-چیزی نشده؟! دیگه چی میخواستی بشه؟!
تو قضیه ارش هم مقصر شما بودی که کار به جاهای باریک داشت کشیده میشد
ولی نه..اینبار دیگه قضیه رو کش نباید داد..با آبروی چندین و چندساله من داره بازی میشه
آدم صد تا پسر داشته باشه ولی دختر نداشته باشه
-نا شکری نکن آقا...حالا میخوای چیکار کنی؟! میبینی که دخترت هم هم دوستش داره
-اخه من نمیفهمم از چیه این پسره خوشش اومده چند روز دیگه زنگ بزن که بیان برای خواستگاری و این ابرو ریزی تموم بشه...پسره ی پر رو میگه اگه جوابمو ندین تا جلوی شرکتتونم میام...کم اینجا ابرومون رفت میخواد اونجا هم ابرومونو ببره...
بگو بیان خواستگاری من اونجا حرفامو میزنم برای اخرین بار
اونجا شرط هامو میگه
-از توی اتاق اینا رو شنیدم ولی نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
ولی خوب همین که اجازه داد بیان خواستگاری هم یه قدم مثبت بود
-مامان زنگ زد خونه اقا سید اینا و گفت اگه باز مایلن برای اخر هفته بیان خواستگاری
توی هفته خیلی استرس داشتم
همش فکر میکردم که بابام چی میخواد بگه
هرچی دعا و ذکر بلد بودم تا اخر هفته خوندم که همه چی ختم بخیر بشه
یاد حرف سید افتادم
گفته بود هر وقت دلت گرفته قران رو باز کن و با خدا حرف بزن
خدایا خودت میدونی حال دلم رو
خودت کمکم کن
اگه نشه چی ؟!
اگه بابام این بار بیشتر تحقیرشون کنه چی؟!
خدایا خودت کمکم کن...
یا فاطمه زهرا خودت گفتی که اقاسید نوه ی شماست
پس خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم
قران رو برداشتم و اروم باز کردم
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@sarbazvu
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺سربازان دهه هشتادی
#رمان با طُ تا آخرین لحظه
٭٭ #پارت_سی_و_پنج🫐🫴🏻⊹ ࣪𖣠 ִֶָ
ׅ
-گوش میدم فقط سریع تر چون کلی کار دارم...
-اقای تهرانی اینجا نیومدم درباره نحوه تامین زندگیم و این چیزها حرف بزنم..صحبت درباره این چیزها جاش توی جلسه خواستگاریه البته اگه اجازه بدید.
امروز فقط اومدم فقط درباره دلم حرف بزنم...
اقای تهرانی من حق میدم شما نگران اینده دخترتون باشید ولی...
اقای تهرانی
من همه جا گفتم که عشق اول من جهاد و شهادته و همونجور هم که میبینید تو راه این عشقم پاهامو از دست دادم..
قطعا همسر ایندم هم که عشق زندگیم حساب میشه به همین اندازه برام مهمه و پاهام که چیزی نبود حاضرم سرم رو هم برای خوشبختیش از دست بدم و چیزی کم نزارم.
وقتی صحب هاشون به اینجا رسید با خودم دل دل میکردم که بیرون برم یا نه
استرس عجیبی داشتم
پاهام سست شده بود...ولی اخه ریحانه از چی میترسی؟! مرگ یه بار شیون هم یه بار...
مگه اینهمه دعا نخوندی که سالم برگرده از سوریه؟!
خوب الان برگشته و پشت در خونت وایساده.
چرا این دست و اون دست میکنی...
اگه دلش بشکنه و دیگه بر نگرده چی؟!
اب دهنمو قورت دادم و در رو اروم باز کردم..
اقا سید وسط حرفاش بود.
یهو بابام گفت:
-تو چرا اومدی دختر
-بابا منم یه حرف هایی دارم
-برو توی خونه شب میام حرف میزنیم
-نه...میخوام ایشونم بشنون
-گفتم برو توی خونه
که اقا سید گفت:
اقای تهرانی همونجور که گفتم امروز اومدم فقط نظر ایشونو بشنوم و نظر هیچکسی به جز ایشون برام مهم نیست.پس بهتره حرفشونو بزنن
-نظر ایشون نظر پدرشه
-بابا...نه
-چی گفتی؟!
-بابا من نمیدونم توی ذهن شما از این آقا چی ساختید
کسی ساختید که که دنبال پول شماست یا هر چیز دیگه
نمیدونم دربارشون چه فکری میکنید و نظرتون چیه...
حتما فکر میکنید فقط این اقا خواستار ازدواج با من و... هست و یکی هست مثل بقیه خواستگارام
اما باید بهتون بگم که منم...
تو تمام اون دقایقی که احسان خواستگاریم اومده بود و من جواب رد دادم من توی فکرم این اقا بود
علت عوض شدن و تغییر پوشش و ظاهرم دلیل شروعش این اقا بود..
اصلا اول من به ایشون ...
سید سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت و بابا هم هر دیقه تعجبش بیشتر میشد
-بابا جان...
فکر کنم با این حرفهام فهمیده باشین نظر من و شما یکی نیست
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@sarbazvu
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺سربازان دهه هشتادی
#رمان با طُ تا آخرین لحظه
٭٭ #پارت_سی_و_هفت🫐🫴🏻⊹ ࣪𖣠 ִֶָ
ׅ
خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم
قرآن رو اروم باز کردم
سوره نور اومد
شروع کرد به خوندن معنیش تا رسیدم به ایه 26 سوره
فک کنم جواب من همین آیه بود
لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26)
زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونهاند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.
ولی خدایا؟!
من جزو زنان نا پاکم یا زنان پاک
خودت که میدونی ته دل چیزی نیست
اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستم بوده
اخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود..دفعه ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقا سید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم...بدنم داغ شده بود...
خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد
-خدایا خودت کمکم کن
از لای در اشپزخونه نگاه میکردمشون....بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو وپشت سرشون آقا سید و زهرا.
میدیدم بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت
چند دقیقه ی اول به سکوت و گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت.
از استرس داشتم میمردم
سید هم سرش رو پایین انداخته بود و اروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت
شاید اونم استرس داشت
همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست:
خب آقای تهرانی...امر کرده بودید خدمت برسیم...ما سرا پا گوشیم .
-بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم...
مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت ریحانه جان...بیا دخترم
پاهام سست شده بود انگار..چادرمو سرم کردم و اروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام اروم یه گوشه ای نشستم...
مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت بشین...برای پذیرایی وقت هست...
-خب...اقای علوی...من نه قصد ازار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت...
من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست
میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن...اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن
منم مشکلی ندارم...
ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم..
من با ازدواج اینها مشکلی ندارم...
فقط...
حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن..چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون.
اقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت
دخترم قدمش روی چشم ما و هروقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم...
و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه...
حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین
بغضم گرفته بوداخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن.
اشکام کم کم داشت جاری میشد...
یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اور
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@sarbazvu
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺سربازان دهه هشتادی
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ حتما حتما حتما این ویدیو رو کامل ببینید
👈 جاهلیت مدرن ، انحرافی عمیق است!
👈 پنهان شده پشت عناوینی همچون روشنفکر ، سلبریتی ،جذب حداکثری، روحانی امروزی و ...
👌 #نشر_حداکثری
🔻 ظهور بسیار نزدیک است