eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
440 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3هزار ویدیو
110 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 📱اعضای کانال؛ دهه دهشتادی‌ و... 🎞محتوا: همه ی سرزمین مادری🥺• -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل" @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! ن فور 🍃با ذکر صلواٺ📿
مشاهده در ایتا
دانلود
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
__
هوسی‌نیسٺ‌مرا: جزڪربُ‌بلا؎حسین!🖐🏻 الحق‌ڪہ‌نامِ"ڪربُ‌بلا" شایسٺہ‌اسٺ‌چراڪہ‌:- هرڪس‌اهل‌بلاشود؛ڪربلایۍ‌میشود!💔 ♥️@dyareeshgh‌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتون نخواست؟(:💔 💜@dyareeshgh💜
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی مردم رو از آینده نا امید کنه برای دشمن داره کار میکنه، چه بدانه چه ندانه!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بقیه قسمت بیست و دو رمان جانم میرود 🌹 اصلا فکرش رو نمی کرد امروز اینطوری رقم بخوره با صدای باز شدن در ورودی خانه زود از سرجایش بلند شد نگاهی به عطیه انداخت که غرق خواب از اتاق بیرون رفت مهلا خانم که در حال آویزان کردن چادرش بود با دیدن مهیا با نگرانی به سمتش آمد _وای مهیا چی شده چرا پیشونیت اینطوریه؟؟ احمد آقا با نگرانی به طرفشان آمد _آروم مامان عطیه خوابیده _عطیه؟؟ _بیاید بشینید براتون تعریف میکنم روی مبل نشستند و مهیا همه ی قضیه را برایشان تعریف کرد _ وای دخترم تو چرا مواظب خودت نیستی اون روز تو دانشگاه الانم تو کوچه پیشونیتو داغون کردی _ اشکال نداره نمیتونم که بایستم نگاه کنم عطیه کتک میخوره _ کار درستی کردی بابا جان خوب شد اوردیش پیشمون برو تنهاش نذار مهیا لبخندی زد _ من برم بخوابم به طرف اتاقش رفت پتو رو روی عطیه مرتب کرد و روی تخت دراز کشید
جانم میرود بیست و سه اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن تماس را قطع کرد و مغنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره تنش کرد و آرایش زیادی نکرد کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت - کجا داری میری مهیا نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد دارم با زهرا میرم خونه مریم می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم شهین خانم گفت بیام کمک مهلا خانم با تعجب گفت همسایمون مهدوی رو میگی - آره دیگه .من رفتم مهلا خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود مهیا با زهرا دست داد خوبی خوبم ممنون - میگم مهیا نازی نمیاد نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزارو میرن شمال - مهیا کاشکی چادر سر می کردیم الان اینا نمی زارن بریم تو که مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد - خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی آیفون را زدند - کیه باز کن مریم - مهیا خودتی بیا تو در باز شد وارد خانه شدن چندتا خانم نشسته بودند و در حال پاک کردن سبزی بودن از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد شهین خانم به طرفش آمد اومدی مهیا بله اومدم آب قند بخورم برم تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت مریم قضیه دیشب را برای دخترا تعریف کرد سارا - آره دیدم می خواستم ازت بپرسم پیشونیت چشه زهرا پس من چرا ندیدم سارا - کوری خواهرم دخترا خندیدند که صدای یاالله شهاب و دوستش محسن خنده هایشان را قطع کرد شهاب و محسن وارد شدن و یه مقدار دیگری از سبزی را آوردن ا این حاج آقا مرادیه خودمونه مگه نه مریم ??چرا عمامه اشو برداشته مریم سرش را پایین انداخته بود و گونه هایش کمی قرمز شده بود - شاید چون دارن کار می کنن در آوردن مهیا نگاه مشکوکی به مریم انداخت محسن آقا با شهاب خداحافظی کرد و رفت مهیا صدایش را بالا برد شهین جوونم شهاب که نزدیک دخترا مشغول آب خوردن بود با تعجب به مهیا نگاه کرد - شهین جونم چیه دختر از مادر تم بزرگترم مهیا گونه ی شهین خانم را کشید چی میگی شهین جون تو با این خوشکلیت دل منو بردی با این حرف مهيا آب تو گلوی شهاب پرید و شروع کرد به سرفه کردن وای شهاب مادر چی شد آب بخور شهاب لیوان را دوباره به دهانش نزدیک کرد میگم شهین جونم من از تو تعریف کردم پسرت چرا هول کرد ازش تعریف می کردم چیکار می کرد آب دوباره تو گلوی شهاب پرید و سرفه هایش بدتر شده بود دخترا از خنده صورت هایشان سرخ شده بود - مهیا میکشمت پسرمو کشتی واه شهین جون من چیزی نگفتم شهاب زود خداحافظی کرد و رفت سارا پسرخالمو فراری دادی ای بابا برم صداش کنم بشینه با ما سبزی پاک کنه مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید بشین سر جات دیوونه...