eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
438 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3هزار ویدیو
110 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 📱اعضای کانال؛ دهه دهشتادی‌ و... 🎞محتوا: همه ی سرزمین مادری🥺• -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل" @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! ن فور 🍃با ذکر صلواٺ📿
مشاهده در ایتا
دانلود
عملیات ویژه حزب الله در عمق سرزمینهای اشغالی یک طرف... منتظر سخنان سید مقاومت در ساعت 18/30 یک طرف!! همه منتظرند سید حسن نصرالله چه خواهد گفت...! 🌹 ‌‌
اللهم‌لَقِّنی‌اِخوانی؛ خدایامرابه‌دیداربرادرانم‌برسان. چه‌نعمتی‌بزرگ‌ترازاینکه قلب‌نازنین‌پیامبر اشتیاق‌دیدارشخصی‌راداشته‌باشد؟🙃 چه اکسیری است اشتیاق دیدار امام زمان راداشتن .🫠🫠❤️ به‌راستی‌که امام زمان درظهوروغیبت‌برای آفریده‌های‌الهی خیرمحض :) ‌‌ 
حسین جان اشتیاقی که دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم دل داند من 🥺
مشترک مورد نظر کربلا لازم است😭 ‌‌
حزب‌الله: مرحله اول با موفقیت به پایان رسید 🔹بیانیه جدید حزب‌الله لبنان: این مرحله هدف قرار دادن پادگان‌ها و مکان‌های اسرائیلی برای تسهیل عبور از پهپاد‌های تهاجمی به سمت هدف مورد نظرشان در عمق نهاد است. 🔹بیش از ۳۲۰ موشک‌ کاتیوشا شلیک کردیم. 🔹سایت هایی که هدف قرار گرفتند: 🔸پایگاه نظامی میرون 🔸سکوی شلیک موشک نافیه زیف 🔸پایگاه جعتون 🔸پایگاه الزاعوره 🔸پایگاه السهل 🔸مقر نظامی کیلع در جولان اشغالی 🔸مقر نظامی یو أف در جولان اشغالی 🔸پایگاه نفاح در جولان اشغالی 🔸پایگاه یاردن در جولان اشغالی 🔸پایگاه عین زی تیم 🔸پادگان راموت نفتالی ‌‌
63.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردی که پای پیاده چهل روز خودش را به سرزمین عشق رسانده مردی از اصفهان ، کوهپایه ،(جزه) چقدر توی وجود یک انسان اشتیاق وهمت هست احسنت😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با طُ تا آخرین لحظه ٭٭ 🫐🫴🏻‌⊹ ࣪𖣠 ִֶָ ׅ -اینکه .. -سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه -اینکه... اخه چه جوری بگم... لا اله الاالله... خیلی سخته برام -اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟ -نه...اینکه... خواهرم... راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته... شاید اصلا درست نباشه حرفم ولی حسم میگه که باید بگم... منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟! -بفرمایید راستیتش من...من... من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست -چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم -ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون..بد موقعی شناختمتون..بد موقعی... -بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد. و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه من از بچگی عاشقشم .خواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم..نرسم دیگه تحمل نکردم میدونستم داره زهرا رو میگه اشک تو چشمام حلقه زد به زور صدامو صاف کردم و گفتم خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی . -اجازه بدید بیشتر توضیح بدم -هیچی نگید و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد تمام بدنم میلرزید احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود..پاهام رمق دویدن نداشتن  توی راه زهرا من و دید و پرسید ریحانه چی شده؟! ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم تو دلم فقط بهشون فحش میدادم رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم گریه ام بند نمیومد گریه از سادگی خودم گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم پسره زشت بدترکیب صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه اصلا حرف مینا راست بود. اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن ولی... اما این با همه فرق داشت  . زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم..گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم. یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد ‌
با طُ تا آخرین لحظه ٭٭ 🫐🫴🏻‌⊹ ࣪𖣠 ִֶָ ׅ یه مدت از خونه بیرون نرفتم... حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر... درباره اینکه با چادر با وقارترم خواستم چادرمو بردارم ولی نه... اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟ من به خاطر خدام چادری شدم. به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم... حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟! ولی ولی خدایا این رسمش بود... منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟! خدایا رسمش نبود... من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم منو چیکار به بسیج؟! اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟! اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟! با ما دیگه چرا ولی خیلی سخت بود من اصلا نمیتونم فراموشش کنم هرجا میرم هرکاری میکنم همش یاد اونم یاد لا اله الا الله گفتناش یاد حرفاش یاد اون گریه ی توی سجده نمازش میخوام فراموشش کنم ولی... هیچی. یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم... حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم.. چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد... -سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا ) گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم فردا صبح دوبار یه پیامک دیگه اومد . (ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت) نمیدونستم برم یانه... مرگ و زندگی؟؟؟! چی شده یعنی؟! اخه برم چی بگم؟! برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش... کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه نه من... اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه!؟ ‌‌