eitaa logo
سرچشمه
866 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
پیامبر «ص» : "هنگامی که مشکلات و بلاها نازل می شوند اهل مساجد در امانند." کانال اطلاع رسانی مسجد حجت بن الحسن (عج) 📌مشهدمقدس_بلوار پیروزی_دلاوران۱۶ 📢اطلاع رسانی مناسبتها و فعالیتهای مسجد 🔘ارتباط با ادمین: @admin5757
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمانی که تا حالا یه نامحرم ندیده... شهید مدافع حرم عباس دانشگر ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
وچقدر امن است آغوش خدا...🫂😇 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
فرازی از خطبه غدیر✨️ آگاه باشید که امیرالمؤمنین غیر از برادرم علی نیست و این منصب بعد از من بر احدی غیر از علی نخواهد بود. ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
🎊🎉 🎊 🎉 🌺🌺 زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند. دکتر معده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت چنين اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد. شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود. چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند. حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای ملاقات زینب به بیمارستان می رفتم. قبل از تمام شدن ساعت ملاقات، بالای گهواره اش می نشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام عادت کردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود. بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می رفتیم. هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آنها خوش میگذشت. باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم. همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر سرنکردن، گناه بزرگی بود. بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان» داشت. او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد بالای شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در ایام تعطیلات عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند. بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند. آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود. اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید. او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم. در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت. او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم. اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت. ادامه دارد... ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
«صبحم» شروع مے شود آقا به نامتان «روزے من» همه جـا «ذڪـر نـامتـان» صبح علے الطلوع «سَلامٌ عَلے یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» .. السلام علیــڪ یا ابا صالح المهدی ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
15.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجا پیدا کنم آخر،شراب از این طهوراتر بهشت اینجاست اینجایی که دارم‌چای مینوشم 🕊✨️🌿 سومین هفته تشرّف به حرم امامِ رئوف با اتوبوس اختصاصی مسجد،نائب الزیاره شما عزیزان بودیم🤲 الحمدلله علی کل حال الحمدلله علی کل نعمه ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دهه خاطره ها...🌾 "دهه‌ی اول ، هم دهه‌ی خاطره های پر شکوه و مهم و آموزنده است و هم دهه‌ی تضرع و توجه و انابه ی الی الله است..." ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
🔴 محکومیت شرکت هواپیمایی اوکراین در دادگاه کانادا ♦️ دادگاه سختگیر کانادا باز هم تکرار می کنم دادگاه کانادا ✅ هواپیمای اوکراینی را ۱۰۰٪ مقصر دانست و پدافند ایران را تبرئه کرد و روسیاهی به ذغال موند.... دادگاه شرکت هوایی بین‌المللی اوکراین را عامل سقوط پرواز ۷۵۲ در ایران معرفی کرد و خطوط هوایی اوکراین ملزم به پرداخت غرامت به بازماندگان سانحه پرواز «پی اس ۷۵۲ » در ایران شد و پرونده هواپیمای اوکراینی در دادگاه کانادا با محکوم شدن شرکت هواپیمایی اوکراینی بسته شد. 🔹سردار حاجی زاده ‏می‌تونست مثل خیلیا که کشور رو دچار هزینه کردن و مدال شجاعت و سکه گرفتن و حتی از مردم عذرخواهی هم نکردن بیاد بگه "منم خودم صبح جمعه فهمیدم" 🔹ولی یه تنه آبروش رو فدای نظام کرد و‌مسئولیت اشتباه بقیه رو گردن گرفت و گفت گردنم از مو باریکتره و حالا روسفید شد. 📌 جواب همه‌ی اون تهمت‌ها هم بمونه برای اون دنیا... یادمون نرفته براندازا چه ها که نکردن و چقد تو آتش فتنه دمیدن و مردم رو نسبت به نظام بدبین کردن ✍ حالا خیانت دار و دسته روحانی که در شب حمله موشکی اجازه ندادند آسمان کشور امن شود به کنار ،اما اون بی وطن هایی که اون موقع کلی هتاکی به نظام و به سیستم دفاعی و موشکی و سردار حاجی‌زاده و نیروهایش کردند، اگر ذره ای دین دارند توبه کنند و ازشون حلالیت بطلند. همیشه یه عده فرصت طلب گردن کلفت میکنن ولی یه عده فداییِ آرامش مردم گردنشونو از مو باریک تر میدونن تا فتنه بخوابه ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
📼داستان های مسجد ما: ⬅️قسمت دوم(زیارت): باصدای زنگ هشدار گوشی بیدار شدم... باعجله لباسامو پوشیدم و از خونه بیرون زدم،توی راه پله یادم اومد بهش زنگ نزدم!😱 گوشیو برداشتمو سریع شمارشو گرفتم،گفتم مگه نمیای؟گفت نه،صبح تصمیمم برای اومدن منتفی شد،آخه هفته پیش اتوبوس به حدی شلوغ شد که چند نفر جا موندن،امروز من نمیام تا رزق زیارت نصیب افراد جدید بشه🥺 به مسیرم ادامه دادم و به محل قرار رسیدم جمعیت زیادی منتظر اتوبوس بودن چشمی شمارش کردم،حدود۴۸نفر بودیم یکی گفت من نمیام تا افراد جدید این هفته از زیارت بهره ببرن! _ راننده اتوبوس هفته پیش کسایی که از تعداد صندلیا بیشتر بودنو پیاده کرد _مادر ،هفته پیش خانم جوونی با کوچولوش که توی کالسکه بود از پای اتوبوس برگشت من خودم با عصا با چه زحمتی اومدم ولی وقتی راننده گفت بیشتر سوار نشین اشک تو چشام حلقه زد تو دلم گفتم یا علی بن موسی الرضا بچه هام برای خودشون درگیرن منم خواستم به کسی زحمت ندم بیام زیارت مث اینکه دست رد بهم زدی💔😔 در اونج ناامیدی یهو یکی از خانومای مسجد که خادم حرمم هست همین که شلوغی اتوبوسو دیده بود اسنپ گرفت و من و چند تا از خانوما رو صلواتی برد و برگردوند. به امام رضا گفتم آقا خادمای شما برای خدمت بی منت به یک روز در هفته قانع نیستن 🕊 عده ای هم حاضرن برای چشیدن طعم شیرین زیارتِ شما از زیارت خودشون بگذرن و هم محله ایشون به فیض برسه خودت براشون جبران کن🤲 اما ای کاش مسجدمون دوتا اتوبوس برای حرم داشت...🥺 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
مواظب آنچه میگویی باش...🤫🤫 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
۲۳ خرداد ۱۴۰۳