سردار شهید سلیماني
عکس دیده نشده زیبا از سردار دلها♡ 🔸#حاجقاسم مهمان خانه شهید پورجعفری 🔹اولین شب افطار سال گذشته
🔺ماجرای آخرین ماه رمضان حاج قاسم و هدیه دادن انگشتر
🔹فرزند سردار شهید حسین پورجعفری دستیار و همرزم حاج قاسم سلیمانی: یک سال گذشت از آخرین روزی که قرار بود برای #افطار همگی دور هم جمع باشیم تا مهمان ویژه بابا از راه برسد. همه چیز آماده و مهیا بود، مهمانهای بابا حسین یک به یک از راه میرسیدند.
🔹صدای اذان که شنیده شد سجادهها پهن شد. #حاجقاسم به #نماز ایستاد و دیگران پشت سرشان ایستادند. آن شب بعد از افطار یک به یکمان #انگشتری را از حاجی به هدیه گرفتیم.
امسال جایشان خالیست...
امسال دیگر خبری از حضور آن عزیزان نیست...
🚩 یادگاه سردار شهید سلیمانی👇
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@sardar_shahid_soleimani
سردار شهید سلیماني
#جاتاینجاست❤️ روز دختر بر تمام دخترهای شهدا که حالا بیشتر از هر وقت دیگه نبود باباشون رو احساس می
💚
هر وقت میخواست باباش رو
بیدار کنه، همون #اسم_رمز معروفشون رو میگفت و #باباش رو بیخواب میکرد تا باهاش بازی کنه.
اولین بار نصفه #شب بود که صدای گریهی بچهش بلند شد، از جاش پرید و رفت تا آرومش کنه.
رو دستهاش تابش داد، ماچش کرد، قربون و صدقهاش رفت و بعد که دید #چشمهاش داره گرم میشه آروم برد تا روی جاش درازش کنه.
وقتی دستهاش رو از کمر #دخترش باز کرد تا برگرده و سر جاش بخوابه، دخترش با همون لحن بچگونه دست کوچکش رو برد سمت چپ سینهش و گفت:
#جات_اینجاست...
اون شب به قدری از این حرف دخترش خوشش اومد که #خون توی صورتش جریان پیدا کرد و دیگه نتونست بخوابه.
#وضو گرفت، #نماز خوند و از فردا صبح این "جات اینجاست" دخترونه تبدیل شد به یه اسم رمز که دخترش یاد گرفته بود و باهاش میتونست خواب رو از چشم بابایی بگیره.
یادمه اون عصر آوردنش تا #خانواده ببیننش، دخترش خودش رو پرت کرد تو #بغل_بابا و کلی بغلش کرد. از شنیدن صدای گریهی اطرافیان #بغض کرده بود؛ ولی گریه میکرد.
#صورت بابا رو ناز کرد، براش #بوس پرت کرد، تکونش داد؛ ولی فایده نداشت!
دست آخر که دید مجبورن از کنار بابایی برند، تصمیم گرفت اون اسم رمز رو بگه تا باباش رو بیدار کنه.
با همون بغض #دخترونه و لحن بچگونه دست کوچکش رو برد سمت قلبش و گفت:
- جات اینجاست...
ولی بابا بیدار نشد ...!
✍🏻#علیرضاسکاکی
کپی این متن بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🆔 @sardar_shahid_soleimani
سردار شهید سلیماني
📚#معرفی_کتاب کتاب حاج قاسم سلام با روایتگری حمیدرضا فراهانی از فرماندهان سردار شهید حاج قاسم سلیما
📚📖
بخشیازکتاب"حاج قاسم سلام"
ضبط کوچکم را روشن کرده بودم و حرفهای #حاج_قاسم را ضبط میکردم؛ همه حال عجیبی داشتیم. بچههای #غواص با چشمهای نمناک به حاج قاسم نگاه میکردند. این حالت، نمایشی بود از دلشکستگی غواصها.
چند روز منتهی به #عملیات، موقع #نماز همه چشمهایشان خیس بود و گردنهایشان به نشانه تواضع در مقابل محبوب کج.
صحبتهای حاج قاسم به نقطه نهایی رسید، او به #امواج خروشان #اروند که چند متر آنطرفتر پر شدت و سهمگین در جریان بود، اشاره کرد و با #بغض گفت: «این آب را میبینید، این آب مهریه فاطمه زهراست، خدا رو به حق مهریه حضرت زهرا قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.»
بغضها ترکید و گردان ۴۱۰ غواص در میان بلور #اشکها غرق شد. به خودم که آمدم دیدم شانههایم میلرزد و #چشمهایم میجوشد.
دستی که #ضبط را در دست داشتم مثل شاخهای تکیده که در مسیر طوفان قرار گرفته باشد، میلرزید. ضبط داشت از دستم میافتاد.
بعد از حرفهای حاج قاسم انگار مفهوم خروش و بیرحمی #اروندرود از وجودم کوچ کرد و رفت و وجودم پر شد از مفهومی لطیف به نام مهریه حضرت زهرا؛ حالا چقدر اروند برایم دوستداشتنی شده بود.
دیگر دوست داشتم همراه بچههای غواص به امواج خروشان آن بزنم و زندگی یا مرگ را در میان موجهای آن تجربه کنم...
کتاب #حاج_قاسم_سلام
🆔 @sardar_shahid_soleimani