❣بنزین ماشینم تموم شده بود؛ از مهدے خواستم چند لیتر بنزین بده تا به پمپ بنزین برسم.
گفت: بنزین ماشین من از بیت الماله، اگه ذره اے از اونو به تو بدم نه تو خیر مے بینے و نه من!
شهید#مهدی_طیاری🕊🌹🕊
❣اذان ظهر تاسوعا به دنیا آمد. پدرش شیراز بود. عمه اش پیش یکی از ملا های محل رفت و گفت پسر برادرم به دنیا آمده، برایش اسم انتخاب کنید. ایشان گفته بود: علی اکبر.
فرزند اولم بود هنوز به حال خودم نیامده بودم. در همان حال گفتم: انگشت دست راستش نذر ابوالفضل.
وقتی به حال خودم آمدم، نگاه کردم دیدم همه انگشت ها هست. یکی را فرستادم پیش یکی از خانم های مؤمن محل که بپرسد تکلیف من با این نذر چیست. گفت: نگران نباش. وقتی بزرگ شد، سر کار رفت، ده یک درامدش را برای حضرت ابوالفضل(ع) خرج کنید. که دیگر علی اکبر به کار کردن نرسید. وقتی جنازه اش آمد، رفتم بالای سرش. چشمم رفت به دست راستش، دیدم سه تا انگشت های دست راستش قطع شده، نذرم ادا شده بود.
🌷بار اخر که امد، جورابش را که در آورد. پایش پر از طاول بود. شیمیایی شده بود. گفتم: پاشو بریم بیمارستان مسلمین پاتو درمان کنیم!
سرخ شد و گفت: من برم مسلمین که برام پرونده تشکیل بدن!
گفتم: دیگه نمی زارم برگردی؟
گفت: من باید برم اسلحه برادرم را از زمین بردارم.
پسر برادرم، محمد عزت حقیقی پنج شش ماهی بود که شهید شده بود. گفت: می خواهم برم اسلحه برادرم را بردارم!
گفتم: دیگران هستند که اسلحه او را بردارند.
گفت: نه، تا من هستم که دیگران نباید اسلحه برادرم را بردارند.
بار آخرش بود. خود پدرش بند پوتینش را بست و راهی اش کرد. وقتی از خانه بیرون رفت، عده ای در خیابان در حال کار بودند. تا علی اکبر از جلو آن ها رد شد و رفت، گفتند: خدا به فریاد شما برسد، این شهید است.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید اکبر ممسنی صلوات، 🕊🌹🕊
❣گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
.
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
🔻گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
📚منبع: کتاب مصطفای خدا
شهید#مصطفی_ردانی_پور🕊🌹🕊
❣سردارسلیمانی: جانِ من و همۀ شهیدان ارزش فداشدن در راه ملت را دارد.🕊🌹🕊
❣سر پسر دومم که بچه ای سومم می شد حامله بودم. خونه ما آستانه بود، رفتم حرم سید علاالدین حسین(ع) گفتم: آقا می خوام اگر پسر شد اسم شما رو روش بذارم ؛ انشااله که برام سالم بمونه.
مثل آقام سید علاالدین حسین(ع). شد. مادرش داغ دوری کشید و منتظر بود، منم داغ دوری کشیدم و منتظرم...
🔹با تعدادی از دوستان به همراه پدر و برادر های دیگه ام رفتیم قم،حرم حضرت معصومه. ما همگی رفتیم داخل برای زیارت، سیدعلا نیومد از بیرون اشک می ریخت و سلام می داد. زیاد سنی نداشت زیر بیست سال بود. ازش جویا شدم چرا داخل نمی آید. گفت؛ ازبیرون بهتر میشه زیارت کرد.
آن زمان حرم بی بی معصومه .س. قسمت زنان و مردان جدا نبود مختلط بود، برای همین ترجیح داد از بیرون زیارت کند.
#شهید مفقود الجسد سید علاالدین رضوی سروستانی🕊🌹🕊
❣همیشه پای کار انقلاب
🌷حضور مادر شهید علیرضا چوبتراش و خواهر شهیدان عبدالحسین و حمید کیانی در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری دزفول
⭕️آقای رئیس جمهور منتخب! بدان مدیون چه کسانی هستی و فردا باید جوابگوی چه کسانی باشی!
🌴خداوند طول عمر با عزت به این سرمایه های ارزشمند شهرمان عنایت کند🕊🌹🕊