فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح آهنگ مـهر آدمیست
🍀که شروع میکند زندگی را
🌸طلوع خـورشید بهـانه اسـت
🍀ســــلام بـه دوستـان گلم
🌸صبح قشنگ سه شنبه تـون بخیر
🍀روزتون سرشـارازآواز خوش زندگی
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸انسانها چه موجودات عجیبی هستند
🌷تو یک ثانیه ،خوشحال میشن...
🌷تو یک ثانیه ،دیگران رو خوشحال میکنن.
🌷تو یک ثانیه قلبشون میشکنه
🌷تو یک ثانیه قلب دیگران رو میشکنن.
🌷تو یک ثانیه ،ناراحت میشن.
🌷تو یک ثانیه ،دیگران رو ناراحت میکنن.
🌷تو یک ثانیه به دنیا میان و
🌷تو یک ثانیه از دنیا میرن!
و...
🌷امادر این میان یک ثانیه ای،
🌸هیچ وقت قدر هم دیگه رو نمیدونن
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من،
وزن رضایتمنـدی ست
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم
امروزتان زیبـا 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خودت پیمان ببند
بـرای ناراحتی هایت صبوری
برای ترس هایت قوی بودن
و در برابرخشم هایت متانت
داشته باشی
با خودت پیمان ببند
که......عـاشق باشی
آزاد باشی
خودت باشی،👌🏽
🌸🍃
🔸از سی سالگی به بعد، آدمِ دیگری میشوی. آدمی که نسبت به خیلی چیزها بیتفاوت شده و به خیلی کنشهای معمول، واکنشی نمیدهد.
🔸سی سالگی به بعد، به احساساتت بهایی نمیدهی و منطقمحور میشوی و حتی طرز تفکرت با طرز تفکر سالهای قبلت یک دنیا فاصله میگیرد و بیش از هر چیزی به ارتقای زندگیات فکر میکنی.
🔸سی سالگی به بعد، دنبال نقطهی تعادل جهانت میگردی و از روزگارت توقع معجزه نداری اما دلت میخواهد نقطهی امن و دنجی برای زیستن داشته باشی و در آرامش و رفاهی نسبی زندگی کنی...
🔸سی سالگی به بعد آخرین فرصتهای ممکنت برای ریسک کردن و به رفاه نزدیک شدن را امتحان میکنی و آخرین تلاشت برای رسیدن به زندگی ایدهآلت را به کار میگیری و از یک جایی به بعد، همه چیز را همانطور که هست، رها میکنی و دلت میخواهد از همان چیزهایی که داری، لذت ببری و دلت میخواهد کمتر به خودت سخت بگیری و دلت میخواهد آرامشی عمیقتر را تجربه کنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
حج شیخ ابوسعید
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.
⚫️⚫️⚫️⚫️
📚#حکایتی_زیبا
روزی تاجری از شهری رد میشود وبسیار خسته هست او در یک غذا خوری کوچک می ایستد وغذایی میل میکند ویک مرغ بریان میخورد
اما وقتی میخواهد پول را حساب کند میبیند مهماندار نیست و بیرون رفته است .
سال بعد که از آنجا رد میشود به مهماندار میگوید که من سال قبل یک مرغ بریان خورده ام وامسال هم همان غذا را میخواهم .
مهماندار میگوید :(قیمت مرغ100درهم است)
تاجر عصبانی میشود ومیگوید:(چرا 100درهم من که یک مرغ بریان خورده ام )؟؟؟؟
مهماندار میگوید :
اگر شما آن مرغ را نمی خوردید ،امسال 50جوجه داشت وهرجوجه30جوجه دیگر هم داشت پس باید مبلغ همه را بپردازید .
تاجر که خیلی عصبانی شد گفت من یک قاضی میشناسم که خیلی عادل و باهوش است من میروم واورا می آورم .بعد چند ساعت به پیش بهلول می آید وداستان را برایش تعریف میکند .بهلول میگوید بلند شو تا برویم .
در بین راه بهلول به تاجر میگوید شما بروید به غذا خوری وبگویید که قاضی تا نیم ساعت دیگر خدمت میرسد.
بعد یک ونیم ساعت بهلول وارد غذا خوری میشود تاجر میگوید بلند شوید قاضی وارد میشود.
بهلول وقتی وارد غذا خوری شد گفت:(من بخاطر اینکه دیر رسیدم مجبور شدم که چند کیلو گندم را سرخ کنم وبدهم به مردم تا برایم بکارند)
همه با تعجب به بهلول نگاه کردند و گفتند چطور چنین چیزی ممکن است؟؟؟
بهلول گفت :(پس چرا مهماندار میگوید که از مرغ بریان شده جوجه به دست می آید؟؟؟)
مهماندار خیلی شرمنده شد وگفت ای بهلول من را ببخش.
⚫️⚫️⚫️⚫️