eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
221 دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
15هزار ویدیو
104 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
❣۱۷ مرداد، روز خبرنگار بر طلایه‌داران جبهه آگاهی مبارک باد. ایکاش بودید برایمان ازجبهه های امروز گزارش می کردید ایکاش خبری از آمدن آن عزیز دل زهرا سلام الله علیها برایمان می آوردید شهیــ🌷ــد شد، هر کـس عاشق شد. یادتان تاابد جاودان باد🕊🌹🕊
گذری در کتاب سینه‌خیز تا عرش نوشته حسن تقی‌زاده بهبهانی 👆
❣شهــید مصطفے چمران🌷 خدایا هدایتم کن، ڪہ ظلم نڪنم زیرا مےدانم ظلم چہ گناه نابخشودنے است. خدایا ارشادم ڪن ڪہ بـےانصافے نڪنم زیرا ڪسے ڪہ انصاف ندارد،شرف ندارد.🕊🌹🕊
❣بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 تاریخ شهادت ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ ❣️هر روز صد صلوات هدیه ❣️به روح پاک و مطهر همه شهدا ❣️برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله سالروز شهادتت مبارک❤️ هدیه به روح پاک و مطهر شهید 🕊🌹🕊
❣تا اسم مدال میاد،همه ما به فکر مدال طلا می‌افتیم همیشه مدال‌ها از جنس طلا نیست! بعضی وقت‌ ها از جنسِ ،خون جگر است و داغِ دل ... 👆تصویر آقای حسنعلی ضرغام پور پدر ۵ شهید که عکس فرزندانش را مثل مدال به سینه چسبانده.🕊🌹🕊
❣عادت داشت قبل از اعزام به جبهه، حمام می رفت و غسل شهادت می کرد. من لباس هایش را جمع می کردم، چشمم افتاد به کمربند نظامی اش که تقریباً تمام تار و پود های آن از هم باز شده بود. رضا که از حمام بیرون آمد، گفتم: «داداش این کمربند که دیگه به درد نمی خوره! این را بندازم بیرون!» کمربند را از دست من در آورد و گفت:« نه، نه. ما با هم انس داریم، عمریست با هم هستیم، عمر ما هم یکی است!» ادامه داد: «وقتی تمام تار های این کمربند از هم باز شد، تمام وابستگی من هم از این دنیا کنده می شود!» مادر همیشه قبل از اعزام قرآن بالای سر رضا می گرفت و پشت سرش آب می ریخت. بار آخر قبل از اینکه از زیر قرآن رد شود. قرآن را از دست مادر گرفت، بوسید و بر چشم گذاشت و بعد هم باز کرد. گل از گلش شکفت. با خنده گفت: «دیدی گفتم وعده خدایی محقق خواهد شد. » اولین آیه در صفحه سمت راست این بود: «وَعدَ اللهِ لا یُخلِفُ اللهُ وَعدِهُ» همیشه می گفت من با خدایم وعده ای دارم و مطمئنم که خدا خلف وعده نمی کند. این آیه را که خواند، رو به مادر که با کاسه ای آب که چند برگ نارنج در آن شناور بود گفت: «مادر دیگر این آب را اصراف نکن، من دیگر بر نمی گردم!» چند هفته بعد وقتی برای خداحافظی با پیکرش رفته بودیم، چشمم سُر خُرد روی کمربندش. هنوز یک تار آن پاره نشده بود. وقتی همه خانواده به او خدا حافظی کردند. دست بردیم زیر کمرش که بلندش کنیم، ناگهان آخرین تار کمربندش هم، از هم گسیخت! انگار همه وابستگی اش از دنیا جدا شد. راوی خواهر شهید هدیه به سردار شهید رضا پورخسروانی صلوات- 🕊🌹🕊
❣شهید شعبان رضایی از شهدای عزیز عملیات رمضان در حالی که هردو پای او بر اثر انفجار مین قطع شده بود در وسط میدان مین در مقابل پاسگاه زید عراق با فریاد یا مهدی عج و یا حسین ع و خواندن اشعار حماسی باعث بالا رفتن روحیه رزمندگان شد و نیروهای گردان را از میدان مین عبور داد و خود درهمان نقطه آسمانی شد. 🔸همزاد کویریم تب باران داریم ....در سینه دلی شکسته پنهان داریم. در دفتر خاطرات خود بنویسید ما هرچه که داریم از شهیدان داریم. 🔸راوی :همرزم شهید محمد فتحی🕊🌹🕊
❣خاطره می‌خواست برود سرڪار از پله‌هاے آپارتمان، تندتند پایین مےآمد! آنقدر عجلہ داشت ڪه پلہ ها را دوتا یڪے رد مےڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید، بهش سلام ڪردم‌ گفتم: آرام‌تر فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـے سرِڪارٺ! سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت علی‌آقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقه‌ها شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب مے اندازد! شهید محسن حججی🕊🌹🕊
43.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصال یار... 🌷نگاهی به مراسم حضور خانواده‌های معظم ۴ شهید والامقام تازه شناسایی شده در قطعه شهدای گمنام گلزار مطهر شهدای دارالرحمه شیراز پس از بیش از سی سال چشم انتظاری.🕊🌹🕊
❣خداوندا تو را سپاسگزارم از این ‎که قرآن را به ما آموختی و ما را به دین و آیینت آشنا ساختی و به ما گوش، چشم و قلبی روشن عطا فرمودی. خداوندا تنها راه سعادت و خوشبختی خود را در این دانشگاه انسان ‌ساز و الگو پرور یافتم. خدایا هدیه‎ای جز خون ناقابل خود را نیافتم که آن را تقدیم کنم. از من بپذیر. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌹شهید والا مقام مهیار برفر تاریخ تولد:۱۳۴۵/۱۱/۱۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت: فاو نام عملیات: والفجر هشت🕊🌹🕊
❣آدم عجیبی بود. کم حرف، پرکار، نترس، با اخلاص، ایثارگر. شجاعتش در عرصه نبرد زبانزد همه بود. قبل از عملیات بدر با تدبیر فرماندهان و مسئولین تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) گروهان ذوالفقار تشکیل شد که گلچینی از بهترین و زبده ترین نیروها بود."مهیار برفر " هم جزء همین گروهان بود. یک روز داشتم پشت ساختمان گروهان سیدالشهداء(ع) در سایت خیبر لباس‌هایم را می‌شستم. شلواری که پوشیده بودم سر زانویش پاره بود. برادر برفر چشمش افتاد به آن پارگی و خیلی متواضعانه گفت: مگه شلواری غیر از این نداری؟ خندیدم و گفتم: نه؛ همین را که دارم می پوشم. رفت و بعد از چند دقیقه با یک شلواری کُره‌ای نو که آن روزها خیلی خواهان داشت و فقط به نیروهای قدیمی و با سابقه و یا افراد خاص تعلق می گرفت برگشت و گفت: این مال شما. هر چه اصرار کردم که نمي‌شود و نمی‌خواهم فایده‌ای نداشت و آ‌ن را به من هديه داد. "مهیار برفر"حتی به اندازه یک شلوار هم دلبستگی به این دنیا نداشت و مانند خیلی از دوستانش در حماسه فتح فاو در والفجر 8 بار خود را بست و به اعلی علیین رسید. ✍ عبدالرحیم کاووسی🕊🌹🕊
❣ دوازده سیزده ساله بود که پیله کرد من می خواهم به جبهه بروم. هر چی گفتم مادر اینجا خیلی کارهاست که بتوانی انجام بدهی! زیر بار نرفت و رفت جبهه. شش ماه جبهه بود که ترکش به پایش نشست. بی تاب جبهه بود. تا خوب شد برگشت. این بار ترکش به کلیه اش خورد و کلیه اش را از دست داد. باز هم اصرار به رفتن کرد و تا پایان جنگ در جبهه بود. بعد از جنگ هم در سپاه ماند. اصرار کردند که باید ازدواج کنی. گفت: مادر من شهید می شوم، اما اگر می خواهی برایم عروسی بگیری، بگیر. ازدواج کرد، اما باز در سودای شهادت بود و آروزی شهادت داشت. سال 71 بود، ده ماهی از عروسی اش می گذشت و فرزندی در راه داشت. یک روز آمد دورم چرخید. گفت مادر من دارم به مأموریت می روم. کاغذی به من داد و گفت: این هم وصیت نامه ام هست. گفتم: چی نوشتی؟ گفت: نوشته ام سر سفره حضرت محمد رفیق هایم را می بینم! گفتم: چطور دلت میاد، همسرت و فرزندت را تنها بگذاری؟ گفت: خدای آنها هم کریم است. اگر من شهید شدم، بلاخره حقوقی به آنها می دهند که زندگیشان بگذرد. دوستانش می گفتند به خاطر جانبازی بالایی که داشت، به او مأموریت نمی دادند، اما خودش اصرار کرده بود. قبل از رفتن غسل شهادت کرده بود، کمربند عروسی اش را که روی شلوارش بود، باز کرده و به عنوان یادگاری داده بود به فرمانده اش. روز چهارشنبه بود که رفت. روز جمعه، هراسان از خواب پریدم. به دخترم گفتم: مادر، قرآن بیار استخاره کن، فکر می کنم بیژن شهید شد. گفت: مادر خواب بد دیدی، بخواب طوری نشده. طاقت نیاوردم. دلم گواهی می داد اتفاقی افتاده است. تسبیح برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن. تا شب کارم اشک ریختن بود. در هشت عملیات شرکت کرده بود و اینقدر اضطراب و نگرانی نداشتم. صبح روز بعد یکی از اقوام آمد. گفتم از بیژن چه خبر! گفت: می آید. گفتم: من خودم را آماده کرده ام اگر اتفاقی افتاده است بگو! گفت: یک پای بیژن قطع شده! گفتم: نه، بیژن همیشه می گفت، اگر کسی آمد و حال من را گرفت و پرسید بدان من شهید شده ام! ☝️وصیت بیژن که سه روز قبل از شهادت نوشته بود: من حقير مدت 62ماه جبهه دارم و در 8عمليات شركت كردم و باز افتخارى كه دارم 65% جانبازى دارم. من مأموريتى كه مى‌خواهم بروم در يكى از شمالى‌ترين نقطه كشور است. كه افتخار پيدا كردم و به دوستان قديمم بپيوندم. من خواهشم از همسرم اين است كه از بچه‌ام مواظبت كند و حسين وار پرورشش دهد. من خواهشم از مسئولين اين است كه رهبرى را تنها نگذارند و خانواده‌هاى شهداء جانبازان مفقودين را فراموش نكنند حافظ ولايت فقيه باشند. من خواهشم از دوستانم اين است كه خدا را فراموش نكنند. ... ديگر عرضى ندارم شما خاطر جمع باشيد كه ما با دوستان شهيدمان سر سفره حضرت محمد (ص) و حضرت على(ع) و سالار شهيدان عالم امام حسين نشستيم. مورخ 7/1/71🕊🌹🕊