eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
218 دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.7هزار ویدیو
102 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷شهيد محمد يوسفى🔷 🌸بجنگيد، برزميد تا پرچم لااله الّاالله را در تمام گيتى برافراشته نماييم و پيام من به شما امت شهيدپرور اين است كه همين طور كه من در جبهه مشغول خدمت به اين انقلاب كه انقلاب عدل على)ع( است هستم، شما هم در پشت جبهه مشغول فعاليت باشيد. كار كنيد تا اقتصاد مملكت ما افزايش يابد تا اينكه دست ابرقدرتها از سر ما قطع شود. 🌺🍃
🍃 ابراهیم پشت موتور یکی از رفقا، درحال عبور از خیابان بودند که ناگهان یک موتوری به سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد و جلوی موتور ابراهیم ورفیقش به شدت ترمز کرد. جوان موتور سوار که قیافه درستی هم نداشت داد زد: «هو!! چی کار می کنی؟!» بعد هم ایستاد و با عصبانیت به آنها نگاه کرد. همه می دانستند که او مقصر است و منتظر بودن ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جواب اورا بدهد ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت با کمال تعجب گفت: «سلام! خسته نباشید...» موتورسوار یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت‌. کمی مکث کرد و گفت: «سلام! معذرت می خوام، شرمنده!» بعد هم رفت. ابراهیم و رفیقش هم به راهشان ادامه دادند. در حین راه ابراهیم گفت: «دیدی چه اتفاقی افتاد؟! با یک سلام عصبانیت طرف خوابید، تازه معذرت خواهی هم کرد. حالا اگر من هم می خواستم داد بزنم و دعوا کنم، جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نمی کردم.» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
✨﷽✨ ❤️ خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد. وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست.... حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور‌ به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد :همسرشهید 🌷
💢خاطره ای زیبا راجب شــــــهـیــد نـــصـــ❤ــر7 شهیدابراهیم نجاتی از زبان مداح اهل بیت حاج بهزاد لرستانی 👌 همه یارانش شهید شده بودند دگر ابراهیم،ابراهیم قبل نبود نوری معنوی چهره اش را مزین کرده بود دل تنگ بود معلوم بود رفتنی است دوساعت قبل از شهادتش پیش من اومد گفت حاجی دلم گرفته برام روضه بخون 😔 منم شروع کردم خوندن تو اون بهبوهه جنگ و..... یه حال عجیبی داشت که منو هم گرفته بود خیلی گریه کردیم خیلی خیلی😭 می دونستم این سردار دیگه آسمونی شده و به یارانش می پیونده یادش بخیر 😔 یادت بخیر عمونجاتی 🥀 دوساعت بعدش ...😔 🌹 اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک🌹
💐در مشاجره‌های زندگی مشترک بایستی بدنبال ريشه‌ها، علل و راه حل مشكلات گشت نه مقصر، محكوم كردن و برنده شدن. هنگام مطرح کردن مسئله، تا حدامكان از طرح مسائل گذشته بايد خودداری نمود
🌹همسرانه 🌸 هر ازگاهی به همسرتان بگویید: من به خاطر عشق به تو همهٔ سختی‌های زندگیمان را پذیرفتم...! ✅ چنین جملاتی باعث دلگرمی او می‌شود و شما را تبدیل به همسری رؤیایی خواهد کرد.
🌸داستان شب ما یه روز تصمیم گرفتیم با چندتا از دوستای پدرم به مدت پنج روز بریم سفر، بعد از کلی برنامه ریزی وسیله هارو جمع و جور کردیم و حدود ساعت سه بعد از ظهر زدیم به راه... چند ساعتی توی مسیر بودیم که یکدفعه مامانم گفت فکر کنم وقتی کتریِ آبِ جوش رو از روی گاز برداشتم زیر گاز رو خاموش نکردم و باز مونده، همه ی مارو نگران کرد با این حرف بابام گفت به احتمال زیاد اشتباه میکنی، بد به دلت راه نده، اما فقط گفت به احتمال زیاد و مطمئن نبود! حتی وقتی مادرم ازش پرسید بعد از اینکه سیگارت رو کشیدی پنجره ی آشپزخونه رو بستی یا نه حرفی نزد. مادرم همش دلشوره داشت، میگفت اگه شعله روشن مونده باشه چی؟ اگه باد بزنه و شعله رو خاموش کنه ، اگه یموقع گاز قطع بشه و دوباره وصل بشه و شیر گاز باز مونده باشه ساختمون میره رو هوا، خلاصه نگرانی پشت نگرانی... همگی دلشوره گرفتیم و نمیتونستیم از مسیر لذت ببریم که بالاخره یه جا بابام فرمون رو کج کرد و دور زد و برگشتیم به طرف خونه، رفتیم و دیدیم بله، شیر گاز رو نبسته بودیم و احتمال انفجار و هر اتفاق دیگه ای وجود داشته. وقتی برگشتیم خونه دیگه شب شده بود و خسته بودیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح دوباره راه بیفتیم بریم. پنج روزمون شد چهار روز و یک روزمون رو از دست دادیم اما باقی اون چهار روز رو لذت بردیم، بدون هیچ فکری و با خیال راحت خوش گذروندیم. حالا فکر کن اگه برنگشته بودیم خونه و مسیر رو ادامه میدادیم و میرفتیم چه اتفاقی میفتاد؟ شایدم هیچ اتفاقی نمیفتاد اما همش فکرمون درگیر بود، نصف ذهنمون مشغولِ اون شعله ی گاز بود که نبسته بودیم. احتمال انفجار، احتمال آتش سوزی و هزار یک احتمال دیگه که راحتمون نمیذاشت. درسته که همش احتمال بود، اما همین احتمالات و درگیری ذهنی باعث میشد از لحظاتی که توی سفر بودیم لذت نبریم. جالب اینکه وقتی رسیدیم اونجا یکی از دوستای پدرم گفت منم فکر کنم درِ خونه رو قفل نکردم و همه ی خانواده شون تا پایان سفر نگران بودن که نکنه دزد خونشون رو بزنه و مدام فکرشون درگیر بود. میدونی خیلی از آدمای این شهر یه درِ نبسته، یه شیرِ گازی که باز مونده توی گذشته شون دارن که رهاشون نمیکنه و نمیتونن با فکر آزاد زندگی کنن! یه گذشته ای که همیشه، حتی توی بهترین لحظات عمرشون اونارو به فکر فرو میبره. یه گذشته ای که با خودشون تموم نکردن و هیچ وقت راحتشون نمیذاره، یه دری که باز مونده و برنگشتن قفلش کنن! 📚رازِ رُخشید برملا شد 👤علی سلطانی 🌱✨🌱✨🌸✨🌱✨🌱   
❤️ خدایا ... هدایتمان کن تا بہ این باور برسیم ڪہ 🌸 جواب بعضے از دعاهایمان فقط صبر است و انتظار ...😊 ✨ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ ✨
خدایا تقدیردوستانم را زیبابنویس به امیدلبخند روی «لب» شادے توی «دل» استجابت در «دعا» آرامش در «قلب» الهی آمین 🌟شبتون خوش و سراسر آرامش🌟
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انیمیشن فوتبالی 🔹 با شبیه سازی حاج ابوذر روحی 🔹 چقدر خوبه این عاااااالی فقط حاج قاسم 😔❤️