السَّلامُ عَلَیکِ یَا أُمَّ البُدُورِ السَّوَاطِع
فَاطِمَةَ بِنت حزَام الکلابیّة...
وَ حُبَّهُم عَلَى أَولَادکِ السُّعَدَاء..
مادر شهید بود
و همسر شهید هم،
لکن رسالت خود را حفاظت و
حراست از خاطراتِ شُهدای کربلا میدانست...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#جان_فدا
لحظه به لحظه می رسد انگار
بوی گل از یک گوشه ی گلزار
آری صدای رود می آید
در یک مسیر سخت و ناهموار
رودی که جاری می شود هر دم
از خون صدها قمری تب دار
بال دو صد قمری شکست آری
صد مثنوی شد قصه ی ایثار
در آزمون عشق و دل دادن
یک قمریِ دلداده شد سردار
با دست مجروحش هزاران بار
شد نقطه ی پایانِ هر پیکار
✅برگرفته از کتاب اسطوره پیکار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#جان_فدا
رفته سردار که من راویِ فردا باشم
به شعف وارث این چادر زهرا باشم
وارث چادر آن مادر بی همتایی
که به سر مشقی او غرق تمنا باشم
در سیاهی شب جمعه تنی آزرده
شعله ور گشته که از خشم سراپا باشم
شعله ورگشت که درظلمت شب بانورش
قطرهء منتقمی راهی دریا باشم
دست و انگشتر سردار مرا فهمانده
که به دنبال رهِ حل معما باشم
شک ندارم به علمدار که بر می گردد
و چه خوب است که من نیز مهیا باشم
✅برگرفته از کتاب غزل اقتدار
چقدر فاصله افتاد بين ما با تو
چقدر شعر سروديم بي صدا با تو
چقدر ساده و خوشبخت راه پيموديم
ميان راه نجف تا به كربلا با تو
دفاع كرده اي از عمه ، ليك مي گفتي
سرم فداي سرت عمه ، خيمه ها با تو
حفاظ كشتيِ اين انقلاب در دستت
چه رازهاست به چشمان نا خدا با تو
صبور و ساده چوسروي، رها چو دريايي
غرور ، تا به ابد هست همنوا با تو
برو سفر به سلامت شكوهِ بي تكرار
كه هست در همه لحظه ها خدا با تو
✅برگرفته از کتاب غزل اقتدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃خدایا
🌸با نام تو آغاز می کنم
🍃شروع هر لحظه را
🌸ای که زیباترین
🍃علت هر آغاز تویی !
🌸امـروزم را
🍃با تلاش و مهربانی
🌸به تو می سپارم
🍃یارویاورم باش ای بزرگترین
༻﷽༺
#یا_ابا_عبدالله_ع❣
دوباره قصد نمودم ڪه عڪس گنبد را
میان قاب سفید از دو چشم تر بڪشم
دوباره حسرٺ من شد که یک شب جمعہ
ڪه نالہ از غمتان تا دل سحر بڪشم
#شب_جمعہ_شب_زیارتے_ارباب🥀
#ارباب_عشق❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 اجازه نده زندگی از مقابل چشمانت بگذرد
و تو فقط نظاره گر باشی
زندگی را "زندگی" کن
آیا دل انگیزتر از صبح
شروعی برای عاشقانه ها وجود دارد؟
آیا جاری تر از مهربانی شروعی برای بخشش
وجود دارد؟
عشق و زیبایی
از گل ها جاریست،
از خورشید جاریست،
از زمین جاریست،
بگذار از تو هم جاری باشد
بگذار
تا زیبایی بر تو فرود آید،
تا جاری شوی....
💖آرزو میکنم ...
ته ته ناامیدی یه جمله و حرفی
یه روزنه ی امید ته دلت ایجاد کنه
💖آرزو میکنم ...
هرموقع ته دلت یه غمه بزرگی نشست
و غصه دار شدی
خدا یه نشونه برات بفرسه و بگه:
💖بنده جونم یادت نرفته که
من هستم
یادت نرفته که تا من رو داری
غصه ای به دلت راه ندی
💖زیباترین آرزو
برایت من خدا را آرزو دارم.
⚫️🔴⚫️🔴⚫️🔴⚫️🔴
🔴⚫️🔴
⚫️🔴
🔴
📚داستان واقعی و آموزنده
🔴داستان نجات با صدقه
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده ... به طرف خانه به راه افتادم
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
🔴⚫️
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! ... در خانه ات خیر و ثروت است !
🔴⚫️
گفتم: سبحان الله ..!! از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم.
🔴⚫️
درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد ... کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
🔴⚫️
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند .. گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد ... سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم . آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده !
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت
#سخن_نگاشت
📝بخشی از خودنوشته های حاج قاسم سلیمانی عزیز، سردار دلها:
😔خیلی خسته ام.
سی سال است که نخوابیده ام اما دیگر نمیخواهم بخوابم.
من در چشمان خود نمک میریزم که پلک هایم جرأت برهم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند.
🇮🇷سومین سالگرد آسمانی شدن این سپهبد شهید والا مقام و یاران همراهش گرامی باد.
📿صلواتی هدیه کنیم به روح پر فتوح شون