.
روزم شده شام تاریک ای ماه رخشان کجایی؟
زیباترین یادگار جنگ و شهیدان کجایی؟
بر روی خون شهیدان هر روز پا میگذارند
ای غیرت کربلایی، ای مرد میدان کجایی؟
✍️#محمدتقی_عارفیان، ۱۴۰۲/۰۲/۲۹
#حاجقاسم 💔
هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاجقاسم سلیمانی صلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌷
❣ سومین سالگرد عروج مادر گرامی سردار رشید اسلام شهید علی بهزادی
#علی_بهزادی
#گردان_کربلا
❣یک دست قطع شده
در جیب فرمانده!!
عملیات رمضان با رمز یاصاحبالزمان ادرکنی شروع شده بود. گروهان من و اسماعیل از لشکر پیاده ۹۲ زرهی ارتش نزدیک یکدیگر بودند. آفتاب سوزان تیرماه خوزستان، امان همه را بریده بود.
فریادهای اسماعیل بچه ها را به جلو میراند. روز دوم عملیات بود که ناگهان ترکش گلوله تفنگ ۱۳۰ میلمتری دست چپ اسماعیل را از مچ قطع کرد. دستش را در جیب خود گذاشت تا نیروهایش بویی نبرند..!
فرمان حمله داد و خودش هم دوشادوش بچهها پیش میآمد. از همه جا گلوله میآمد. ترکش دیگری دست راستش را از کتف جدا کرده بود. یکی از بچهها گفت که موج او را گرفته است. با چشم گریان به طرفش دویدم. خونریزی شدید و روزه، دیگر رنگی به رخسارش نگذاشته بود. ترکش تمام بدنش را پاره پاره کرده بود. لبهای خشکیده، دستهای جداشده، پیکر پاره پاره و غرقه به خونش روی خاک گرم خوزستان، کربلا را در ذهنم مجسم کرد.
آری اسماعیل در روز ۲۴ تیرماه ۱۳٦۱ همزمان با بیست و یکم رمضان به دیدار مولایش علی (ع) شتافت.
راوی: سرهنگ جانباز علی قمری
افسر دلاور ارتش
#شهید_اسماعیل_زارعیان_جهرمی
❣ «عاشق و معشوق»
گفتند: نرو؛
گفتم: میروم!
گفتند: به وجودت نیازمندیم!
گفتم: خدا بی نیاز است و بر طرف کنندهی نیازها!
گفتند: میتوانی درشهر نقطهی اثر باشی!
گفتم: « ان الله لایغیرو ما بقوم حتی یغیر ما به انفسهم!
گفتند: نرو!
گفتم: میروم!
گفتند: چرا؟
گفتم: ببین و گوش کن برادرم:
آنچه را که من دیدهام تو ندیدهای!
آن چه را که من یافتهام تو نیافتهای!
آنچه را که من لمس کردهام تو نکردهای!
آنچه را که در جان من ریختهاند تو از آن بیبهرهای!
برادرم! من ورای تاریخ را میبینم که چگونه معشوق عاشقان را بر میگزیند و چگونه عاشقان در معشوق فانی میشوند!
«دلنوشته شهید علیاصغر عابدنژاد در موقعی که بخاطر مسئولیتش مانع رفتن او به جبهه شدند.»
این شهید بزرگوار در عملیات خیبر به شهادت رسیدند.
حسن تقیزاده بهبهانی
❣شهید مدافع حرم
مجید قربانخانی
مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است
لقبهایی است که در فضای مجازی به مجید دادهاند مجید سوزوکی که به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجیها رویش گذاشتهاند.
آن زمان که مسعود دهنمکی بر روی پرده نقرهای سینما مجید سوزوکی را به نمایش گذاشت، شاید باورمان نمیشد امروز هم در حقیقت مجیدی وجود داشته باشد که با غیرت و بامرام باشد. اهل دل و دست و دلباز، لوتی و بامرام که عاقبتش شبیه مجید سوزوکی به شهادت ختم شود.
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ تصاویری از گلزار غریب آبادان
با صدای
سردار شهید حسین امامی
شهید مدافع حرم احمد مکیان
شهید مدافع حرم عارف کایدخورده
و شهید ناصر چراغعلی زاده بختیاری
شهید عملیات بیت المقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
-خداباابلیسقھرکردبهخاطرما
-بعدماباابلیسهمدستشدیم
-علیهخودمونوخدا🚶🏾♂️!'
-شایدتلنگر
-میدونیچراتوبهقیمتدارہ؟!
-چونوقتیمیایکهمیتونینیای!
-مهماینهکههرجاهستیفھمیدیداریراهُ
-اشتباهمیریبرگردی :)!'
-طعمآرامش
هرچیزیرانگاهنکن ؛ دیدنمثلغذاخوردناست
هرچیزیراکهمیبینیم
باتمامآلودگیهاوپاکیهاواردروحمامیشود
وبهسادگیبیروننمیرود!'
-استادپناهیان
-
تامحرمنگرانم :)
نگرانمنکندخواببمانم
نکندبغضمنازشدتغم ؛ نهببارد ، نهبکاهد!
نکنداشکنریزم؟
نکندکربوبلاراندهیحضرتارباب؟
نکندبازبمانم؟
نکندبازنخوانم
کهاهلحرممیروعلمدارنیامد؟
نکندپایپیادهحرمتبازبماند
بهدلمحسرتوآهش؟
نگرانم..
نگرانمنکنددیرشودجایبمانم
نگرانم💔🚶🏾♂️!'
-ارباب
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا فقط
حسین
ته معرفت حسین (:❤️
آنڪہاَزشَرمِگُــنہبایدکُندغیبـتمنم 💔
توچراجُـرمِگُنهڪارانعالممیڪشۍ؟! (:
#امام_زمان
چگونہاَزجـٰاننَـگذردآنرزمنـدھا؎ڪہ
خُـدارابـٰاقَـلبخوداحسـٰاسمیڪند...ツ!'
❁ ¦↫#شهیدانھ❤️
هر روز که میگذرد ،
حق به مقصد خود نزدیک تر میشود . .
#حضرت_آیتالله_خامنهای
نذر کــرد ا گــر اســباب خانــه دارشــدنش فراهــم شــود، پانصدتومــان بدهــد آقــای صمصــام. فــردای آن روز پســرعمویش هفتادهزارتومــان آورد و گفــت :مــا ایــن پول را اســتفاده نداشــتیم، شــما بگیریــد وبرای برگرداندنش هم عجله نکنید.
خانۀخوبی خرید و چند روز بعد برای تمیز کردن خانه ،با زن و بچهاش به آنجا رفت. هنوزدست به کار نشده بودند که در خانه زده شد.در را
باز کرد. جناب صمصام سوار براسب جلوی در بود.
- پانصد تومان امام زمان را بده که حسابی سرم شلوغ است وباید چند جای دیگر سربزنم.
هــم ازصراحت آقــای صمصام خنــده اش گرفته بود، هــم مهبوت رقم دقیــق نذرش بود. ســید که دید مــرد از جا تکان نمیخــورد،ادامه داد:
یالله، زودباش نذرت را بیاور وگرنه به اسبم میگویم گازت بگیرد.
ُبا این شوخی کمی از بهت خارج شد.
#صمصام
#ضرب_المثل
🍂باهمه بله ، با ما هم بله
🍂بازرگانی ورشکست شد و طلب کارانش او را به دادگاه کشاندند ، بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت : در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : (بله)
بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد
🍂روز بعد در دادگاه در جواب قاضی و طلبکارانش مدام گفت : (بله ، بله) تا اینکه قاضی گفت : این بیچاره از بدهکاری عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش
طلب کارها هم دلشان به حال اون سوخت و او را بخشیدند
فردای آن روز وکیل به خانه ی بازرگان رفت و بقیه پولش را طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت: (بله)
وکیل گفت: "باهمه بله با ما هم بله "
دلی شکسته و جانی نهاده بر کفِ دست
بگو: بیار! که گویم: بگیر! هان ای دوست!
👤#سعدی
هر لحظهی همراهی ما خاطرهای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی...
#فاضل_نظری
🍳بی پولی ملا
🐴روزی ملانصرالدین خیلی بی پول شده بود.
🐴افسار خرش را گرفت و رفت آنرا بفروشد.
🐴زن ملا با ناراحتی گفت : چه کار میکنی ملا،اگر خرت را بفروشی با چی می خواهی شکم زن و بچه ات را سیر بکنی؟
🐴ملانصرالدین گفت؟ من فکر همه جایش را کرده ام قیمتی برای آن تعین می کنم که هیچکس نتواند آنرا بخرد.🤔😒😁😂