«زینب» همان کسی است
که در راهِ عفتش، عباس میدهد
نخِ معجر نمیدهد...
پ.ن: مادران،همسران و خواهران شهدا
در اوج مصیبت و غم باز هم حواسشان
به چادر روی سرشان بود...
#حجاب
#زنان_زینبی
#دفاع_مقدس 🕊🌹🕊
13.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
خانم فیروزه شجاعی را میشناسید؟!
او مادر شهید یوسف داورپناه است. منافقین سر یوسف را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند.
سلبریتی نیست، نخل طلایی و اسکار هم نگرفت ولی این زن قهرمان زندگی ماست...
. #شهیدیوسف_داورپناه🕊🌹🕊
حسینبنعلی
جـان را فـدا کرد
کنار قتلگه مارا صدا کرد
ره اهلِ سعادت ؛
جهاد است و شهادت ...
📸 مداحی رزمنده حاجمرتضی افشار
در جمع رزمندگان قزوین، لشکر ۸ نجف
گردان محمدرسولاللهﷺ ، سال ۱۳۶۴
"شهید حسن اللهیاری" درحال سینهزنی
در تصویر دیده میشود.
#عزاداری
#محرم_در_جبهه
#یاد_شهید_باذکر_یاحسین🕊🌹🕊
.
#شهید_آوینی :
برای ما " کــربلا "
بیش از آن که یک شهر باشد
یک افق است که آن را
به تعداد شهدایمان فتح کردہایم
.
.
#تفحص_شهید🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید بهشتی: با ما میجنگند، چون آزادیم🕊🌹🕊
❣مقتل عشق
🏴عزاداری سنتی بین بچههای شیراز «سینهزنی بهبُهونی» [بهبهانی] است. در منطقه تا فرصتی دست میداد و حالی پیدا میشد مراسم سینهزنی بهبهونی با لحن جانسوز و بسیار حزنآلود «یا حبیبی یا حسین» و «یا غریب کربلا حسین» و پاسخ حزنآلودتر «حُسین حُسین» حاضرین به مداح سر میگرفت.
بچهها فتیله فانوسها را پایین میآوردند و در آن شور و حال اشک و سینهزنی و نوای یا حسین با حضرت عشق، عشقبازی میکردند. گاهی همان سوسوی نور فانوس هم با نشستن سهمگین خمپارهای و لرزه و موج شدید انفجار خاموش میشد که فضای احساسی مجلس را دو چندان میکرد.
در چنین فضایی نوبت مداحان حرفهای این نوع سینهزنی بود که هر یک به نوبة خود، دَم میگرفتند و حال مجلس را پر شورتر میکردند. آقا منصور که علاقة وافرش به سینهزنی بهبُهونی زبان زد بچهها بود، دم آخر را با بُغض غریبی در حالی که کاملاً شکسته و ازخودبیخود بود، میگرفت: یا فاطمه تو بنگر، غوغای کربلا را/ روزی که آبُ بستند، حریم مصطفی را
میخواند و اشک میریخت. دست در آسمان میچرخاند و سر جایش دور میزد، بعد آنقدر به سینه خود میزد تا بیحال میشد. تا ساعتها پس از عزاداری، صورت و محاسن زیبای منصور واقعاً دیدنی بود؛ چشمان پر فروغش دریایی از اشک بود که خشکیدن نداشت و دل بیقرار و بریدة از دنیای او، هر بینندهای را مجذوب خودش میکرد.
آن شب هم در خط مقدم مراسمی گرفته بودیم و نوبت به خواندن من بود. حال عجیبی داشتم ناگهان دَم معروف این عزاداری را گرفتم: یا عباس... یا سیدی... کنار نهر علقمه...
منصور ميانداري مي كرد. ولولهای در بچهها ایجاد شد. صداها در هم میپیچید و صدای سهضرب سینهزنی بالا رفت. گریه و ناله و هم همه به حدی بود که همة بچهها از سنگرهای اطراف هم جمع شدند و مراسمی با شكوهي شد. صدای ناله و فریاد و سينهزني بچهها از خط ما فراتر رفت و به خط عراقیها رسید.
ناگهان بیمقدمه خط ما را زیر آتش گرفتند. صدای اولین انفجار که آمد لرزه بر بدنم افتاد. دست و پایم را گم کردم که نکند یکی از این خمپارهها روی سنگر ما بیاید و برای این بچهها اتفاقی بیفتد. هر کاری کردیم که بچهها پراکنده شوند نمیشدند. انگار با عراقیها سر لج آمده بودند. بچهها بر سر و سینه میکوبیدند و عراقیها خمپاره بر زمین.
به هر سختی که بود جلسه را تعطیل کردیم. اما آتش دشمن قطع نمیشد. عدهای بیحال کف سنگر افتاده بودند. یکلحظه با خودم گفتم: کو منصور!
از سنگر بیرون دویدم. دیدم بر فراز خاکریز تمام قامت به سمت عراقیها ایستاده است، دستهایش را تمام پهنا باز کرده است و هم چون پهلوانی نامی که رجز میخواند، فریاد میزند: یا فارِسَ الحِجاز ادرکنی...
زبانم بند آمده بود؛ سرِ جایم میخکوب شدم، گویی پایی نداشتم تا به سمتش بدوم و او را از زیر آتش و دید عراقیها پائین بکشم.
راوی سردار مجتبی مینایی فر
هدیه به سردار شهید حاج منصور خادم صادق صلوات🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت یک به اصطلاح اصلاح طلب لیبرال و غرب گرا را با اصولگرایان واقعا پایبند به اصول
در این دو دقیقه به وضوح ببینید