فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با امام زمانت رفاقت کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ نماز روز جمعه
💠 پس از نماز ظهر #جمعه
دو رکعت نماز گذارد
و در هر رکعت بعد از حمد
۷ توحید بخواند.
📚 مفاتیح الجنان
#حدیث_روز
امام حسین(علیه السلام) :
🖌 هر گاه دو نفر قهر باشند ، آنکه برای آشتی پیش قدم شود ؛ زودتر از دیگری وارد بهشت خواهد شد.
📚 محجه البیضاء ، ج۴ ، ص۲۲۸
خدایا!
هر چه را دوست داشتم از من گرفتی
هر کجا قلبم آرامش یافت،
مضطربم کردی!
تا فقط تو را بخوانم....
و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم♥️
#شهید_حسن_یزدانی_زاده...🌷🕊
خاطره 📚
سردار شهید🥀🍃🥀 محمدحسین_یوسف_الهی
جانشین فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله
حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را می خواند ، ولی كسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشكلات را با الهام هایی كه به او می شد، حل می كرد به مرحله یقین رسیده بود و پرده های حجاب را كنار زده بود. بچه ها در حال دعا خواندن بودند، پرسیدم: حسین آقا این ها وضعشان چطور است؟ گفت: این ها که اینجا نشسته اند، آدم شده اند. آن ها که آن طرف هستند در راه آدم شدن هستند،خیلی منقلب شدم و از سنگر اطلاعات بیرون آمدم ، بله حسین این گونه انسانی بود و خیلی بالاتر از این حرف ها، که عقل ما نمی رسد.
:به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند، نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود ۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند.
در این هنگام حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی !وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ، من فقط به ماشین گفتم برو بیرون.
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت.
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای جالب و شنیدنی از زبان سفیر سابق ایران در لبنان که در فضای مجازی پربازدید شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اگر توبهی انسان قبول بشه، بازهم فشار قبر خواهد داشت؟
💥 #استاد_محمدی
🇮🇷
_
❬تو؎مدتۍڪہعراقبود
وقتۍمۍخواستبہڪربلابرھ
رو؎صورتشچفیہمۍانداخت!
ومۍگفت :
اگربہنامحرمنگاھڪنی؛
راھشھادتبستہمیشہ ..
–شهیدهادیذوالفقاری🌱
💔
مادرش خوابش را دید
در خواب به مادر گفت:
برای زمینه سازی ظهور امام زمان (عج)،
تنها شعاردادن کافی نیست
باید حرکت کرد و در عمل، ارادت خود را نشان دهید.
#شهید_رسول_خلیلی (محمدحسن)
#شهید_مدافع_حرم
#امام_زمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
ای شهدا!
میدانید، بین خودمان بماند،
گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود....🥺
#عاقبتمون_شهدایی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
هادےدڵ 🕊'
-میگفت..
آنانڪهیکعمرمُردهاند..
دریکلحظهشهیدنخواهندشد!
شهادتیکعمرِزندگیست؛نهیکلحظهاتفاق🌱
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
•┈┈•
بقولاستادپناهیان:
شیطونبرایکساییکهمذهبیهستن
بیشتردامپهنمیکنه...!
اونخودشیهمذهبیبود
کهعاقبتبهشَرشد!💔
بهخودمونمغرورنشیم:)
#تلنگر
📷شهیدی که به مجروحان خون اهدا میکرد
🟠مادر شهید علىاصغر حاجی غلام زاده درباره فرزندش میگوید: " پسرم با چشمان باز به دنيا آمد. وقتی كه سه روزه بود به دستانش توجّه كردم و يادم از حضرت ابوالفضل(ع) آمد كه دستانش را در راه خدا از دست داد و من فكر كردم كه اين بچّه دستش را در راه خدا از دست خواهد داد كه همان طور هم شد."
🔹در كلاس اوّل دبستان كه معلّم از بچّهها مىخواهد يک سرودی را بخوانند، كسی ياد نداشت و علیاصغر شعرى از حافظ را میخواند. در تعطيلات كار مىكرد و با پولش برای خودش كتاب و دفتر مىخريد. از نظر درسی شاگرد ممتازى بود. معلّمها او را بسيار دوست داشتند و در بسياری از موارد جايزه میگرفت.
🔹شهید علىاصغر حاجی غلام زاده در جبهه مجروح شده بود و به خانوادهاش چيزی نگفته بود؛ مجروحيّت دستش به حدّى بود كه دستش قطع شد. وی همچنین یکی از اهداکنندگان خون به مجروحان در پشت جبهه بود.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
#شهدا
شهدا عاشق اند
معشوقشان خداست
شاگردند
معلمشان #حسین(علیه السلام)است
معلم اند...
درسشان #شهادت است
مسلح اند سلاحشان #ایمان است
مسافرند،مقصدشان لقاءالله است
مستحکم اند،تکیه گاهشان #خدا است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
۲۰مهرماه سالروز
📸 شهادت مدافعان حرم
🌷 شهید مدافع حرم فرشاد حسونی زاده
🌷 شهید مدافع حرم رسول پورمراد
🌷 شهید مدافع حرم حمید مختاربند
🌷 شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
🌷 شهید مدافع حرم محمود سالاری
مهمان کنیم شهداراباذکرشریف صلوات🕊🌹🕊
🔥 اصابتهای مستقیم موشکهای حزبالله به احیهود، سهل طمره و بارلیف
🔴 دشمن، بخش کوچکی از قدرت حزبالله را دیده| حمله به حیفا، عکا و صفد، فقط شروع است
🔻محمد عفیف، مسئول روابط رسانه ای حزب الله لبنان:
◽️ سانسور شدید صهیونیستها، خسارات و تلفات دشمن را پنهان میکند، این در حالی است که مقاومت هماکنون عمق سرزمینهای اشغالی را موشکباران میکند.
◽️ دشمن امدادگران و آمبولانسها را با همدستی آمریکا بمباران میکند.
◽️ آنچه دشمن را از جنایاتش باز میدارد مقاومت است نه جامعه جهانی.
◽️ به دشمن میگوییم که شما فقط بخش کوچکی از قدرتهای ما را دیدهاید.
◽️ متأسفانه دولت در مقابل رسانه هایی که اخبار دشمن را بدون بررسی مخابره میکنند، اقدامی نمیکند.
◽️ مقاومت تصمیم گرفته است که روش دفاعی منعطف را اتخاذ کند، نه موضعی.
◽️ آنچه در حیفا، صفد و عکا اتفاق افتاد فقط شروع است.
◽️ حزب الله یک سازمان یا مقاومت نیست، یک ملت است که هرگز نمیمیرد.
درمان و قطع دست سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی در بیمارستان مشهد🕊🌹🕊
🍂
🔻 بی آرام / ۸
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
دکتر از معاینه فاطمه دست کشید و گفت: «بچه تون معلول جسمی و ذهنیه؛ یا به خاطر همینا که گفتید یا به خاطر ازدواج فامیلی» غم عالم به دلم افتاد. با امید رفته بودیم تهران که دخترمان مداوا شود. اما آب پاکی را روی دستمان ریختند. اسماعیل زود به خودش مسلط شد و گفت: «خب، حالا از کجا بفهمیم از کدومه؟ اگه بر اثر ازدواج فامیلی باشه دیگه نباید بچه دار بشیم؟» دکتر گفت: «اگه بچه بعدی تون هم همین طوری بشه به خاطر ازدواج فامیلیه؛ اگه نه به خاطر عوارض جنگه.»
از ناراحتی روی پا بند نبودم. دلم میخواست زودتر بیرون برویم و دخترم را بغل بگیرم و یک دل سیر گریه کنم. دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: «حال شما از دخترت بدتره، یه آزمایش مینویسم. جوابش رو بیار ببینم.». گفتم به خاطر مجروحهایی که در هلی کوپتر دیده ام حالم خوب نیست. کمی بگذرد بهتر میشوم. دکتر قانع نشد. نسخه آزمایش را به دست اسماعیل داد و گفت: «زودتر برید انجام بدید.» اسماعیل عصا زیر بغل و فاطمه در آغوش هوای من را هم داشت که گیج میخوردم و هر لحظه ممکن بود روی زمین پخش شوم. یک سرنگ خون از من گرفتند و گفتند دو ساعت دیگر بیا برای گرفتن جواب. به اسماعیل گفتم: «بیا زودتر بریم. طوریم نیست.» گفت: "حالا که آزمایش رو دادی، صبر کن جوابش رو بگیریم. بعد میریم." حوصله نداشتم. به فاطمه نگاه میکردم و دلم میسوخت. یادم می افتاد دکتر گفته بود اگر زودتر درمانش را شروع میکردیم و عمل جراحی میشد خوب میشد. جگرم کباب میشد. من که تا آن روز معلول ذهنی و جسمی در خانواده و اطرافیان ندیده بودم. اصلاً نمی دانستم چه عملی می شد روی بچه انجام دهند. اصلاً مگر معلول ذهنی خوب می شود! دکتر جواب این سؤالم را نداد. فقط گفت: «اون قدر دیر شده که کار از کار گذشته.» خانمی که جواب آزمایش را به من داد لبخندی زد و گفت: «مبارکه!» به خودم آمدم و گفتم: «چی؟» گفت: «به سلامتی باردارید!»
انگار بیمارستان روی سرم خراب شد کشان کشان خودم را به در رساندم. روی دست های اسماعیل وارفتم و به زمین افتادم. بیچاره اسماعیل مانده بود چه شده است. نه میتوانستم حرف بزنم، نه میتوانستم گریه کنم. اسماعیل در گوشم میگفت: «مگه دنیا به آخر رسیده! حالا مگه چی شده که خودت رو باخته ی؟ خدا دوستمون داشته.» اما این حرف ها برای من معنا نداشت. نگاهم به کف پوش بیمارستان خیره مانده بود و مدام صدای اسماعیل در سرم میچرخید که سعی داشت آرامم کنند. اسم آشناها را می آورد که کلی پول خرج کرده اند تا خدا یک بچه به آنها بدهد و میگفت باید خدا را شکر کنیم که بدون منت این نعمت را به ما داده است. عصا را زیر بغل چپ و فاطمه را در دست راست گرفته بود و این طرف و آن طرف میرفت. نمی فهمیدم دنبال چه میگردد. اما همین که او را با این وضعیت میدیدم دلم کباب بود. لیوان را که به لبهای خشکم چسباند دلم میخواست خودم را در آغوشش بیندازم و بزنم زیر گریه. اما سرم را پایین انداختم و پیش خودم گفتم این چه بلایی است با این وضعیت فاطمه. چرا حامله شدم، بیچاره اسماعیل، با هر بدبختی بود من را به در بیمارستان رساند. یک ماشین در بست کرایه کردیم و رفتیم فرودگاه. باز هم لحظه آخر به هلی کوپتر رسیدیم. توی تپ تپ صدای هلیکوپتر فکر میکردم قسمت را ببین! کوبیدیم تا تهران آمدیم و فهمیدیم من باردارم و داریم بر میگردیم.
شبانه روز کارم شده بود گریه. با مشت توی شکمم میکوبیدم و میگفتم: «خدایا اگه فاطمه به خاطر ازدواج فامیلی معلول شده باشه حالا با یه معلول دیگه چی کار کنم.» اسماعیل میگفت: «بد به دلت راه نده مگه دکتر نگفت ممکنه از عوارض جنگ باشه، اما گوش من بدهکار نبود. میگفتم: «به خاطر ازدواج فامیلیه.» چهار ماهه بودم وقتی حاج خانم و حاجی آقا از مکه برگشتند. ده روزی از برگشتشان گذشته بود که اسماعیل به آنها گفت فاطمه عقب مانده ذهنی است و نمی شود برایش کاری کرد. حاج خانم هنوز از فکر فاطمه بیرون نیامده بود که اسماعیل به او گفت: «مامان، دختردایی بارداره، هواش رو داشته باش.» بیچاره حاج خانم ماتش برده بود.🕊🌹🕊
🍂
🔻 بی آرام / ۹
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
شش ماهه بودم و رفتیم مشهد. هر بار پا به حرم میگذاشتم از امام رضا میخواستم فرزند توی راهم سالم باشد. امام رضا را قسم میدادم به امام جواد، اشک می ریختم و التماس میکردم.
پسرم بیست و نهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ به دنیا آمد؛ پسری تپل و خوشگل. نام عموی شهیدش را روی او گذاشتیم. با تولد امیرم، خدا غم و غصه های ما را از دلمان برد. امیر زودتر از بچه های هم سن و سالش چهار دست و پا کرد و راه افتاد و حرف زد. هر بار غرق با مزگی پسرم میشدم با خودم میگفتم پس طفلکم فاطمه در اثر موج انفجار موشک ناقص شد!
اسفندماه ۱۳۶۳ و شروع عملیات بدر بود. یکی از دوستهای اسماعیل به حاج خانم زنگ زد و گفت: «اسماعیل مجروح شده.» حاج خانم خودش را نباخت گفت: «کجاست؟ کجا باید برم؟» گفته بودند در بیمارستانی در مشهد بستری است. هر قدر حاج خانم بر خودش مسلط بود، دل توی دل من نبود. گفتم: «حاج خانوم، میخواید برید؟» گفت: «آره دیگه تو که بچه کوچیک داری؛ بمون پیش بچه هات هر چی بشه بهت زنگ میزنم.» امیر دو سالش نشده بود.
فاطمه هم که سر جا بود. چاره ای نداشتم. باید میماندم در خانه. دو سه روز گذشت و خبری از حاج خانم نشد. روز پنجم، ششم زنگ زد و گفت: «تیر خورده به کف دست اسماعیلم و از پشت دست در اومده. الان بیهوشه، به هوش بیاد زنگ میزنم باهات صحبت کنه.» نمی دانم چند ساعت یا چند روز طول کشید تا اسماعیل زنگ زد. اما می دانم مُردم و زنده شدم. سلام را که گفت زدم زیر گریه، تا وقتی خداحافظی کرد. داشتم دیوانه میشدم. حاج خانم سه هفته در مشهد ماند. وقتی برگشت گفت: «دست بچه م رو قطع کردن.» زدم زیر گریه و گفتم: «یعنی هیچ جوری خوب نمیشد؟» حاج خانم گفت: «نشد که نشد. هر کاری کردن باز انگشتاش سیاه شد. دونه دونه انگشتای بچه م رو بریدن!» و به گریه افتاد: به دکتر التماس کردم تو رو خدا دو تا انگشت بچه م رو نگه دارید بتونه خودکار دستش بگیره. اون هم می خواد مثل شما پزشک بشه. بنده خدا دکتر دلش سوخت. گفت: «عملش میکنم. ولی سه روز پیش گلوله خورده. سلولها از بین رفتهان، معلوم نیست بتونیم انگشتا رو نگه داریم.» اون شب تا صبح اسماعیلم از درد نالید. چشم از انگشتای بچه م برنداشتم. ساعت به ساعت سیاه تر میشد. اسماعیل از درد به خودش میپیچید و میگفت: «مامان چرا نذاشتید دستم رو قطع کنن، دیگه خوب نمیشه» صبح دکتر اومد بالای سرش گفت: «مادر جان، دست پسرت پیوند نخورده.» گفتم: «دکتر جان هر چی خودت صلاح میدونی. نکنه زبونم لال این دست جونش رو بگیره» دکتر سری تکون داد و گفت: «بیمار رو ببرید اتاق عمل. صدای اره برقی که بلند شد، انگار داشتن دنیا رو روی سرم خراب میکردن. زار میزدم، خدایا به من و اسماعیلم صبر بده. بچه م رو بدون دست از اتاق عمل آوردن. به حال خودش نبود. هذیون میگفت. شب و روز ناله کرد. اون درد میکشید و من زار میزدم. یهو عرق میکرد و از تب می سوخت؛ به ساعت نکشیده لرزه به جونش می افتاد. روز سوم تازه حال خودش رو فهمید. تا اومد نفسی بکشه بردنش اتاق عمل تا روی مچ قسمت قطع شده پوست بکشن. اون هم ماجرایی داشت. چند بار رفت اتاق عمل و برگشت تا شد این.»
کارم شده بود گریه. اشک میریختم و امیرم شیر غم میخورد. نمی دانستم چطور میخواهم با اسماعیل روبه رو بشوم. همان روزها آقا یوسف نسرین خانم را برای ادامه درمان به آلمان برد. چهاردهم یا پانزدهم فروردین ماه اسماعیل از بیمارستان مرخص شد و به خانه آمد. انگار نه انگار مجروح شده، با دست رفته و بدون دست برگشته بود. امیر را که از آغوشم گرفت انگار آب از آب تکان نخورده بود. یکی دو روز بعد رفت منطقه.🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴🔴
کفش بهتره یا چادر؟؟
چقدر زیبا منطق حجاب را بیان کرد .
مثالها چقدر به روز .👏👏👏
واقعا تماشای این کلیپ خالی از لطف نیست .👏👏👏
🔴 "و اینــڪ آخــــــــرالزمان"
نبرد فعلی برای غربال شدن و جدا شدن است،
صفوف حق و باطل داره از هم جدا میشه...
این انقلاب منتهی به ظهور امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) هست و هرگز شکست نمیخوره و نابود نمیشه،
اما آنچه نابود شدنیه دنیا و آخرت کسانی هست که دستورات شیطان را انجام میدهند، همانا شیطان دشمن اشکار انسانه و میخواد مردم به سمت بیدینی، بیحیایی، بیحجابی، مسائل جنسی و... منحرف بشن...
اگر آگاه شدی و دستورات دین اسلام را انجام دادی، پیروز هستی،
اگر خواب باشی با صیحهی آسمانی بیدار خواهید شد، اما آنروز بسیار دیر است.
--------------------
اللﮩـم عجـل لولیڪ الفـــرج
این که بگویید امام زمان میآید و همهی کارها را درست میکند! این، خراب کردن عقیده است. این، تبدیل کردن موتور محرکی به یک چوب لای چرخ است؛ تبدیل کردن یک داروی مقوی، به یک داروی مخدر و خواب آور است.
امام زمان میآید و انجام میدهد یعنی چه؟!
امروز تکلیف شما چیست؟ شما امروز باید چه بکنی؟ شما باید زمینه را آماده کنی، تا آن بزرگوار بتواند بیاید و در آن زمینه آماده اقدام فرماید. از صفر که نمیشود شروع کرد! جامعهای میتواند پذیرای مهدی موعود باشد که در آن آمادگی و قابلیت باشد، واِلّا مثل انبیاء و اولیای طول تاریخ میشود. چه علتی است که بسیاری از انبیای بزرگ اولوالعزم آمدند و نتوانستند دنیا را از بدی پاک و پیراسته کنند؟
چرا؟
چون زمینه آماده نبود…
#امام_خامنهای 💚
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
در روز، حضرت هزاران بار برای ما دعا میکنند تا از بلایا محفوظ بمانیم، پس کمترین کاری که میتوانیم بکنیم، تقدیم
کردنِ صلوات با "وعجلفرجهم" به محضر ایشان است.
•استاد عالی•
#امام_زمان💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا هارداسان 😔😔😔
مبارک ای مسلمانان که آمد جان و هم جانان
شده خورشید سیمای امام عسکری تابان
پدر هادی، پسر مهدی، هدایت از حسن باقی
رخش چون ماه مهتاب و جبینش نور اشراقی
🎊🎆🎉🎇 سالروز ولادت امام حسن عسکری(ع)، بر فرزند بزرگوارشان، حضرت امام مهدی - که خداوند فرجشان را نزدیک فرماید - و همه شیعیان آن حضرت مبارک باد 🌸🌷🌺🌹💐
🏷#ولادت_امام_حسن_عسکری علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 گل باغ یاس
❇️ ویژه ولادت امام حسن عسکری (ع)
🎤 حامد جلیلی
🔊 صوت مهدوی
🏷 #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#ولادت_امام_حسن_عسکری علیه السلام #امام_زمان_عجل_الله_فرجه