꙳🌈🌱꙳
📌 شهیدی که حامی کودکان بی سرپرست بود
🔹️ «هادي از نیکوکارانی بود كه هر ساله اجناس مختلفی را برای بچههای بی سرپرست تهيه ميكرد.
◇ قبل از شهادتش آن قدر هديه مناسب دختر بچهها خريده بود كه هر چه توزيع ميكردند، تمام نمی شد.»
◇ ماه ها بعد از شهادت هادی هم گلسرها، تلها،انگشترها و ساعتهای دخترانهای كه ایشان برای دختربچههای يتيم يا بی سرپرست تهيه كرده بودند با نام هدیه شهید بين آنها توزيع می شد.
◇ شهيد هادی زاهد وصيت كرده است ثلث اموالش را مصروف محصلان و دانشآموزان مستمند كنند.
🔹️ شهید هادی زاهد متولد 1357 در 16 آبان ماه 95 براثر انفجار مین در حلب به شهادت رسید.
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_هادی_زاهد
#شهیدانه
┈──• ⸼࣪ ⊹🪴⊹ ⸼࣪ •──┈
◉🌷🕊◉
📌 روضه و گریه بر حضرت سیدالشهدا(ع) در ترک موتور
🔹️ تا نشستیم روی موتور، گفت: روضه بخوان ...
◇ هرچه بهانه آوردم قبول نکرد. قسمم داد. می گفت: من چند شب دیگه مهمان امام حسین (ع) هستم. می خواهم به آقا بگویم که همه جا برایت گریه کرده ام ، پشت ماشین ، سنگر، حسینیه ؛ فقط مانده پشت موتور ..!
◇ با سلام به امام حسین (ع) روضه کوتاهی را شروع کردم؛ اما او گریه اش طولانی شد.
◇ رسیدیم اردوگاه شهدای تخریب
هنوز گریه می کرد ...
◇ چند شب بعد عازم مهمانی حضرت سیدالشهدا(ع) شد ...
📚 راوی: حاج حسین کاجی
کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی،
انتشارات حماسه یاران، ص ۴۳٫
#تخریب_چی
#لشکر17_علیبنابیطالب
#شهید_حسین_نیکوصحبت
#شهادت_عملیات_کربلای_چهار
#شهیدانه
┈──• ⸼࣪ ⊹🪴⊹ ⸼࣪ •──┈
✍مادر شهید محمد علی حسینی در کنار مزار مطهر پسرش...
🔸شهیدی که حضرت زینب سلام الله را در بیداری دید که به او گفت: پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما می رسی...
🔹مادر شهید اجازه رفتن پسرش به سوریه را نمی داد تا جایی که شهید برای زدن امضای مادر پای رضایتنامه در خواب انگشت وی را استامپی می کند مادر متوجه می شود.
🔸شهید به بهانه خرید برای منزل از برادرش پول می گیرد اما وی که قصد دفاع از حرم را داشت در میانه رفتن به سوریه راه را گم می کند خانم حضرت زینب سلام الله را می بیند که می گوید محمد علی پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما می رسی...
🇮🇷
•°~🪴🖇
-میگفت..
اگرمنبهآرزویمرسیدمو
دلازایندنیاکَندم،
بدانیدکهنالایقترینبندههاهممیتوانند
بهخواستاو،
بهبالاتریندرجاتدستیابند..!💔
#شهیدامیرحاجامینی🌾
#خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟!
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای #خاک نمیجنگیم، ما برای #اسلام میجنگیم. تا هر زمان که اسلام در #خطر باشد.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا. تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادرِ غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمیبرد. حدود ساعت ۳ شب بود که دیدم آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو! اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچهها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد. دستهایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در میآورد که گویی در خوابی عمیق بوده، به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری. سرخ و سفید شد و گفت: هیس.... خواب دیدی خیر باشه.
#شهید_سردار_غلامعلی_دست_بالا
🔹 یکی از همسنگرهایش بعد از شهادتش میگفت: من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم تا مینشست پشت فرمان کمربندش را میبست. یکبار به او گفتم اینجا دیگر چرا میبندی؟ اینجا که پلیس نیست؟!
گفت: میدانی چقدر زحمت کشیدهام با تصادف نمیرم؟
#محمودرضا_بیضایی
🔻نامه دردناک شهید رستمعلی آقا باباپور
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده..
🕊🕊🕊💔🥀🥀🥀
شادی روح شهدا صلوات
#شهادت
#جمعه
#ماه_رجب
🌷یهبار وقتی اومد خونه، داشت نفس نفس میزد. گفتم: چرا با آسانسور نیومدی؟! گفت: وقتی رفتم سوار بشم دیدم، دو تا دختر جوون تو آسانسور هستن و درست نیست که باهاشون سوار آسانسور بشم. گفتم: خب صبر میکردی وقتی پیاده شدن میومدی. گفت: بوی ادکلن این خانمها تو فضای آسانسور پیچیده.... با پله راحتتر بودم و اذیت هم نمیشدم.
#شهید_محمدمهدی_رضوان
راوی: مادر گرامی شهید
#شهادت
#جمعه
#ماه_رجب
میگفت:
اگر خودمان به خدا نرسیم !
رساندن دیگران به خدا
برایمان ممکن نیست !
#شهیدمحمدبلباسی...🌷🕊