📌بیپروا در راه جهاد فیسبیلالله
حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ این بار اوّل نبود، ولی در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه جهاد فیسبیلالله پروا نداشت؛ از هیچ چیز پروا نداشت؛ نه از دشمن پروا داشت، نه از حرف این و آن پروا داشت، نه از تحمّل زحمت پروا داشت.
بیستوچهار ساعت فرض کنید در فلان کشور گذرانده، نوزده ساعت کار کرده! با این، با آن، بنشین، مجاب کن، استدلال کن، حرف بزن. چرا؟ برای اینکه او را به یک نتیجهی مطلوب برساند؛ برای خودش که کار نمیکرد، برای [تحقّق] آنها کار میکرد؛ حاج قاسم این جوری بود؛ خوب زندگی کرد؛ خدا رحمتش کند؛ خوب زندگی کرد.
🔺بیانات رهبر انقلاب در منزل سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ۱۳۹۸/۱۰/۱۳
🌸داستان شب
برای بچهها چند تا جوجه خریده بودم. چون پدرم، دوست داشتند بچهها بهجای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی ایشان فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تأمین شود.»
جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم
و جوجهها را در آن گذاشتیم.
زمستان از ترس سرما، جعبه را آوردیم داخل
و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق.
تا از در آمد، اول پرسید: «به اینها غذا دادهاید؟!»
بعد هم گفت: «شاید آنجا دلشان گرفته باشد. درِ جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر جوجهها را گذاشته بودیم بیرون،
باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد؛ گربۀ بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد!
رفت آنها را برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
🔹خاطره ای از مرحوم آیت الله بهجت به نقل از پسر ایشان.
🌸🌱🌸🌱♻️🌱🌸🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف زدن با خداوند
مانند صحبت کردن
با یک دوست
پشت تلفن است
ممکن است او را
در طرف دیگر نبینیم
اما میدانیم که
دارد گوش میدهد...
کمی تامل....
دقایقی قبل از عملیات والفجر8،
وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت:بچه ها!
سوگند به خدا من کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید..از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش..آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود..بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.»
🌼شهید علیاصغر خنکدار
✍دستنوشته شهید احمد پلارک :
خدایا عملے ندارم که بخواهم به آن ببالم..
جز معصیت چیزے ندارم
والله اگر تو کمک نمے کردے و تو یاریم نمےکردے به اینجا نمےآمدم و اگر تو ستارالعیوبے را بر مےداشتے میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمےآمدند.
هیچ بلکه از من فرار مےڪردند حتے پدر و مادرم
خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو مےشود.
شهید احمد پلارک
شهید عطری
امام رضا(ع) او را عاشق بود ..
یا او امام را عاشق!؟
پسرش مجتبی گم شد، توی حرم امام رضا(ع)...
شب تا صبح تمام حرم رو گشت،
صحن ها رو یکی یکی دید، از همه خادم ها پرس وجو کرد، همه کلانتری های اطراف حرم رو سر زد اما پیدا نشد که نشد!!
دم صبح، خسته و ناامید رفت ایستاد جلوی ضریح، اشکش سرازیر شد
زیر لب گفت: آقــا دیگــه نمی آیم…
این رو گفت و سرش رو انداخت پایین و اومد بیرون، پاش رو هنوز از درب اصلی صحن بیرون نذاشته بود که چشمش افتاد به مجتبی، دست در دست مادرش، می اومد سمت او….
🌷جستجوگر نور
شهید مجید پازوکی🌷
💌 هرڪس با زشتی و سبڪسری تورا خشمگین ڪرد، تو با زیبایی بردباری اورا به خشم آور.
📚 غررالحڪم،ج۵، #مولا_علی﴿ علیه السلام﴾
#تلنگر💥
چند تا قلب براۍ
امام زمانت شکار کردۍ؟!
چَند تامون غصهخورِ امامزمانیم؟!
رفقــا!
تو جنگ چیزۍکه
بین شھدا جا افتادهبود
این بودکه میگفتن.. امامزمان!
درد و بلات به جون من❤️
#حاجحسینیکتا🌱
'♥️𖥸 ჻
الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ(قریش۴)
آن كه به هنگام گرسنگى طعامشان داد و
از بيم در امانشان داشت.
من همونم که وقتی میترسی بهت امنیت میدم.
آخه کدوم عاشقی اینقدر نگران معشوقش میشه:)
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
🌿¦⇠#آیهگرافی
🌸¦⇠#قربونتبرمخداجونم