eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
219 دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
14.1هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ ❣ دوباره قصد نمودم ڪه عڪس گنبد را میان قاب سفید از دو چشم تر بڪشم دوباره حسرٺ من شد که یک شب جمعہ ڪه نالہ از غمتان تا دل سحر بڪشم 🥀 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 اجازه نده زندگی از مقابل چشمانت بگذرد و تو فقط نظاره گر باشی زندگی را "زندگی" کن آیا دل انگیزتر از صبح شروعی برای عاشقانه ها وجود دارد؟ آیا جاری تر از مهربانی شروعی برای بخشش وجود دارد؟ عشق و زیبایی از گل ها جاریست، از خورشید جاریست، از زمین جاریست، بگذار از تو هم جاری باشد بگذار تا زیبایی بر تو فرود آید، تا جاری شوی.... ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌
💖آرزو میکنم ... ته ته ناامیدی یه جمله و حرفی یه روزنه ی امید ته دلت ایجاد کنه 💖آرزو میکنم ... هرموقع ته دلت یه غمه بزرگی نشست و غصه دار شدی خدا یه نشونه برات بفرسه و بگه: 💖بنده جونم یادت نرفته که من هستم یادت نرفته که تا من رو داری غصه ای به دلت راه ندی 💖زیباترین آرزو برایت من خدا را آرزو دارم. ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
⚫️🔴⚫️🔴⚫️🔴⚫️🔴 🔴⚫️🔴 ⚫️🔴 🔴 📚داستان واقعی و آموزنده 🔴داستان نجات با صدقه یکی ازعلمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده ... به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. 🔴⚫️ آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم . گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! ... در خانه ات خیر و ثروت است ! 🔴⚫️ گفتم: سبحان الله ..!! از کجا ای ابانصر؟ گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است گفتم : او کیست؟ گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد . سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم. 🔴⚫️ درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد ... کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم . شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند . 🔴⚫️ به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند .. گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد ... سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت . از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم . آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند : این برایش باقی مانده ! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم . سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت
دلم برای ایرانی که تو رو داشت تنگ شده...
📝بخشی از خودنوشته های حاج قاسم سلیمانی عزیز، سردار دلها: 😔خیلی خسته ام. سی سال است که نخوابیده ام اما دیگر نمیخواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلک هایم جرأت برهم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند. 🇮🇷سومین سالگرد آسمانی شدن این سپهبد شهید والا مقام و یاران همراهش گرامی باد. 📿صلواتی هدیه کنیم به روح پر فتوح شون
7⃣ سردار شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) ••• 🔹 بچه‌های لشکر خودش هم نبودند ها، داد می‌زدند «حاج آقا ، بدوین » همین طور خمپاره بودکه می آمد. حسین عین خیالش نبود، همین طور آرام، یکی یکی دست کشید روی سرو صورتشان خاک ها را پاک می‌کرد. حال و احوال می‌کرد. می رفت سنگر بعدی؛ آنها حرص می خورند حسین این قدر آرام بین سنگرها راه می‌رود. یک جا زمین سیاه شده بود، بس که خمپاره خورده بود. نمی گذاشتند حسین برود آن جا . . می‌گفتند: نمیشه، اون جا بارون خمپاره می‌یاد. خمپاره شصت. می گفت طوری نیس می‌رم یه نگاه به اون ور می کنم زود بر می‌گردم. گفتند اون جا با قناصه می زنندتون. نمی گذاشتند. می ترسیدیم ولی باید این کار را می‌کردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست. گوش نکرد، محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم یالا دیگه راه بیفت. موتور از جا کنده شد مثل برق راه افتاد. خیالمان راحت شد. دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین. بلند شد دوید طرف ما.🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغوش تشنه ي ديدار شماست مهتاب خجل ز نور شماست كه در اوج فلك خانه ي اوست همسايه ي ديوار به ديوار 🌹
مواظب باشیم که خدای ناکرده ازصراط مستقیم دورنشویم وهمیشه در حالت مراقبت ازخویشتن خویش باشیم.دنیارفتنی است دینافانی است،بیاییم وخودمان رابسازیم. 🕊🌹
🔴آری این سلبریتی دوزاری راست میگوید. این جانباز عزیز قطع نخاعمان نان ریشش را می‌خورد‌. 🔹اصلا همین اعتقادات و ریشش باعث شد سلاح دستش بگیرد و جلوی داعش سینه سپر کند. داعشی که امثال سام درخشانی با دیدن کلیپ هایش شب خوابشان نمی‌برد. 🔹همین ریشش به او جرأت داد جان و سلامتی اش را در اول جوانی کف دستش بگیرد و برای امنیت سلبریتی‌های مفت خور مالیات نده ایی همچون تو بجنگد. 🔹آری یک نفر نان قدش را میخورد و یکی نان ریشش را اما ای کاش داعش دستش به شما می‌رسید تا میدیدم بچه خوشگل‌هایی همچون تو نان کدام عضو بدنتان را می‌خوردید.