eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 لحظه شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی خوشا آنانکه مردانه می‌میرند و توای عزیز! خوب میدانی که تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند... 20 فروردین سالگرد شهادت مستندساز و روزنامه نگار "شهید مرتضی آوینی" گرامی باد! 🆔 @sardarr_soleimani
🕊🥀شهید حاج قاسم سلیمانی: آقا، برادر عزیز ‼️ هیچ وقت توجیه غیرشرعی خودتان رانکنید یک موقع می بینی انسان می خواهد یک عملی انجام بدهد، هِی خودش را توجیه می کندو می خواهد به یک شکلی خودش را راضی کند. ✅در انسان دو نفس هست.. 👈یکی می کشد به طرف یکی می کشد به طرف . 💠 انسان باید خودش موقعی که یک تصمیم گرفت، خدای خودش را در نظر بگیرد 🗓سخنرانی درروز ۳ خرداد ۶۱ 📚منبع:کتاب ذوالفقارص۵۳ 🆔@sardarr_soleimani
✠﷽✠ ♥️📌 ཫ💛🍃ཀ * 🌺 ⃣0⃣1⃣ اذان صبح وچند دقیقه ای میشد که دادن.‌.. قرار شد دم یه مسجد نگه دارن‌ . هوای بیرون سرد بود ‌.‌‌ اتوبوس چند بار جلو و عقب کرد و بعدش نگه داشت. ریحانه رو بیدار کردم و گفتم دوستشم بیدار کنه. نگام افتاد به پالتوم . نمیدونستم چجوری باید تو این سرما بدون پالتو برم بیرون. از ی طرفم خجالت میکشیدم بهش بگم پالتومو بهم بده‌ کلا بیخیال شدم که با صدای ریحانه از خواب پرید دست کشید به چشاشو خودشو درست کرد. چشم ازش برداشتمو بغل دستیمو که از اول راه تا خودِ الان یه کله خوابیده بود بیدار کردم و خودمم از اتوبوس پایین‌ رفتم. از قبل وضو داشتم برا همین فوری رفتم سمت مسجد و نمازمو خوندم . بقیه اقایون تازه وارد مسجد شدن. نگام خورد به محسن. یه لبخند بهش زدمو گفتم _حاج اقا التماس دعا!! اونم خوابالود یه لبخند زد و نشست رو به قبله. از سرما به خودم میلرزیدم .ولی جز تحمل هیچ راهِ چاره ای نبود. رفتم سمت دسشویی... بعدِ دستشویی دوباره وضو گرفتمو سریع رفتم تو اتوبوس‌. چهار ستون بدنم از سرما میلرزید! این دختره هم با پالتوی من رفت. ای خدا... چند دقیقه منتظر موندیم تا همه اومدن. دیگه یخورده عادی تر شده بودم‌ . ریحانه و فاطمه اخرین نفر بودن . همه که نشستن اتوبوس حرکت کرد. به محسن نگاه کردم که کنار خانومش نشسته بود. یه لبخند بهش زدمو دوباره رومو برگردوندم. به فاطمه نگاه کردم که پالتوم تنش بود و از زیر چادر خیلی پف کرده بود. دیگه حس کردم چیزی ازم نمونده نمیدونم چیشد که پوف زدم زیر خنده و با صدای بلند خندیدم. ریحانه و فاطمه برگشتن سمتم‌ ولی من سعی کردم بی اعتنایی کنم که نفهمه دارم به اون میخندم. دیگه بعد نماز کسی نخوابید. فاطمه هم از تو نایلونش ساندویچش و در اورده بود و با ریحانه تقسیم کرد. نمیدونم چرا ولی دلم میخاست به منم بده‌ . بدون اینکه حتی بهم نگاه کنه ساندویچشو خورد. بیخالش شدم و سرم و به گوشی گرم کردم...! فاطمه ریحانه خوابیده بود حوصله ام سر رفته بود و خوابمم نمیبرد یاد کتابی که با خودم آورده بودم افتادم میخواستم برم بگیرمش ریحانه پاهاشو تو بغلش جمع کرده بود نگام به محمد افتاد که یه تسبیح تودستش بود و ساعد دستش و رو چشماش گذاشته بود برام سوال بود که چرا خوابش نمیگرفت هر وقت دیدمش بیدار بود به سختی از جام بلند شدم و دستم به صندلی ریحانه گرفتم تا نیافتم کولم و آوردم پایین و کتابم و از توش گرفتم و دوباره گذاشتمش بالا نگاهی به محمد ننداختم نشستم سرجام‌ پالتوو از تنم در آوردم و انداختم رو ریحانه که وقتی بیدار شد بده به محمد سرم و تکیه دادم به شیشه و شروع کردم به خوندن کتاب محو کتاب شدم و به هیچی توجه نداشتم خیلی خوشم اومد اونقدر خوندم که تقریبا بیشتر مسافرا بیدار شدن و نور خورشید افتاد به چشمام ساعتم و نگاه کردم ۹ شده بود نگام افتاد به محمد چشماش بسته بود چ عجب بلاخره خوابید نگه داشتن واسه صبحانه قرار نبود بریم پایین ریحانه بازوی محمد و تکون داد و گفت :داداش پاشو صدات میکنن محمد گیج به ریحانه نگاه کرد رو چشماش دست کشید و بلند شد رفت جلو همونطور ک میرفت تسبیحش و دور مچش پیچید چند دقیقه بعد یکی با یه کارتون که توشو نمیدیدم اومد وقتی به ما رسید کارتون و سمت ما گرفت ریحانه دوتا نایلون برداشت ویکی و انداخت بغلم . دوتا خرما ویه قاشق کوچیک یه بار مصرف با پنیر و مربای هویج تو نایلون بود محمد با یه کارتون که انگار توش آبمیوه بود نزدیک میشد به جلوییا که پخش کرد رسید به من و ریحانه انگار صورتش و اب زده بود ،چون موهای رو پیشونیش خیس بود ریحانه دوتا ابمیوه پرتقالی برداشت و به محمد گفت :داداش اگه تونسی اب جوش بگیر برامون. محمد چیزی نگفت و به پشت سری هامونم ابمیوه داد کارتون خالی و دستش گرفت رفت پیش راننده برگشت وسط اتوبوس و گفت:آقایون اگه کسی آبجوش میخواد فلاسک بده براش بیاریم محسنم بلند شد دوتا فلاسک بهش دادن محمدم یکی گرفت و اومد پیش ریحانه فلاسک کوچیک ریحانه ام برداشت چند دقیقه بعد همشو پر ابجوش کردن واوردن داد دست ریحانه و گفت:مراقب باش نریزه روتون ریحانه گفت لیوانم و در بیارم محمدم نشست سر جاش واسه خودش چیزی نگرفته بود ریحانه یه لیوان چایی با خرما داد دستش و واسش لقمه میگرفت سختش شده بود پالتوی محمد و داد بهش و محمد گذاشتش بالا متوجه نگاهش شدم ولی توجه ای نکردم و دوباره سرگرم خوندن کتابم شدم ریحانه گفت :چی میخونی؟ _دختر شینا +عه منم خوندم خیلی کتاب قشنگیه _اوهوم داشت نگام میکرد که گفتم :تو پالتو روم انداختی ؟ خندید و گفت :اره داشتی یخ میزدی .محمدم سردش نبود پالتوشو در اورده بود .گرفتم انداختم روت . یه پوزخند زدم که باعث شد با تعحب نگاهم کنه. به یه لبخند سرد تبدیلش کردم و نگاهم و رو کتاب چرخوندم.*
* 🌺 ⃣0⃣1⃣ متوجه نگاه ریحانه و محمد بهم شدم ولی توجه ای نکردم .داشتم به این فکر میکردم که چقدر فکر های احمقانه به سرم زد اصلا چی شد که بخودم اجازه دادم خیال کنم ممکنه ازم خوشش اومده باشه من ادم ضعیفی نبودم ولی بشدت جلوی محمد از خودم ضعف نشون میدادم. ترجیح دادم از الان طور دیگه ای رفتار کنم با این کارهام نه تنها چیزی عوض نمیشد بلکه همچی بدترهم میشد به خودم لعنت فرستادم که پالتوش رو تنم کردم ریحانه متوجه شد یه چیزیم هست. چون دیگه سوالی نپرسید و گذاشت تو حال خودم باشم میخواستم بهم خوش بگذره و از این فرصتی که پدرم بهم داد نهایت بهره رو ببرم کتابم تموم شد یه لبخند غمگین زدم و احساس کردم به شخصیت قدم خیر حسودیم میشه چه عشق قشنگی داشت دلم به حال ریحانه سوخت کلافه به در و دیوار اتوبوس نگاه میکرد با خنده زدم رو پاش که با تعجب نگام کرد گفتم: _چه خبر ازآقاروح الله تون؟خوبین باهم ؟چرا نیومدن؟ ریحانه خوشحال از اینکه مثل قبل شده بودم از زندگی مشترک و خانواده شوهرش گفت چندین بار متوجه نگاه متعجب محمد به خودم شدم ولی کوچک ترین اعتنایی بهش نکردم و تمام حواسم رو دادم به ریحانه انقدر حرف زدیم و خندیدم که تشنمون شد بطری آب معدنی تو یخچال جلوی محمد بود ریحانه به محمد گفت برامون آب بیاره محمد هم به حرفش گوش کرد بطری رو در اورد و داد دست ریحانه و خودش رفت جلوی اتوبوس پیش محسن ____ ساعت دوونیم شده بود واسه ناهار و نماز نگه داشتن البته محمد همون زمان که اذان شد و قرار شد راننده ها جاشون رو عوض کنن رفته بود پایین و نمازش رو خونده بود سوییشرتم رو تنم کردم چادرم رو روی سرم مرتب کردم و همراه ریحانه و شمیم رفتیم پایین محمد پشت سرمون اومد و با چند نفر دیگه رفت طرف رستوران ماهم رفتیم دستشویی تا وضو بگیریم شمیم خیلی دختر خون گرمی بود و خیلی زود باهم صمیمی شده بودیم. چادرش رو براش نگه داشتم تا وضو بگیره نگام افتاد به روسری حریرش که خیلی خوشگل بسته بود به سرش گفتم: _چه خوب بستی روسریتو لبخند زد و گفت: +لبنانی بستم.خیلی آسونه بزار بهت یاد میدم وضوش رو گرف گیره های روسریش رو گذاشت تو جیبش و گفت: +نگاه! اینجوری باید ببیندی با دقت بهش نگاه کردم لبخند زدم وگفتم: _اهان فهمیدم چادرش رو گرفت و سرش کرد و پایینش رو جمع کرد تا به زمین نخوره واسه من رو هم نگه داشت ریحانه با اخم ساختگی بهم نزدیک شد گفت: +هه فاطمه خانوم به این زودی منو فروختی ؟؟نو دیدی رفیق کهنت رو ول کردی خندیدیم و گفتم: +من غلط بکنممم وضو گرفتیم و بعداز خوندن نماز رفتیم تو رستوران انقدر خندیدیم شکمم درد گرفته بود با وارد شدن به رستوران خودمونو کنترل کردیم شمیم گفت :بچه های ما اونجان هرکی با خانوادش نشسته بود رفتیم و روبه روی محمد و محسن نشستیم نگام افتاد به جوجه کباب روی میز تمام سعیمو کردم بخودم بقبولونم محمدی وجود نداره خود خودم شده بودم به بچه ها یه چیزایی رو میگفتم که باعث میشد از ترس محسن و محمد ریز ریز بخندن آخرشم ریحانه طاقت نیاورد و زد رو بازوم و گفت: +وایی فاطمه توروخدا ترکیدم از خنده بذار غذام رو بخورم دلم براشون سوخت و ترجیح دادم فعلا به حال خودشون بزارمشون غذام رو زودتر از همه خوردم و به ریحانه گفتم میرم بیرون هوا بخورم رفتم مغازه و یخورده خوراکی خریدم و گذاشتم تو اتوبوس اون اطراف یه دوری زدم و از هوای خنک لذت بردم برگشتم سمت اتوبوس که دیدم همه دارن سوار میشن محمد دستش تو جیبش بود و داشت اطرافشو نگاه میکرد نگاهش که به من افتادسرش رو انداخت پایین رفتم سمت در دوم اتوبوس و از پله ها گذشتم که ریحانه گفت: +فاطمه کجا رفتی ؟ _هیچی رفتم یه دوری بزنم +اوف ترسیدم چند بار زنگ زدم جواب ندادی _عه لابد متوجه نشدم. نشستم سر جام محمد هم نشست یهو یه فکر به ذهنم رسید و از قصد بلند گفتم: _عه حیف شد کاش شمیم اینا هم کنار ما بودن،بیشتر خوش میگذشت ریحانه گفت: +اره لابد جا نبود جلو نشستن دوباره طوری که محمد بشنوه گفتم : _نمیشه جاشونو با داداشت و بغل دستیش عوض کنن؟ متوجه نگاه محمد شدم نمیدونستم کاری که میکنم درسته یا نه ولی اینو میدونستم خیلی دلخورم و باید یه جوری تلافی کنم ریحانه یه خورده مکث کرد و به محمد نگاه کرد انگار که دوست نداشت به محمد بگه بره واقعیتش این بود که بود و نبود شمیم کنارم خیلی هم فرقی نمیکرد فقط دلم میخواست با دور کردن محمد از خودم،خودم رو آزار بدم و وادار شم به فکر نکردن در موردش ریحانه به هر جون کندنی بود به محمد گفت محمد یه نگاه طولانی بهم انداخت به ریحانه گفت: +من و بغل دستیم جامون خیلی راحته! ناراحتی ای نداریم که هر کی مورد داره بسم الله! بغضم گرفت واقعا الان سبک شدم؟اخه این چه کاری بود؟ به خودم گفتم: خاک بر سرت فاطمه همینو میخواستی؟ زدی ضربتی،ضربتی نوش کن خاک بر سر عقده ای.* ♥️📌ཫ💛🍃ཀ * 🌺
شهید آوینی 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🍃🌸 @sardarr_soleimani💕
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹کلیپ بسیار دیدنی 👌 🕊🌷 این ملک شیران قرن دارد آری اویس این بار ایرانی ست این بیشه ی شیران صیاد است نقش نگین اینجا سلیمانی ست 🆔@sardarr_soleimani
✨﷽✨ ✅ 👈جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم⁉️ 👈اصحاب: بلی یا رسول الله! فرمود: 1⃣ مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. 2⃣ انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. 3⃣ آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. 4⃣ مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد. 5⃣ و انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚داستان های بحارالانوار ج۹ 🆔@sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی ✨خدایا! تو را سپاس می‌گویم به خاطر نعمت‌هایت ✨خداوندا!  تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی، منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آن‌ها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند. ✨خداوندا!  تو را شکرگزارم که از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، که جانم فدایِ جان او باد قرار دادی. 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀 جمعه های کانال ✍نکاتی مهم درباره روزه 3 روز آخر 👈در روایت معروفی از امام صادق (ع) که در کتاب " کتاب من لایحضره الفقیه ج2 ص 94 " آمده ، بیان شده است که هر کس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پی‌درپی را برایش محسوب می‏‌کند. 💠 خب قطعا ثوابی بالا و وسوسه برانگیزی هست ، اما چند نکته مهم را دقت کنید لطفا 1️⃣ طبق تقویم ، روز سه شنبه همین هفته ، آخر ماه شعبان است ، پس 3 روز آخر این ماه از یکشنبه شروع می شود. 2️⃣ اما چون احتمال دارد ماه شعبان 29 روز شود و روز سه شنبه، اول ماه مبارک رمضان باشد ، البته می گوییم احتمال ، فقط به عنوان یک احتمال ، چون بارها چنین اتفاقی افتاده است ، نظر قطعی ، غروب روز دوشنبه مشخص می شود و حرف الان ما فقط جنبه احتمال دارد. 3️⃣ اگر ماه شعبان ، 29 روزه باشد ، 3 روز آخر ماه از شنبه ( یعنی فردا ) شروع می شود و عزیزان باید امشب را سحری میل کنند و آماده شوند برای روزه فردا . 4️⃣ بهتر است که ریسک نکنیم و اگر شرایط جسمی داریم ، از همین فردا روزه گرفتن را شروع کنیم به نیت ماه شعبان ، که اگر واقعا 29 روزه بود این ماه ، سه روز را روزه گرفته باشیم و اگر 30 روزه بود، 4 روز را روزه گرفته باشیم و ثواب بیشتر ! 5️⃣ 👈👈👈 این نکته بسیار بسیار مهم را فراموش نکنید که طبق فتوای همه مراجع ، کسی که روزه قضا به گردن دارد، نمی تواند روزه مستحبی بگیرد و عزیزان باید روزه ماه شعبان را به نیت روزه قضا بگیرند، انشالله خدای متعال ثواب را خواهد داد، ان شالله. اما نیت ، حتما باید نیت روزه قضا باشد ، اما کسیکه روزه قضا به گردن ندارد ، همان نیت روزه مستحبی ماه شعبان را بکند 🌀 لطفا تا قبل آخر شب این پیام را نشر دهید که اگر کسی قصد گرفتن روزه 3 روز پایانی ماه شعبان و دستیابی به این ثواب عظیم را داشت ، همین امشب خودش را آماده کند و فردا را انشالله روزه بگیرد تا اگر ماه شعبان 29 روزه بود، ضرر نکرده باشد. @sardarr_soleimani
🕊🥀شهید سید مرتضی آوینی: ✅ زمانه ی عجیبی است ‼️ برخی مردمان، را عاشقند، نه را... می دانی چرا‌ ⁉️ 👈امام گذشته را هرگونه که بخواهند تفسیر، می کنند... 👈اما امام حاضر را ‼️ و اینگونه عاشورا را رقم زدند... 🗓 به مناسبت 20 فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی🕊🥀 🆔@sardarr_soleimani
قصه‌ای‌‌‌با شد‌آغاز که‌پایان‌نگرفت.. ♥️🇮🇷🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیف زیبای سرداردلها حاج‌قاسم‌سلیمانی درباره شهید سپهبد صیاد شیرازی 🗓 ۲۱ فروردین، سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی @sardarr_soleimani
💔 زهره قائمی، تروریستی که شهید صیاد شیرازی رو ترور کرد، از اعضای منافقین بود که سال 67 توبه کرد، از زندان آزاد شد، بلافاصله در عراق به منافقین پیوست و چند سال بعد فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران رو به شهادت رسوند! شاید عجیب باشه که جریانی در کشور، در انتخابات سال 96، با دفاع شیادانه از منافقین، برای خودش رای جمع کرد!😏 🗓 21 فروردین، سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی
مهربان اله من.mp3
9.46M
🌺✨✨🌺✨✨🌺✨✨🌺 🌸 مهربان، اِلٰهِ من....... 🎙مرحوم آقای 🆔@sardarr_soleimani
به نام خداوند بخشنده مهربان ختم کل قرآن کریم شماره ۲۵۹🌸🌸 🥀🥀🥀هدیه‌ به حضرت امامزاده ابراهیم علیه السلام و پدر و مادر گرامیشان و برادر و خواهران عزیزشان 🌺 🌸به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸🌺 جهت دفع بلا و مریضی خصوصا بیماری کرونا از مردم جهان خصوصا کشور عزیزمون🌺 و شادی روح همه شهدا خصوصا شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و مدافعان حرم و سلامت و گذشتگان ،خصوصا گذشتگان مورد نظر شرکت کنندگان در ختم قرآن خصوصا مرحومه آمنه کارگر شورکی و جهت شادی روح عزیزانی که بر اثر کرونا از دنیا رفتند💐 و شفای مریض ها خصوصا مریضان صعب العلاج ،جانبازان عزیز و مریضان کرونایی و مریضان مورد نظر شرکت کنندگان در ختم قرآن🌺 و برای ازدواج مجردها و خوشبختی و عاقبت به خیری همه خانواده ها🌺 و حاجت روا شدن تمام گرفتارها و حاجتمندان خصوصا شرکت کنندگان در ختم قرآن و جهت نابودی دشمنان اسلام و جهت سلامتی همه خدمتگذاران ایران اسلامی خصوصا پرستاران عزیز و کادر درمان و مدافعان سلامت و ان شاءالله حل مشکلات اقتصادی و فرهنگی و عاقبت به خیری همه خصوصا عزیزانی که در ختم قرآن مشارکت می کنند.🌺 لطفا شماره جزئی که قرائت می کنید را به @taaseman7 ارسال نمایید . مهلت قرائت قرآن : نامحدود 🌹 درصورت تمایل این ختم قرآن را در گروه های خود با آی دی خودتان ارسال نموده و جزء های انتخاب شده را به بنده اطلاع دهید تا مشارکت در ختم قرآن گروهی بیشتر شود و همه از ثواب ختم قرآن بهره مند شوند🌺🌺 جزء های باقیمانده: ۲ ۳ ۴ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۱ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰
﴾🧡📙‌‌﴿ • مآ تجربہ کردیم کہ در موسم فتنہ تا رهبر ما هسٺ غمے نیست...
گذرِ زمان ، همه چیز را با خود می‌بَرد جز ردّ نگاه تو را
حـاج قاسـ🌹ـم!💠 ادعایی ‌در شما نمےبینیم✨ و تمام هویت شما🌷 خـلاصـہ شده در💚 همین بےادعایی🌺 ما را دریاب....🕊🍃
🌙🌙 ✅ در راه است... 🌸دارد می‌رسد از راه، ماه میهمانی خدا... 💠به راستی که ما برای رفتن به مهمانی ها چقدر خودمان را آراسته می کنیم ⁉️ به سر و وضعمان می‌رسیم ⁉️ و اکنون.... میهمانی باشکوهی در راه است.. آیا آراسته ایم ⁉️ آیا خالی شدیم، برای ِ پر شدن ⁉️ ✨خدايا 🌸 اگر ماه رجب و شعبان را برای خالی شدن از آلودگی و گناه از دست دادیم، در این روزهایِ پایانی شعبان از ما بگذر؛ تا با ظرفی خالی از گناه، برای کسب پاکی ها و معرفت به سویت بیاییم... 🤲آمین یارب العالمین...🤲 🆔@sardarr_soleimani
『☘••| بہ‌عشق‌شهدآ‌کلیک‌کنیـد↯ https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654 『💛••|بهترین‌کانال‌شهدایۍ‌ایتآ↯ https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654 『😎••| پست‌هاۍ‌و‌شهدایۍ‌میخواۍ؟↯ https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654 『🌿••|یہ‌کانآل‌انقلابۍ‌و‌چریکۍ↯ https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654
﴿~•حیفہ‌بسیجۍباشۍواینجاعضو نباشۍ...!!! ❥~﴾ https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654 ازاون‌کانآل‌خوبآۍ‌ایتآ😃 +جات‌خالیہ‌بسیجۍ🤨
🌿 °•♡ 🌸پاتوقۍبراۍبچھ‌هیئتۍھا😇↯ ----------------------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654 ----------------------------------------------- 🍀 وقتۍحال‌دلت‌بده‌بیااینجاخوبش‌کن 😎⇧ پیشنهاد ویژه امشبمون🌸⇧ 🌿°•♡
↯ بھترین‌کانال‌‌شھدایۍایتا↯ https://eitaa.com/joinchat/2024996914Ca46160e654 ☘️😎☘️😎☘️😎☘️😎☘️😎☘️😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊✿✿🌸❀❀🌸✿✿🕊 شوخے با یڪے از دوستانش😍 . ۰—•⫷⫸•—۰ ╔━━━━━━━━━━╗ ↂ↳@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که می فرماید: ✨قسم به عزّت و جلال و عظمت علوّ مقامم در عرش، هر کسی که به غیر از من امیدوار باشد، آرزوی او را مبدّل به یأس می کنم و در میان مردم لباس مذلّت بر وی می پوشانم. او را از نزدیک بودن به خودم دور ساخته، از وصل به خودم محروم می سازم. 🔹زیرا چگونه بنده ی من در شداید به غیر من امیدوار می شود در حالی که در دست من است. 🔸چگونه درب خانه ی غیر مرا می زند در صورتی که کلید گشودن درها در دست من است. 👈آن درها همه بسته اند ولی درگاه من برای کسانی که مرا بخواهند مهیا می باشد، 👌پس کسی که برای نیاز ها و سختی هایش بر من باشد و به من رو آورد، من همه ی حاجت های او را برآورده می کنم و همه ی سختی هایش را از بین می برم. من به همه ی حاجات و آرزو های بندگانم آگاهم و همه ی آن ها در نزد من محفوظند. ✅ پس وقتی که بنده ام به رو می آورد 👈معنایش این است که به حفظ و مراقبت من راضی نیست. ✨من آسمان ها و زمین را مملو از کرده ام که هرگز از تسبیح و عبادت من خسته نمی شوند و به آنها امر کرده ام که درهای میان من و بندگان را همیشه باز نگهدارند. پس چگونه بندگانم به قول من اعتماد نمی کنند⁉️ 📌آیا بنده ی من نمی داند که وقتی کسی را گرفتار مشکلی کنم، غیر از من کسی قادر به حل آن مشکل نیست مگر اینکه من به او اجازه بدهم. 💠پس چه شد که بنده ام از من رو گردان شده در حالی که من با بخشش خودم آنچه را که از من نخواسته بود به وی دادم. بعد از او گرفتم، چگونه او پس دادن آن را از من نخواست و به دیگری رجوع کرد⁉️ 👈شما می بینید که من قبل از درخواست شما، آنچه را که نیاز دارید به شما عطا می کنم آن وقت چگونه ممکن است که شما از من بخواهید و من ندهم⁉️ 💠آیا من بخیل هستم که بنده ام به من رجوع نمی کند؟ آیا در نزد من عفو و رحمت نیست؟ آیا من محل و مرجع همه ی امید ها و آرزو ها نیستم؟ پس چگونه بنده ام به دیگری رو می آورد؟ آیا آنان که به غیر من امیدوار می شوند نمی ترسند؟ اگر همه ی اهل آسمانها و زمین بطور دست جمعی حاجات خود را از من بخواهند و من همه ی نیاز های آن ها را بدهم باز هم ذرّه ای از کم نمی شود. چگونه کم می گردد در صورتی که ٫قدرت من بی نهایت است. 📌پس وای بر کسانی که از رحمت من می شوند و وای بر کسانی که به من نگاه می کنند و متوجه زشتی اعمال خود نیستند. 📚مراقبات، حدیث قدسی 🆔@sardarr_soleimani