فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳ روز مانده...
از داغ غمت تمام گلها پرپر
افتاده زمین دو دست و پا و یک سر💔
#استوری
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
@sardarr_soleimani
10.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
📹 ختم کلام حاجقاسم
.
🔶نکته نکتهی مهمی است که خواهران من برادران من ، عزیزان مشتاق! تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود.
🎐 #مرد_میدان
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
📌 @sardarr_soleimani
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عملیات انتقام نظامی از خون حاج قاسم...
_______________________________
@sardarr_soleimani
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موشن_پوستر | برای تو، قهرمان من
◽️ به مناسبت سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
✅خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
@sardarr_soleimani
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️اشک ها و ناگفته های دختر شهید سلیمانی از آخرین صحبت هایش با حاج قاسم
🔹خانم زینب سلیمانی: شب شهادت به طور خاصی اصرار داشتند که من تنها در خانه نمانم. قرار بود که من هم با ایشان برم اما روز اخر گفتند که وضعیت خوب نیست.
🔹آخرین باری که صحبت کردم گفتند که برمیگردم و باهم میریم مشهد، ایشان واقعا رفتند مشهد اما ما این سعادت را نداشتیم.
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
@sardarr_soleimani
🔺لجن پراکنی به روایت خبرگزاری ایسنا
🔹لجنگزاری ایسنا به مناسبت سالگرد حاج قاسم از میدان ولی عصر تصاویری سراسر توهین و بیاحترامی نسبت به این شهید والا مقام گرفته و پخش گسترده کرده
این لجنگزاری بارها دست به انتشار تصاویر موهن کرده آیا وقتش نیست یک نفر به اینها تودهنی بزنه؟
#مرد_میدان
@sardarr_soleimani
18.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شبکه العهد در آستانه اولین سالگرد شهادت سردار #حاج_قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس، روایتی مستند از لحظه به شهادت رسیدن آنها به دست تروریستهای آمریکایی را در قالب یک پویانمایی منتشر کرده است.
@sardarr_soleimani
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 🎥 شوکه شدن مردم با دیدن انگشتر شهید #حاج_قاسم
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️️ فیلم کوتاه "سرباز" ، روایتگر لحظات ورود شهید حاج قاسم سلیمانی به بغداد تا لحظه به شهادت رسیدن ایشان ...
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
@sardarr_soleimani
#ابوحلما 💔
قسمت نهم: بخاطر آنها
با صوت قشنگ قرآن خواندن محمد، بیدار شد. از اتاق بیرون آمد و تماشایش کرد که زیر نور کم سوی آپاژور، آهسته و با لحن دلنشینی قرآن میخواند. محمد که متوجه حضور حلما شد، سرش را بالا آورد. بلند شد و او را آورد کنار خودش روی مبل نشاند. حلما طوری که انگار چیزی از صحبت های دیشب بخاطر ندارد، پرسید: اذانو گفتن؟
محمد لبخندی زد و جواب داد:
-نه هنوز...ده دقیقه ای مونده...ام....امروز حال داری باهام یه جا سربزنیم؟
+موتورتو ک...
-ماشین بابامو میگیرم حالا میای؟
+کجا؟
-بریم میبینی
+با تو باشم هرجا باشه
-قربانت
+نگو اینجور، زنده باشی
(ساعت ۱۱:۲۷- بیمارستان تخصصی کودکان)
+چرا منو آوردی اینجا حالم بد میشه
-میخوام یکی رو ببینی
+کی؟
-بیا
فضای داخلی بیمارستان با بقیه بیمارستانهایی که حلما تا آن موقع دیده بود، فرق داشت. دیوارهایش نقاشی شده و رنگارنگ بودند. کنار تخت های کوچک عروسک های قد ونیم قد به چشم میخورد. بوی مواد ضدعفونی کننده و الکل هم کمتر به مشام میرسید ولی...صدای سرفه های مداوم از گلو های نازک بچه ها گوش را چون خاطر انسان می آزرد. کمی که جلو رفتند محمد با پرستار بخش صحبتی کرد و بعد رو به حلما گفت: اون درِ سمت راست راهرو رو میبینی؟
حلما بهت زده و غمگین پاسخ داد:
+آره
-هلش بده و برو داخل با کمک پرستار لباس مخصوص بپوش و برو پشت شیشه کسی اونجاست که میخوام ببینیش.
حلما بعد از مکث کوتاهی با قدم هایی مردد به طرف در رفت. بعد از تعویض لباس ها و پوشیدن پاپوش های مخصوص، رفت ایستاد پشت شیشه مراقبت های ویژه، پرستار داخل اتاق شد و پرده سبز رنگ را از جلوی شیشه کنار زد. یک نوزاد شش،هفت ماهه در دستگاه زیر ماسک اکسیژن بود. به سرش سِتِ سِرُم وصل کرده بودند و سینه کوچکش آرام بالا و پایین میرفت. یکدفعه یک دختربچه سه، چهار ساله دست حلما را کشید و گفت: اون داداشمه اسمش آرشه، میای اتاق منم ببینی خاله؟
حلما مات چشم های گود افتاده و بی مژه دخترک بود. بی اختیار به سر بی مویش هم نگاهی انداخت و با بغض گفت: اتاقت کجاست؟
دخترک با خوشحالی دست حلما را دنبال خودش کشید و شروع به دویدن کرد. آنها از راهرو مقابل چشمان سرپرستار و محمد عبور کردند و به اتاق صورتی رنگی رسیدند که چهار تخت کوچک درونش قرارداده شده بود. دخترک دست حلما را سمت اولین تخت کشید و خرس کوچک پارچه ای را از زیر تخت بلند کرد و گفت:
×اینو مامانم برام خریده من خیلی دوستش دارم ولی خانم پرستار میگه برای نفسم ضرر داره و باید بندازمش دور، ولی من قایمش میکنم و هر شب به جای صورت مامانم بوسش میکنم ببین...
و خرس را بغل کرد و نفس عمیقی کشید انگار آغوش مادرش را گم کرده باشد، شروع به بوسیدن عروسکش کرد بعد عروسک را سمت حلما گرفت و گفت:
×بوی مامانمو میده
+داره از بینیت خون میاد...خیلی...زیاد....خانم پرستار... پرستار
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹خاطرهای که «زینب سلیمانی» را بیتاب کرد..😔
🎐 #مرد_میدان
@sardarr_soleimani