eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
.. بارفتن "تو" قهرِ زمین وزمان گرفت گریید این‌زمین ودلِ‌آسمان گرفت ازبس‌گناهکار زمین‌وزمان شدیم آتش بھ سینه‌شعله‌زدوجانمان‌گرفت ؟! ‌+تو‌که‌رفتی‌همه‌جا‌ویران‌شد...💔 ┄┅┅┅┅❀🌸❀┅┅┅┅┄ ﴿ ﴾ •🌿 @sardarr_soleimani
📸 سرتیپ سعید محمد، فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء بر سر مزار شهید سلیمانی ❤️۲۰ اسفند سالروز ولادت عمار ولایت سردار سرافراز و دشمن شکن ، سردار شهید سپهبد حاج‌قاسم‌سلیمانی گرامی‌باد. @sardarr_soleimani
💦 الإمامُ الرِّضا عليه السلام: 🌷أحسِنِ الظَّنَّ باللّهِ؛ فإنّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ يقولُ: أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بي؛ إن خَيرا فخَيرا، و إن شَرّا فَشَرّا. ✨به خداوند ببر؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: 🔷من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ 👈اگر گمانِ او به من باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم 👈و اگر باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم. 📗 میزان الحکمه، ج ۶ ، ص ۵۷۷ 🆔@sardarr_soleimani
کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی دوست داشتن ها را ، خشک کرد لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت...
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ *🌺 ⃣4⃣ امروز ۳ فروردین بود و شب خونه مصطفی اینا دعوت بودیم صبح ریحانه زنگ زد و با کلی خواهش و تمنا گفت برم خونشون و یکی از جزوه هاش که گم کرده بود و بهش بدم اون جزوومم پخش و پلا بود باید یه توضیحاتی بهش میدادم ریحانه ام نمیتونست تنها بیاد و داداششم تهران بود نمیدونم چرا شوهرش اونو نمی اورد خلاصه مادرم داشت آماده میشد بره بیمارستان از فرصت استفاده کردم و آماده شدم تا همراهش برم آدرس خونه ریحون اینا و بهش دادم با خودم گفتم چقدر خوب میشد اگه داداشش تهران نبود و میشد ببینمش یهو زدم رو پیشونیم که مامانم گفت +فاطمه جان خوددرگیری داری؟ ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم چند دقیقه بعد رسیدیم از مادرم خداحافظی کردم وپیاده شدم دکمه آیفون و فشار دادم تا در و باز کنن چند لحظه بعد در باز شد و رفتم تو یاد اون شب افتادم آخی چه خوب بود از حیاطشون گذشتم ک ریحانه اومد بیرون وبغلم کرد چون از خونه های اطراف به حیاطشون دید داشت چادر گلگلی سرش بود داخل رفتیم ک گفتم _کسی نیست ؟ +چرا بابام هست بعداین جملهه پدرش و صدا زد +بااابااااااا مهمون داریممم دستپاچه شدم و گفتم عه چرا صداشون میکنی شالم و جلوتر کشیدم باباش از یکی از اتاقا خارج شد با لبخند مهربونش گفت +سلام فاطمه خانم خوش اومدی خوشحالمون کردی ببخش که ریحانه باعث زحمتت شد حیف الان تو شرایطی نیستم که توان رانندگی داشته باشم وگرنه اونو میاوردم پیشت بهش لبخند زدم و گفتم _سلام ن بابا این چ حرفیه من دوباره مزاحمتون شدم ادامه داد +سال نوت مبارک دخترم انشالله سالی پر از موفقیت باشه براتون _ممنونم همچنین وقتی به چشماش نگاه میکردم خجالت زده میشدم و نمیتونستم حرف بزنم چشمای محمد خیلی شبیه چشمای پدرش بود شاید خجالتمم ب همین خاطر بود باباش فهمید معذبم .رفت تو اتاقش و منم با راهنمایی ریحانه رفتم تو اتاقش نشستیم ‌کولمو باز کردم و برگه های پخش و پلامو رو زمین ریختم ریحانه گفت +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم ریحانه رفت بیرون و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت چایی و شرینی و آجیل و میوه و همه رو یسره ریخته بود تو سینی و اورد تو اتاق خندیدم و گفتم _ اووووو چ خبره دختر جان چرا زحمت کشیدییی من چند دقیقه میمونم و میرم +بشین سرجات بابا کجا بری همشو باید بخوریی عیده هاا آها راستی اینم واسه توعه بابام داد بهت عیدیته ببخش کمه شرمنده بهش خیره شدم _ای بابا ریحانههه نزاشت حرفم و ادامه بدم و گفت +حرف نباشهه خب شروعش از کجاست ناچار ادامه ندادم و شروع کردم به توضیح دادن چند دیقه که گذشت به اصرار ریحانه یه شکلات تو دهنم‌گذاشتم و چاییم و خوردم گفتم تا وقتی ریحانه داره این صفحه رو مینویسه منم چندتا تست بزنم کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم رو یه سوال گیر کردم سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد هم بند بند دلم و منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم و برگشتیم طرف صدا چشام ۸ تا شده بود یا شایدم بیشترررر با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم به همون شدتی که در و باز کرد در و بست و رفت بیرون چند ثانیه طول کشید تا بفهمم چیشده یهو باریحانه گفتم‌ _ واییییی ادامه دادم _ داداشت بود ؟؟؟؟؟ مگه نگفتی تهرانه ؟ ریحانه هل شدوگفت +ارهه تهران بود یه مشکلی پیش اومد براش‌مجبور شدبره امروزم بهش زنگ زدم گفت فردا میاددد نمیدونم اینجا چیکار میکنههه اینارو گفت و پرید بیرون اون چرا گفته بود وای؟ ای خدالابد دوباره مثه قبل میشه و کلی قضاوتم میکنه آخه من چ میدونستم میخواداینجوری پرت شه تو اتاق غصم گرفته بودترسیدم و مانتومو تنم کردم شالم سرم کردم فکرای عجیب غریب ب سرم زده بود با خودم گفتم نکنه ازخونشون بیرونم کنن جزوه ها رو مرتب گذاشتم رو زمین کولمو بستمو گذاشتمش رودوشم اروم در اتاقُ باز کردم و رفتم تو هال جز پدرریحانه کسی نبود بهش نگاه کردم دیدم پارچه ی شلوارش خالیه و یه پایِ مصنوعی تو دستشه! باباش فلجه! یاعلیی چقد بدبختن اینا باباش که دید دارم باتعجب نگاش میکنم گفت ببخشیددخترم نمیتونم پاشم شما چرا بلند شدی _اگه اجازه بدین دیگه باید برم +به این زودی کارتون تموم شد؟ _بله تقریبا دیگه خیلی مزاحمتون شدم ببخشید +این چه حرفیه توهم مث دختر خودم چه فرقی میکنه پس صبر کن ریحانه رو صدا کنم تو حیاطه _نه نه زحمتتون میشه خودم میرم پیشش اینو گفتمو ازش خداحافظی کردم دری که به حیاط باز میشدُباز کردم و رفتم توحیاط* * _ ✍ # 🧡 💚
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ * 🌺 ⃣4⃣ به محض وا کردن در حیاط با ریحانه و محمد مواجه شدم. روسریمو تا چشام جلو کشیدم خیلی خجالت میکشیدم دلم نمیخواست چش تو چش شیم محمد رو زمین نشسته بودُ و دستش رو سرش بود عصبی سرشو انداخته بود پایین. صورتشو نمیدیدم‌ ریحانه هم رو به روش وایستاده بود و باهاش حرف میزد حس کردم محمد الان میاد منو لِه میکنه. دلم داشت از قفسه سینم بیرون میزد‌ داشتم نگاشون میکردم که محمد متوجه حضور من شد سرشو که آورد بالا دیدم صورتش تا بناگوش سرخه قرمزِ قرمز ریحانه کتکش زد ینی؟ جریان چیه یاخدا ‌‌ گریه کرده بود؟ درآنِ واحد ازجاش پاشد و با یه حرکت در حیاطو باز کرد و رفت بیرون و خیلی محکم درو بست بی ادب !!! اون اومد داخل بدون در زدن مگه من مقصر بودم؟؟ به من چه د لنتییی!! اه اه اه لعنت به این شانس ریحانه هم که حالا فهمیده بود من اومدم بیرون اومد سمتم +عه کجا؟ چرا پاشدی؟ _میخوام برم . دیر شده دیگه خیلی مزاحمتون شدم به داداشتم بگو که برگردن! کسی که باید میرفت من بودم ایشون چرا؟ ولی ریحانه به خدا نزاشت ادامه بدم دستمو کشید و بردتم تو اتاقش. دیگه اشکم در اومده بود . تا حالا هیج احدی باهام اینجوری رفتار نکرده بود . منو دید از خونه رفت بیرون درو محکم بست. بی فرهنگ . ازش بدم میومد. دلم میخواست گلدونِ تو حیاطشونو تو سرش خورد کنم خب غلط میکنم خب بیجا میکنم خب اخه این پسر خیلی فرق میکنه! اصلا واس چی قبول کردم بیام. خونشون. با خودم کلنجار میرفتم. رو به ریحانه گفتم _جزوه ها رو گذاشتم برات. خودم نمیخوامشون الان بعدا ازت میگیرم. بزار برم خواهش میکنم. +نه خیر نمیشه. داداشم گف ازت عذر خواهی کنم. خیلی عجله داشت. بعدشم اخه تا الان من هیچکدوم از دوستامو نیاورده بودم خونمون ... برا همین ... ببخشش گناه داره فاطمه . خودش حالش بدتره . رومو ازش برگردوندم و تکیه دادم به دیوار و زانوهانو بغل کردم. تو فکر خودم بودم که صدای محمد و شنیدم دوباره که داشت با باباش صحبت میکرد. خیلی مبهم بودم متوجه نمیشدم. رو به ریحانه کردمو _باشه حلال کردم. برم حالا؟ بابام بیاد ببینه نیستم شاکی میشه به خدا. +باشه باشه برو وقتتو گرفتم تو رو خدا ببخشید. پاکتی که برام به عنوان عیدی اورده بود و گذاشت تو کولمو زیپشو بست. تشکر کردم و ازش خدافظی کردم از جام پاشدم واز اتاقش بیرون رفتم . این دفعه بدونِ اینکه به کسی حتی باباش نگاه کنم رفتم سمت در که باباش دوباره صدام کرد. +حالا جدی میخوای بری ؟ _بله با اجازتون. +کسی میاد دنبالت دخترم؟ _نه باید تاکسی بگیرم برا همین زودتر دارم میرم حاج اقا. +این جا که خطرناکه نمیشه که تنها بری. داشتیم حرف میزدیم که محمد از جاش پا شد. کولشو برداشت از باباش خدافظی کرد سرشو بوسید و باباشم بهش دست داد. یه چیزی داد به ریحانه بدون اینکه حتی بم نگا کنه درو باز کرد که باباش صداش زد _محمد جان؟؟؟ با صدایی که گرفته بود گفت +جانم حاج اقا؟ _حتما الان میخوای بری گل پسر؟ +اگه اجازه بدین _مواظب خودت باشی تو راها. با سرعت نرون باشه بابا؟ +چشم حاجی من برم دیگه خیلی کار دارم شما کاری دارین؟ _دوستِ خواهرتو تو راه میرسونی؟خیابون ما خلوته نمیشه تنها بره! محمد که تا حالا سرش پایین بود و به جوراباش نگا میکرد سرشو اورد بالا و زل زد به باباش‌. +اخه چیزه من خیلی نزاشتم ادامه بده حرفشو که بیشتر از این کنف شم بلند گفتم _نه حاج اقا دست شما درد نکنه بیشتر ازین زحمت نمیدم خودم میرم اگه اجازه بدین خدانگهدار. اینو گفتمو سریع از خونه زدم بیرون. بندای کفشمو بستم و رفتم سمت در حیاط. وقتی بازش کردم صدای محمدُ شنیدم. +خانم؟ با من بود؟ بهت زده برگشتم سمتش چیزی نگف سرش مث همیشه پایین بود تو دلم یه پوزخند زدم +پدر جان فرمودن برسونمتون رومو برگردوندم .از حیاط رفتم بیرون _نه مرسی خودم میرم! زحمت نمیدم با یه لحن خاصی گفت: +چوب میزنید؟ میرسونمتون دلم یه جوری شد صبر کردم تا بیاد دزدگیر ماشینشو زد کولشو گذاشت تو صندوق و گفت +بفرمایید پشت ماشینش نشستم داشتم به رفتارش فکر میکردم‌ سرمو تکیه دادم به پنجره ماشین و تو افکارم غرق شدم چقدر خوبه این بشر فکر میکردم خیلی پست تر ازین حرفا باشه! یا شایدم یه مذهبی نمای بدبخت
☀️ گاهی حتی بی دلیل، دلت می‌گیره...حس می‌کنی باید کمی تنها باشی، نیاز داری یه جای خلوت، به خدا حرف‌هات رو بگی... ⛅ یه وقتایی فقط دونه‌های اشک😢 که روی گونه‌هات می‌شینه دلت رو آروم می‌کنه 💦پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می‌فرمودند: ✨وقتی خدا، کسی را دوست داشته باشد، 🌧همواره در دل او می‌بـارد... ✨خدا، دل‌های اندوهگین را دوست دارد و محال است کسی که از می‌گرید، به جهنم برود . . . 📗 یک پنجره خورشید. 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کلیپ رو ببینید 👌 ✅ توی این روزهای آخر سال، دو تا جمله هست که باید بِهِت بگم..... 🆔@sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی ✨پروردگارا دستانم بسوی توست نگاهم به مهربانی و کرم توست با تو غیر ممکن‌ها ممکن می‌شود نا ممکن‌های زندگی‌ام را ممکن بفرما که باخدای بی‌همتایی چون تو معجزه زندگی جان می‌گیرد ✨آمیـــن یا رَبَّ العالمین 🌸عید مبعث حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برهمگان مبارک🌸 شبتون به زیبایی ستاره های آسمانی✨ ان شاء الله در اين شب زيبا✨ حاجت روا باشيد 🤲 🌸 🆔@sardarr_soleimani
📸 پیامبر قلب‌ها ✍شهید حاج قاسم سلیمانی: رسول معظّم اسلام(ص) بطور رسمی قریب به ده سال حکومت کردند، اما بیش از هزار سال است که بر دل‌ها جای دارند؛ این قلّه است. 📚 ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ 🌸عید مبعث مبارک‌🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای نام تو جانبخش تر از آب حیات✨ محتاج توخلقی به حیات و به ممات✨ از بعثث انبیا و ارسال رسل✨ مقصود تو بودی،برجمالت صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌸 عید مبعث بر شما مبارک 🌸 🆔@sardarr_soleimani
✅نشانه های ظهورِ بعثت او، مردمی را حیران و بی تاب دیدنش کرده بود... آخرالزمان رقم خورد... 👌 و اینک در راه است 🌸 عید مبعث بر شما مبارک 🌸 🤲 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـرَج 🤲 🆔@sarsarr_soleimani
اے #مڪہ احــمد آمده آغــوش خود را بــــاز ڪــن اے ڪعبہ بر دور ســر آن جــانِ جـــــان پــرواز ڪــن اے بت ثنـاے مصطفے بــا نـام حـق آغاز ڪــن اے آفرینش، یکصـــــدا آهنگ #وحدت ســـــاز ڪــن مبعث🎊 پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)🎊 مبارڪـــــ بـــــاد🎊 #ماه_رجب #عید_مبعث 🆔@sardarr_soleimani
✅هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد بگو:  🌷و أُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَـــادِ  ✨کارم را به خدا می‌سپارم  خداوند بینای به بندگان است ✨خدایا این روزا گره کورِ مردم مظلوم و بی گناه کشورم فقط به دستای پر معجزه ی خودت باز میشه ... تو رو به بزرگیت قسم آرامش، و نعمت سلامتی را به مردم کشورم🇮🇷 هدیه کن و آنها را در آغوش اَمن و گرمت بگیر 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ رو حتما ببینید 👌 به عنوان ، چقدر پیامبرمون رو می‌شناسیم⁉️ چطور زندگی کردند⁉️ چه سفارش‌هایی به ما داشتند⁉️ 👈در سالروز مبعث نبی اکرم فرصت خوبیه که جواب‌های خوبی برای این سوالها پیدا کنیم. 🆔@sardarr_soleimani
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 برنامه حکمرانی الهی در بعثت به پیامبر ارسال شد 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز: بعثت به معنی برانگیختگی پیغمبر است. این برانگیختگی با ارسال کتاب الهی و دستور حکمرانی الهی به پیغمبر همراه است و مفاد این حکمرانی را پیغمبر خدا اعمال میکند و اجرا میکند و راهبری میکند. 🔹️ دین با این نگاه گسترده وقتی که نگاه میکنیم عبارت است از مدیر مجموعه زندگی انسان. یعنی دین یک برنامه جامع است، نه برنامه‌های صرفا عبادی و فردی انسان که بعضی خیال میکنند دین فقط متکفل برنامه‌های فردی است و مسائل گوناگون اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و غیره از حوزه دین خارج است. 🔹️ دین جامعیت دارد و طبعا دین با این نگاه مورد دشمنی هم قرار میگیرد. در همه زمانها اشرار عالم با یک چنین دینی مخالفت کرده‌اند. 🔺️ شما امروز هم مشاهده میکنید در تبلیغات دشمنان از چیزی به نام اسلام سیاسی نام آورده میشود. اسلام سیاسی همینی است که در نظام سیاسی ایران تحقق پیدا کرده و امام بزرگوار ما انجام دادند. و آماج حملات آنها اسلام سیاسی است. اسلام سیاسی یعنی همین اسلامی که توانسته با تشکیل حکومت، دستگاه‌های گوناگون نظام های اقتصادی اجتماعی سیاسی نظامی و ... به وجود بیاورد و یک هویت دینی و اسلامی را برای یک ملت ایجاد بکند. ۹۹/۱۲/۲۱
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 انقلاب اسلامی ما، مضمون بعثت پیامبر را تجدید کرد 👈🏻 امام خمینی احیاکننده ابعاد فراموش‌شده‌ی دین اسلام 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز: انقلاب عظیم اسلامی در ایران مضمون بعثت را در دوره معاصر تجدید کرد. 🔹خداوند متعال به امام بزرگوار ما این توفیق را داد که خط مستمر بعثت نبوی را در این دوران با ابتکار و شجاعت و اندیشه بلند خود و فداکاری خود پررنگ کند و نمایان کند. امام بزرگوار توانست همان خط بعثت را که در طول زمان کمرنگ بود، پررنگ کند و جامعیت اسلام را در عمل نشان بدهد و نشان بدهد که اسلام یک دین جامع است. 🔹امام ابعاد اجتماعی و سیاسی دین را که به فراموشی سپرده شد بود، احیا کرد و به یاد آورد. این انقلاب به پیروی از بعثت نبوی بر ضد ظلم بود بر ضد استبداد بود و برضد استکبار بود طرفدار مظلومان از هر آئینی از هر دینی و طرفدار محرومان و مستضعفان بود، از هر ملتی و با هر دین و مسلکی. 🔺وقتی که این انقلاب تشکیل شد و نظام جمهوری اسلامی را به وجود آورد، همون حادثه ای که برای پیغمبران پیش می آمد، تکرار شد. یعنی اشرار عالم در مقابل این انقلاب صف کشیدند همچنانی که در مقابل پیغمبران صف میکشیدند. ۹۹/۱۲/۲۱
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 توصیه امروز رهبر انقلاب به نقش‌آفرینی جوانان در فضای مجازی 🔻رهبر انقلاب، صبح امروز: دشمن دو هدف را در جنگ نرم دنبال میکند: یکی میخواهد این زنجیره تواصی به حق و صبر را قطع کند. دوم این که حقایق را وارونه نشان دهد. 🔹 جوانان ما افسران جنگ نرم ما هستند. جوانان ما نباید اجازه بدهند که یک چنین اتفاقی بیفتد. باید امیدآفرینی کنند، توصیه به ایستادگی کنند، توصیه به تنبلی نکردن و خسته نشدن. 🔺 امروز یک فرصتی است برای این کار. حالا فضای مجازی را دشمنان به گونه‌ی دیگری از ان استفاده میکنند اما شما جوانهای عزیز از فضای مجازی جور دیگری استفاده کنید. برای امیدآفرینی، برای توصیه به صبر، برای توصیه به حق، برای بصیرت‌آفرینی، برای توصیه به خسته نشدن، تنبلی نکردن، بیکاره نماندن و ... ۹۹/۱۲/۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجشنبه ست؛ شادی روح پاک سردار دلهـا، شهدای عزیزمون جمیع اموات، فاتحه ایی همراه باصلوات قرائت کنیم. یاد عزیزای رفته بخیر 🌷
به مناسبت میلاد پیامبر خوبی ها ختم صلوات داریم😎 هرکس هرتعداد صلوات که میتونه، به آی دی زیر پیام بده😊👇 🌸↯@momenanee313↯🌸 منتظرتون هستیم☺ 🌸🍃 🍃🌸🍃
🥀🕊 ✅ قرن هاست زمین انتظار مردانی این چنین را می کشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند.... آن مردان آمدند و رفتند، فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم..... 🕊🥀 شهید سید مرتضی آوینی 🍃🌸 شب جمعه با صلواتی شهدا را شاد کنیم تا نزد سیدالشهدا ما را یاد کنند. 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 🆔@sardarr_soleimani