eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 دستخط: خاک پای همه‌ی شهدا و آرزومند مقام آنها. سیدعلی خامنه‌ای 🕊بیست و دوم اسفند؛ گرامی باد 🆔 @sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | حاج قاسم سلیمانی: من مطمئنم کمتر کسی در این جمع و جمع های دیگری پیدا میشود که نگوید من آرزویم این است که دوستانم (شهدا ) را ببینم و به آنها ملحق شوم @sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹کلیپ شهدائی🕊🥀 💦رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) : 🌸بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری است تا آنکه انسان . ✨هر کس در راه خدا کشته شود بالاتر ازآن نیکی وجود ندارد. 🗓 22 اسفندماه، روز بزرگداشت گرامی باد🕊🥀 🆔@sardarr_soleimani
5 نوع است : 1⃣ صدقه به انسان صحیح و سالم: پاداش یک به ده دارد (شادی دل کودک، نشاندن امید، دادن هدیه) 2⃣ صدقه به فرد زمین گیر و افتاده: پاداش یک به دارد (کمک به تهی داستان، خرید نان برای همسایه پیر) 3⃣ صدقه به پدر و مادر: پاداش یک به است (لبخند به روی آنان، شاد کردن دل آنها) 4⃣ صدقه برای اموات و مردگان: پاداش یک به دارد (به نیت آنان خیرات کنید درختی بکارید) 5⃣ صدقه به طالب علم: پاداش یک به دارد (خریدن کفش مدرسه برای کودکی، ساخت مدرسه) 🆔@sardarr_soleimani
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🔮 یک آیه ی زیبا ✅سخت ترین دستور قرآن در این آیه است 🌷فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ وَمَن تابَ مَعَکَ (سوره ی مبارکه ی هود،آیه 112) 🔷ازابن عباس نقل شده است که هیچ آیه ای شدیدتر و مشکل تر از این آیه بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل نشد، از این رو هنگامی که اصحاب به آن حضرت گفتند: چرا پیری به این زودی به سراغ شما امده است ⁉️ 💦فرمود: (سوره های هود و واقعه مرا پیرکرد) ✅در روایت دیگری می خوانیم : که وقتی این آیه نازل شد ✨پیامبر فرمود : 👌آماده شوید، آماده شوید که وقت تلاش وکار است 🔰ازآن پس پیامبر هرگز خندان دیده نشد . 👈مهم ترین علت سنگینی این آیه بر پیامبر ؛ 💠استقامت در راه تبلیغ و ارشاد 💠استقامت در انجام وظایف الهی و پیاده کردن تعلیمات قرآن آن هم و آن گونه که به او امر شد ✅ آری بدست آوردن پیروزی کار نسبتاً آسانی است ؛ 👈اما آن بسیار است 📣 دقت بسیار تلاش ومجاهدت می خواهد 📚تفسیر نمونه ج۹ص۲۵۸ 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کلیپ امام رضائی ✨نور باشد سایه ای در پای دیوار شما ، بینا می شود با یاد دیدار شما 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎐 l 📹 نماهنگ | سوال حاج قاسم: آیا من در ذهن شما آدم خوبی هستم؟ 🔹اشک، گواه خوبی‌ها 🔸پاسخ آقا و مردم با اشک‌هایی که در گواهی‌دادن به خوبی‌های حاج‌قاسم جاری شد مردم عزادار و قدردان پدر شما هستند و این قدردانی در اثر اخلاص بزرگی است که در آن مرد وجود داشت، چرا که دل‌ها به دست خداست و بدون اخلاص، دل‌های مردم اینگونه متوجه نمی‌شود. خدا انشاالله درجاتش را عالی کند. ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ - رهبرانقلاب 🆔@sardarr_soleimani
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ 🌺 ⃣4⃣ صندلی خالی،صندلی کنار مصطفی بود به ناچار نشستم.... سکوت کرده بودیم و فقط صدای برخورد قاشق وچنگال به گوش میرسید توجه مصطفی به من خیلی بیشتر از قبل شده بود. نمیدونم چی باعث شد انقدر راحت بهم زل بزنه... اگه بابا برخوردی که با بقیه داشت و با مصطفی هم داشت قطعا مصطفی جرات نمیکرد به این اندازه بی پروا باشه زیر نگاهاشون خفه شدم و اصلا نفهمیدم چی خوردم فقط دلم میخواست ی زمانی و بگذرونم تا بتونم بلند شم ... چند دیقه که گذشت تشکر کردم و از جام بلند شدم که مصطفی گفت : چیزی نخوردی که _نه اتفاقا خیلی خوردم برگشتم سمت مامانش و گفتم: خدا برکتتون و زیاد کنه جوابم و داد و رفتم رو مبل نشستم نفسم و با صدا بیرون دادم وخدارو بخاطر رهایی از نگاه مصطفی شکر کردم که همون زمان اومد و نشست رو مبل کناریم خودم وجمع کردم گفت : فاطمه‌خانوم کم حرف شدیاا اینا همه واسه درساته .میخوای بریم بیرون به خودت یه استراحت بدی؟ _استراحت بعد کنکور +خب حالا با دو ساعتم اتفاق خاصی نمیافته میتونی بخونی _لابد نمیتونم که میگم بعد کنکور خندید و گفت : خب حالا چرا دعوا میکنی ؟ جوابش و ندادم مردا که اومدن رفتیم ظرف و گذاشتیم تو آشپزخونه و نشستیم تو هال همه مشغول صحبت بودن که مریم خانم بلندشدو نشست کنارم درجعبه ای که دست مصطفی دیده بودم وباز کرد و از توش یه زنجیر ظریف و خوشگل در آورد و انداخت گردنم همه با لبخند نگام میکردن که گفت :اینم عیدی عروس خوشگلم ببخش که ناقابله سرم و انداختم پایین و یه لبخند خجول زدم مامان و بابام‌تشکر کردن و گفتن شرمندمون کردین مثه همیشه ... بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم فقط دلم میخواست برگردم اتاقم و بزنم زیر گریه همچی خیلی تند جدی شده بود هیچکی توجه ای به نظر من نمیکرد خودشون بریدن و دوختن ! احساس خفگی میکردم نفهمیدم چجوری خداحافظی کردم اصلا هم برام اهمیت نداشت ممکنه از رفتارم چه برداشتی کنن فقط دلم میخواست برم تمام مسیر سکوت کردم و جوابی به کسی ندادم،چون‌اگه اراده میکردم واسه حرف زدن بغضم میترکید وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم و در و بستم با همون لباسا پریدم رو تخت صورتم و چسبوندم به بالش و زدم زیر گریه سعی کردم صدای هق هقم و با بالشم خفه کنم من دختر منطقی بودم یه دختر منطقی بدون هیچ کمبودی یه خلاء هایی تو زندگیم بود ولی شدتش اونقدری نبود که باعث شه اشتباهی کنم همیشه تصمیمام و باعقلم‌میگرفتم هیچ وقت نزاشتم احساسم عقلم و کور کنه ولی مثه اینکه احساس سرکشم این بار تو مسابقه اش با عقلم شکست خورده بود من دیگه هیچ احساسی به مصطفی نداشتم اوایل فکر میکردم به خودم تلقین میکنم ولی الان دیگه مطمئن شدم نه تنها کنارش حس خوبی ندارم بلکه گاهی اوقات حس میکنم ازش بدم میاد همه اینام تنها ی دلیل داشت ... گوشیم برداشتم ویه آهنگ پلی کردم عکسای محمدُ و باز کردم تا خواننده اولین جمله رو خوند یهو گریه ام شدت گرفت عکس و زوم کردم (کاش از اول نبودی دلم برات تنگ نمیشد) آخی چقدر دلم براش تنگ شده بود احساس میکردم چندین ساله میشناسمش ومدتهاست که ندیدمش خدا خیلی عجیب و یهویی مهرش و به دلم انداخته بود! همیشه اینو یه ضعف میدونستم. هیچ وقت فکر نمیکردم به این روز دچار شم.همیشه میگفتم شایدعشق آخرین چیزی باشه که بتونم بهش فکر کنم ضعف بین چیزایی که بابام بهم یاد داده بود معنایی نداشت! ولی من ضعیف شده بودم ! (اون نگاه من به اون‌نگاه تو بند نمیشد (کاش از اول نبودی چشمام به چشمت نمیخورد اگه عاشقت نبودم این دل اینطور نمیمرد ) هرچقدر میخواستم یه کلمه واسه بیان این حسم پیداکنم،تهش میرسیدم به عشق... زود بود ولی هیچی غیر از عشق نبود! دلم به حال خودم سوخت. من در کمال حیرت عاشق شده بودم، عاشق آدمی که حتی رغبت نمیکرد یک ثانیه نگاش بهم بیافته عاشق آدمی شده بودم که حتی نمیدونستم چه شخصیتی داره عاشق آدمی شدم که ممکن بود از من متنفر باشه عاشق آدمی شدم که ازم فرار میکرد و من واسه خودش یه تهدید میدونست هرکاری کردم بخودم بقبولونم عاشقش نیستم نشد... مصطفی از قیافه ازش کم نداشت از تیپ و پول و هیکلم کم نداشت ولی نمیتونستم حتی یه لحظه به این فکر کنم که چیزی غیر از برادر برام باشه پس من بخاطر تیپ و هیکل و پول محمد جذبش نشده بود قطعا بخاطر چیزی بود که تو وجود مصطفی و بقیه پسرا پیدا نمیشد یچیزی که نمیدونستم چیه ولی هرچی که بود از محمد یه شخصیت ناب ساخته بود خدا میخواست ازم امتحانش و بگیره یه امتحان خیلی سخت... با تمام‌وجودم ازش خواستم‌کمکم کنه من واقعا نمیتونستم کاری کنم فقط میتونستم از خودش کمک بخوام اونقدر گریه کردم ک سردرد گرفتم از دیدن چشمام توآینه وحشت کردم دور مردمک چشام و هاله قرمز رنگی پوشونده بود🌹* * _ ✍ # 🧡 💚
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ * 🌺 ⃣4⃣ دست گذاشتم زنجیر و از گردنم در اوردم. دوباره دراز کشیدم و انقدر تو اون حالت موندم ک خوابم برد ____ محمد: تازه رسیده بودم تهران بی حوصله سوییچو پرت کردم گوشه اتاق موبایلمم از تو جیبم در اوردمو انداختمش کنار سوییچ. بدون اینکه لباس عوض کنم رو تخت دراز کشیدم . از صدای جیرجیرش کلافه پاشدم بالش و پتو و انداختم کف اتاق و دوباره دراز کشیدم. انقدر از کارم عصبی بودم دلم میخواست خودمو خفه کنم. آخه چرا مث گاو سرمو انداختم وارد اتاقش شدم ؟ اصلا دوستش نه! اگه خودش داش لباس عوض میکرد چی!؟ چرا انقدر من خنگم . این چ کاریه مگه آدم عاقلم اینجوری وارد اتاق خواهرش میشه! خدا رو شکر که چشام بهش نخورد. اگه جیغ نمیکشید شاید هیچ وقت نه خودمو میبخشیدم نه ریحانه رو که به حرفم گوش نکرد و دوستش و دعوت کرد خونه. از عصبانیت صورتم سرخ شده بود. به هر حال منم عجله داشتم باید مدارکمو فورا میرسوندم سپاه. ولی هیچی قابل قبول نبود واسِ توجیه این کارِ مفتضحانه. خیلی بد بود .خیلی!!! تو سرزنشِ خودم غرق بودم که خوابم برد. _ با صدای اذان گوشیم از خواب پاشدم. رفتم تو آشپزخونه و وضو گرفتم. بعدش نشستم واسه نماز. با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم. به خودم که اومدم دیدم زیارت عاشورا دستمه و من تو حالت نشسته تکیه به دیوار خوابم برده بود. تا برم سمت گوشیم زنگش قطع شد . ناشناس بود منتظر شدم دوباره زنگ بزنه. ‌ تو این فاصله رفتم تو آشپزخونه و کتری و گذاشتم رو گاز و با کبریت روشنش کردم. درد گردن کم بود دستمم بهش اضافه شد . انقدر خسته بودم که توانایی اینو داشتم تا خودِ سیزده بدر بخوابم. به ساعت نگاه کردم که خشکم زد. چه زود ۹ شده بود . زیر گازو خاموش کردم و رفتم تو اتاق و سوییچ ماشینمو برداشتم. تو آینه به خودم نگاه کردم و یه دست به موهام کشیدم و از خونه رفتم‌بیرون . _ از گرسنگی شکمم قارو قور میکرد حس بدی بود. ماشین و تو حیاطِ سپاه پارک کردمُ صندوقُ زدم. کوله ی مدارکمو گرفتمو در صندوق و بستم و رفتم بالا. بعد مدتها زنگ زده بودن که برم پیششون. خیلی اذیت کردن . هی ب بچه ها ماموریت میدادن ولی واسه فرستادن من تعلل میکردن. رفتم سمت اتاق سردار کاظمی. بعدِ چندتا ضربه به در وارد شدم سلام علیک کردیم و رو صندلی دقیقا رو به روش نشستم. واسه اینکه ببینمش خیلی سختی کشیده بودم. همه ی اعصاب و روانم به هم ریخته بود . مردِ جدی ولی خوش اخلاقی بود که با پرسُ جویی که کردم و تلفنای مکرری که زده بودیم قرار شد یه جلسه باهاش بزارم. مدارکمو در آوردم و گذاشتمش رو میز و شروع کردم به حرف زدن و گله کردن. بعد چند دقیقه نگاه کردن و دقیق گوش کردن به حرفام گفت +رفتی بسیجِ ناحیه؟ _بله ولی گفتن بیام پیشِ شما. با جدیت بیشتری به مدارک نگاه کرد . چندتا امضا و مهر پای هر کدوم از ورقا زد و گف برم پیشِ سردار رمضانی. این و گفت و از جاش پا شد . منم از جام بلند شدم و بهش دست دادم. دوباره همه چیو ریختم تو کوله. _دست شما درد نکنه.خیلی لطف کردید. سرشو تکون داد +خواهش میکنم. رفتم سمت دَر و +خدا به همرات. _خدانگهدار حاج اقا. در و که بستم یه نفس عمیق کشیدم و یه لبخند از ته دل زدم. با عجله رفتم سمت اسانسور دیدم خیلی مونده تا برسه به طبقه ای ک من بودم توش. فوری رفتم سمت پله ها و تند تند ازشون بالا رفتم. به طبقه پنجم که رسیدم ایستادم و دنبال اتاق سردار رمضانی گشتم. بعد اینکه چِشمم ب اسمش که به در اتاق بود خورد رفتم سمت در و دوباره بعد چندتا ضربه وارد شدم. کسی تو اتاق نبود ‌ پکر به میزش که نگاه کردم دیدم فرما و پرونده ها روشه. منم مدارکمو از تو کیف در اوردم مرتب گذاشتم رو میزش که دیدم یهو اومده تو . برگشتم بهش سلام کردم. اونم سلام کردو بم دست داد. مدارکو از رو میز گرفتم و دادم دستش و گفتم که سردار کاظمی گفته بیام اینجا. اونم سرش و به معنی تایید بالا پایین کرد و گفت + بررسی که شد باهاتون تماس میگیریم. _چشم اینو گفتم و از اتاق رفتم بیرون. دم یه ساندویچی نگه داشتم و دوتا ساندویچ همبرگر خریدم. پولشو حساب کردم و نشستم تو ماشین و مشغول خوردن شدم. ساندویچم که تموم شد گاز ماشینو گرفتم و یه راست روندم سمت خونه. نماز ظهر و عصرمو خوندم خواستم گوشیمو چک کنم که از خستگی بیهوش شدم. فاطمه: مامان اینا از صبح رفته بودن خونه مادرجون مهمونی. امشب همه اونجا جمع شده بودن . بی حوصله کتابمو بستم و یه لیوان آب ریختم واس خودم و خوردم. حوصله هیچیو نداشتم. به زنجیری که مامان مصطفی برام خریده بود خیره شدم. چقدر زشت. خسته از رفتارشون و ترس از این که دوباره گریم‌بگیره سعی کردم افکارمو جمع کنم و متمرکزش کنم رو درس.🌹 * * _ ✍ # 🧡 💚
💢اونی که میخواست پیاده روها دیوار بکشه، چند روز پیش دیوار ویلای مفسدین رو خراب کرد. 🔸اونی که میخواست مردم رو گاز انبری بگیره، رفته کردستان و داره به مشکلات رسیدگی میکنه 🔹اونی هم که خیلی خوب بود و میخواست باسازش با آمریکا تحریم رو لغو کنه، الان کارد به استخون مردم رسونده! +صریــــــــــــح+ 🍃🌸 @sardarr_soleimani💕
❇️ سردار شهید قاسم سلیمانے: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم💠 داروۍ درد من🌸 شهادت است.🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🥀روز بزرگ داشت شهداست، بگذارید دعایمان کند.... ✨خدایا به اون نمازهایی که در کنار این نهرها خونده شد، ✨خدایا به اون جوان‌های عاشقی که کنار این نهرها شهید شدند، ✨خدایا به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اونها؛ قَسَمت می‌دهیم عاقبت ما را ختم به کن... 🥀🕊 روز بزرگداشت گرامی باد 🆔@sardarr_soleimani
📸 تصویر قابل تامل از سردار دلها 🔺شهید حاج قاسم سلیمانی هنگام ورود به مراسم چهلم آیت الله حائری در شیراز، نوار حائل بین مردم و مسئولان را کنار زد و در میان مردم نشست. ✅@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب خطاب به همسر شهید سلیمانی: ما شهید زیاد داریم امّا شهیدی که به دست انسانهای عالم یعنی خود آمریکایی‌ها به شهادت برسد و آنها افتخار کنند که او را توانستند شهید کنند، چنین شهیدی غیر از ، من کس دیگری را یادم نمی‌آید. ۹۸/۱۰/۱۳ 🆔@sardarr_soleimani
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ✅ برای دست یابی به بزرگترین آرزوی عالم و عالمیان، که آمدن حق و رفتن باطل، و دست یابی به عدالت و آرامش فراگیر است، می باشد. 🌷بخوان را، دعا اثر دارد دعا پرنده عشق است و بال و پر دارد 🌷بخوان را که دست مهر خدا حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه زود گذشت! نمیدونم بنده خدا هنوز بیکاره یا نه! 🍃🌸 @sardarr_soleimani💕
وقسـم‌ بہ‌خون‌ پاڪ‌ قاسـم‌سلیمانے فٺح قدس، انـتقام این شیࢪ ڪرمانیست.... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔷 شد: منتظـــر ... خـــادم ... ڪنیـــز ... سربـــاز ... و فــــدایـے رهبــــر و .... 🔶 شد : آلبـــــوم تصاویر شخصے و ژست هاے اعتقاد ڪُش خـــــانم ها و آقایـــان ، ڪہ تلفاتش تو ڪامنتاے زیر پست بہ راحتے قابل روئیتہ...! 🔷 شد: اشعـــار عاشقانہ ے مذهبے و متن هاے محــــرڪ بدون مخاطب خـــاص و جـــــڪ هاے لوس و بےمزه و مسائل خانوادگے و درد دل هاے شخصے و مطالب غیـــر مفیـد و تڪرارے و ... 🔶 شد: 🔥 شــــوخے با نامحــــرم و زبــــون بازے و تعریـــف و تمجیـد از جنـــس مخالف و استیڪراے آنچنانے و.... 🔷 شد: قشنــــگے پروفایل و تعــــداد لایڪ و ڪامنتاے تحسیــن و تمجید و از مخاطب خــــاص و.... 🔶 شد: خلوتگاه شیـــطان و چت هاے آزاد بین جنس مخالف و دل دادن و تصاویر مُبتـــذل و شـــوخی هاے بین دختر و پسر و... ✅ آروم آروم چتهامون با شروع شد ، با بحث هاے دینے و امر بہ معروف و ارشــــاد طرف مقابل و بهونہ هاے مختلف و... تا رسید بہ اصل دادن و ... ✅ خلاصـــہ شد : جاے خوشـــــگذرونے و خود نمایے و مـــکان دوست یابے برا یہ سرے از افراد کہ در فضاے حقیقے این موقعیت براشون وجود نداشت و... ❌ اینقدر تو این غرق شدیم ڪہ داریم از هدف اصلےمون دور مےشیم و بہ سمت توهـُّــم و خیـال ڪشیده مےشیم!! ❌ و بدتر اینڪہ فڪر مےڪنیم، داریم تڪلیفمون رو ادا مےڪنیم و افسران جنگ نرم هستیم و بارے از دوش رهبــــر عزیزمون بر می داریم و بہ فرمانش لبیڪ مےگیم. 🌷الَّذینَ ضلَّ سَعیُهُم فی الحَیاةِ الدُّنیا و هُم یَحسَبونَ أنَّهُم یُحسِنون صُنعا ✨زیانکارترین مردم آنها هستند که عمرشان را در راه تباه کردند و به خیال باطل می پنداشتند که نیکوکاری کردند. (سوره کهف/104) 👈 وقتے اینا میشن رویہ ے ما و اصل فراموش میشہ و میره بہ حاشیہ... بمـــــاند .....حرف زیاده و ... ✅حــــالا راست و حسیــنے... با این اوصاف فڪر مےڪنین، «ســــربازیم» یا «ســــربار »⁉️️ «مُحبّیــــم» یا «مُخــــل»⁉️ 🆔@sardarr_soleimani