🌸گر، به دل هست تورا آرزوی قبر رضا(علیه السلام)
🌸 به غریب الغرباء،شاه خراسان صلوات
✨ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم✨
🕌السلام علیك یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام
#ماه شعبان
#مناجات_شعبانیه
🆔@sardarr_soleimani
✅ لینک #زیارت_مجازی حرم مطهر
🌹پیامبر اکرمﷺ
👇👇
https://www.panoman.ir/projects/rasolallah/1.html
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
🆔@sardarr_soleimani
🕊🥀#شهیداݧ برشهــادت، خنده ڪردند
بہ عطرخود، بهاراݧ زنـــــده کردند
بہ زیرلب بگفتـا #لالـــــہ با خــود
#شہیدان، لالہ را شرمـــــنده ڪردند
🤲روزتون،منّور به نور شهداء 🕊
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویــــــژه اســــــتورے📲
نفــــــس بڪــــش تــــــو ایــــــن هــــــوا...
🌸ایــــــام ولادت امــــام حســــــین علیــــــه السلام 🌸
🆔@sardarr_soleimani
کارشناس۹۹۱۲۲۶.mp3
4.72M
✅ چطور برای سال جدید برنامهریزی کنیم؟
🔷این جملات را بپذیریم👇
🔸همه ما #قادر به تغییر هستیم
🔸همه ما #نیاز به تغییر داریم
🔹تا توانستم ندانستم چه سود
🔹چون که دانستم توانستن نبود
👤 دکتر #صادقیان
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
🆔@sardarr_soleimani
شعرهایم را🌷💚
زیر رو نڪنید🕊
من غم نبودنش را✨
لابهلاۍ آنها🌹
پنهان ڪردهام....💠
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
مداحی آنلاین - من گرفتار سلطانم - مهدی رسولی.mp3
6.89M
🌸 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐من گرفتار سلطانم
💐یاحسین آدیوا قربانم
🎤 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
@sardarr_soleimani
بسم رب الشهدا والصدیقین✨
رزمنده دلاور جبهه مقاومت
"شهید مجتبی برسنجی" از اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام اعزامی از سوادکوه مازندران در منطقه المیادین سوریه به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست.
#هنیألکالشهادة🌷
🆔 @sardarr_soleimani
🌸ولادت امام حسین (علیه السلام ) و روز #پاسدار مبارک
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_حسین_علیه_السلام
#حاج_قاسم
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ ولادتی
🌸سوم شعبان، ولادت فرخنده سرور جوانان بهشت
و آموزگار شهادت حضرت حسین بن علی (علیه السلام) و روز پاسدار بر پیروان و عاشقان آن حضرت مبارک باد.
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_حسین_علیه_السلام
#اعیاد_شعبانیه
🆔@sardarr_soleimani
🌸امروز عطری به عالم پیچیده که کسی ندیده و نشنیده است.
ازبهشت دامان بتول،بهاری سر زده
و منزل امام علی(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها)،خانه تمام شادیها و دست افشانیهاست.
شهرمدینه را، هلهلهی ملائک فرا گرفتهاست و زمین وآسمان آن، نورباران و سرور درکوچههای شهر جاریست.
عالم خلقت درپوست خود نمیگنجد و شادیاش را باچراغانی آسمان شهر نشان میدهد.
برای امام حسین(علیه السلام)،لباسی بهشتی آوردند
💦وپیامبر به ایشان پوشاندو فرمود:
«این حله،لباسی است که پَرجبرئیل و فرشتگان تارو پود آن را تشکیل میدهد.
به حسینم میپوشانم و اورا زینت میدهم که امروز روز زینت اوست و او را بسیاردوست میدارم.»
همه ذرات عالم به شوق و شور آمدهاند، خورشیدشفاعت ازاُفق میتابدو همه دلها صفا میگیرد.
امروز فُطرس مَلَک باذکر یاحسین و با امام حسین(علیه السلام)میآید؛تمام عرشیان برای زیارت صف بستهاندو هر کدام بردیگری سبقت میجویند.
🌸یاامام حسین(علیه السلام)!
امروزاولین بار نیست که عشق شما برما عرضه میشود.آتشِ عشقِ شما از ازل در دلِمان روشن بودهاست.
🌸میلادشما،آغاز صبحی است که درآن آفتاب، به اشتیاق تماشایتان پِلک میگشاید تااولین زائرهرروزشما باشد.
سلام برشما ای سلاله پاکان،ای عصاره قرآن..
ای پناه مستمندان و دوای دردمندان..
ای ریحانه باغ رسالت و ای سَرور آزادگان جهان..
🌸#ولادت امام حسین(علیه السلام) راجهت بزرگداشت اُسوه های ایثار وخدمت، روز #پاسدارنیز نام نهادهاند.
ولادت سَرور جوانان اهل بهشت و روز پاسدار مبارکباد
✍محمدفتحی
🆔@sardarr_soleimani
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلـــه🌺
#قسمت_پنجاه_و_چهارم 4⃣5⃣
سرمو انداختم پایین و:
_خدا نکنه سایه شما کم شه از سرمون.
چشم حواسم بهش هست شما خیالتون راحت باشه .
هر زمان که حرف از نبودش میزد قلبم تیر میکشید .
تیغای ماهی و که برداشتم،ماهی و براش تو بشقاب ریختم.
رفتم دستم و شستم و خواستم واسه خودم نیمرو درست کنم که فهمیدم نون نداریم.
نمیخواستم بابا رو تنها بزارم برا همین سعی کردم خودمو سیر نشون بدم که بابا نگه چرا غذا نمیخورم.
یه پرتقال برداشتم و نشستم پیش بابا ومشغول خوردن شدم که بابا گفت:
_چرا غذا نمیخوری؟
واسه اینکه دروغ نگم گفتم
_خب الان پرتقال خوردم .
نگاهشو از روم برداشتو مشغولِ غذاش شد.
تلویزیونو روشن کردم و در حال عوض کردن کانالابودم که بابا گفت
+آروم بگیر بچه . سرم گیج رفت.
مگه سرِ جنگ داری با کنترل!
_نه اقاجون . نیست خونه خودم تلویزیون ندارم عقده ای شدم!
یه لبخند رو لباش نشست .
غذاشو که تموم کرد ظرفارو جمع کردم و بردم تو آشپزخونه.
آخ که چقد برا خونه خودمون دلم تنگ شده بود!
رفتم تو اتاقم.
میخواستم دراز بکشم که چشمم خورد به آلبومای دوران بچگیم که کنار اتاق افتاده بود
حتما ریحانه اینجا انداخته بودتشون
یکیشو باز کردم.
دونه دونه صفحه هاشو ورق زدم تا به عکس مامان رسیدم
ناخودآگاه اشکِ چشام روونه شد.
چند وقتی میشد که سر خاکش نرفته بودم.
چرا یادم رفته بود مامانمو...!
مگه میشه کارو زندگی انقد آدم و به خودش مشغول کنه که....
من که همه زندگیم تو مامانم خلاصه میشد چیشد که فراموش شد؟
عکس دست جمعیمون بود.
مامان و بابا کنار هم بودن منم بینشون ایستاده بودم. ریحانه و علی هم کنار هم بودن. عکسو زنداداش انداخته بود.
بیچاره زنداداش نرگس!!
بعدِ مامان، خانمِ خونه شده بود.
از پختن غذا بگیر تا شستن لباسای ما.
به خاطر مشکلی هم که داشتن بعد چندین سال خدا بهشون فرشته رو هدیه داده بود.
روصورت مامان دست کشیدم.
چقدر دلم براش تنگ شده بود.
دلم میخواست محکم بغلش کنم و دردامو براش بگم.
تنها کسی که همیشه بهم گوش میداد
با همه ی مشکلات و سختیای زندگی با بابا کنار میومد چون عاشق زندگیش بود.
به چهره خودم نگاه کردم .
اون موقع تازه بیست و یک سالم شده بود.
ینی دقیقا روزِ تولدم بود.
دقیقا زمانی که لج کرده بودم واسم زن بگیرن...
همون موقعی که سلما و خواهراش افتاده بودن به جونِ ما.
همیشه بد دهنی و بی اخلاقیش وِردِ زبون مامان بود
برا همین نمیذاشت بریم خواستگاری سلما.
دو سال ازم کوچیک تر بود.
ولی ....
از خامی و بچگی خودم خندم گرفت.
چه پسر بچه ی تندی بودم .
باورم نمیشد من با اون همه تند و آتیشی بودنم الان چطور روحیم انقدر آروم و آروم پسند شده.
باورم نمیشد چطور مَنی که این همه به ازدواج کردن فکر میکردم۶ سال منتظر موندم.
چقد دیوونه بودم!
به ریحانه پیامک زدم :
_فردا بریم سر مزار مامان ،که بعد چند دقیقه گفت :
+باشه.
از اتاق بیرون رفتم.بابا جلو تلویزیون تو رخت خواب خوابش برده بود.
تلویزیونو خاموش کردم و رو بابا پتو کشیدم.
خودمم رفتمتو اتاق نشستم و لپ تاپ و روشن کردم و مشغول طراحی یه سری از پوسترای برنامه های هیئت شدم.
_
ساعت دم دمای ۱۲ بود
به سرم زد عکسای دوربینو منتقل کنم به گوشیمو و چند تا پست بزارم.
دوربین و گوشیم وبه لپ تابم متصل کردم.
عکسای شهدا و خوزستان وبه لپ تاپ منتقل کردم. چندتا عکس بهتر و انتخاب کردم و توگوشی کپی کردم.
رسید به عکسای عقد ریحانه!
عکسای خودمون که دادیم دوستش ازمون بگیره رو باز کردم.
رو چهره ی ریحانه زوم کردم. چقدر ماه شده بود!
زوم شدم رو خودم .
چقدر نسبت به عکسای تو آلبوم بهتر شده بودم...
درکل تو عکس خیلی خوب افتادم.
عکسو عوض کردم
عکس بعدی از من و روح الله و بابا و ریحانه بود.
دقت که کردم متوجه شدم روح الله و ریحانه چقدر بهم میان!
ان شالله همیشه بخندن و خوشبخت زندگی کنن.
عکسو که عوض کردم عکسِ چهره ریحانه و همون دوستش بود.
خواستم تند عکسو عوض کنم که با دیدن حجابِ دوستش منصرف شدم .
روسری سرش بود.
صورت ریحانه بدجوری منو به خودش جذب کرد.
با اینکه آرایش زیادی نداشت ولی خیلی خیلی قشنگ شده بود.
بیچاره تا اون لحظه از عمرش بهش اجازه نداده بودم حتی اسم لوازمِ ارایشیو رو زبونش بیاره بنده خدا.
چقدر سختی کشید از دست من.
دلم میخواست عکسشو کات کنم بزارم تو گوشیم.
پی سی و باز کردم و مشغولِ کات کردن و ادیت عکس شدم که ناخوداگاه چشم رفت سمت دوستش.
اسمش چی بود ...
اها فاطمه!
فوری عکسُ بستم
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلــه🌺
#قسمت_پنجاه_و_پنج5⃣5⃣
با صدای آهنگ ملایم گوشیم از خواب بیدار شدم
بعد از چند دقیقه از رخت خواب بلندشدم و به صورتم آب زدم .
لباسام و عوض کردم و بابا رو بیدار کردم و تا وقتی آماده شه دوتا استکان چای ریختم...
بعد خوردن چای،نشستیم تو ماشین.
۱۵ دقیقه بعد کنار مغازه نزدیک آرامگاه نگه داشتم و گلاب خریدم.
بعد اینکه واسه شهدای گمنامی که تو آرامگاه دفن شده بودن فاتحه خوندیم
رفتیم طرف قبر مامان، کنارش نشستیم و فاتحه خوندیم
چند دیقه بعد ریحانه و روح الله هم اومدن.
ریحانه یه نایلون پر از گلبرگای سرخ دستش بود
قران و گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن
بابا هم سرش پایین بود و ذکر میگفت
ریحانه گلاب و ورداشت و ریخت رو قبر و با دستش سنگ قبر و پاک کرد
روح الله هم بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت
همه سکوت کردیم و فقط صدای گریه های ریحانه بود که این سکوت و میشکست!
چند صفحه که خوندم قران و بستم.
رفتیم تو ماشین و برگشتیم خونه.
مثله همیشه،وقتایی که از پیش مامان برمی گشتیم دلم میگرفت...!
هر کی به کاره خودش مشغول شد
ریحانه میخواست ناهار درست کنه که بهش گفتم از بیرون سفارش میدم
بره درسش و بخونه و وسایلش و جمع کنه
رفتم سراغ لبتابم و مشغول شدم!
زنگ زدم و قورمه سبزی سفارش دادم
بعد یک ربع که سفارشمونو آوردن سفره رو گذاشتم و بقیه رو صدا زدم
حوصله ام سر رفته بود
ناهار و که خوردیم
دیگه نتونستم تو خونه بمونم.
ماشین وگرفتم و رفتم کنار دریا...
نشستم روی سنگچینای کنار ساحل.
انقدر همونجا موندم تا آشوبی که تو دلم راه افتاده بود آروم شه!
به ساعتم نگاه کردم.دیگه باید حرکت میکردیم
برگشتم خونه.ریحانه و بابا آماده بودن
نماز مغرب و که خوندیم
وسایل و تو ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم .
سکوت بینمون آزار دهنده بود ولی به نظر میرسید کسی حال شکستنش و نداره.
داداش علی و خانومش شاید یه هفته دیگه میومدن تهران.
چون فرشته تازه به دنیا اومده بود، زن داداش میترسید ببرتش مسافرت!
ریحانه رو صدا زدم
جواب که نداد از تو آینه بهش نگاه کردم .بیهوش شده بود.برام سوال بود چطور میتونست تو ماشین انقدر راحت بخوابه؟
باباهم به جاده خیره بود
تصمیم گرفتم با صدای قرآن سکوت ماشین و بشکنم
_
بعد ۴ ساعتِ خسته کننده بلاخره رسیدیم ریحانه که تمام مسیر وخواب بود،بیدار کردم و به کمکش وسایل و از ماشین خالی کردیم
وقتی وسایل و تو خونه مرتب کردیم رفتم و دوش گرفتم .
۲۰ دقیقه بعد سرحال اومدم بیرون!
حالم بهتر شده بود و خستگیم از تنم در رفت
ریحانه با وسایلی که آورده بودیم
شام درست کرد
بعد اینکه شام خوردیم خودم ظرفا و جمع کردم و با وجود مخالفت ریحانه شستمشون
بابا رو فرستادم بخوابه.
واسه فردا صبح براش نوبت گرفته بودم.
وقتی کارام تموم شد قرآنم و برداشتم .وقتایی که تنها و بیکاربودم چندتا آیه حفظ میکردم. این چندتا آیه روهم۱۴جزء شده بود.ولی میخواستم بقیشم حفظ شم.
رفتم کنار بابا که آروم خوابیده بود.
پیشونیش و بوسیدم.
نگاه کردن به چهره ی بابا بهم آرامش میداد.
حس میکردم از نبودش خیلی میترسم.
دستش و گرفتم و انقدر قرآن خوندم که وقتی به خودم اومدم ساعت از۲ شبم گذشته بود.
قران وبوسیدم و بستم.
بدون اینکه رخت خوابی پهن کنم دراز کشیدم و خوابیدم .*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شفا گرفتن کودک معلول در #حرم #امام_حسین(علیه السلام)
🌸امشب زمين و آسمان
🎊گرديده پر شور و شعف
🌸امشب تمام عرشيان
🎊بهر زيارت بسته صف
🌸امشب که عیدی ميدهد
🎊بر عاشقان شاه نجف
🌸چون به دنيا آمده
🎊مظهر عزت و شرف
🌸ولادت امام حسین(علیه السلام) مبارک🌸
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_حسین_علیه_السلام
#اعیاد_شعبانیه
🆔@sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی
🔷 من تکه ای از پازل خداوندم...
بی هدف آفریده نشده ام که بی هدف زندگی کنم.
می دانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده،
همیشه هست،
رهایم نمی کند،
و تنهایم نمی گذارد.
مرگ عاقبت زندگیم نیست!
عدم، در قاموس پروردگارم واژه ای
بی معناست،
من قطعه ای از زندگانیم.
تکه ای از پازل هستی
مرا با "مرگ" با عدم سروکاری نیست،
خدایم مرا آفریده تا آینه او شوم.
آفریده تا جان ببخشم،
امید دهم.
او که نه زاده و نه زاییده شده،
مرا نفس داده تا نفس دهم.
من تکه ای از پازل زندگی هستم.
اگر خود را گم کنم،
همه چیز و همه کس ناقص، می مانند.
من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده برهم نریزد.
خدایا شکرت، دوستت دارم
🌸#باور_توحیدی
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت یار ارتشی شهید سلیمانی از آخرین جلسات عملیاتی در مقابل داعش
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 #ببینید
سر میذارم رو خاک قدماش
می میرم صدها بار از یه نگاش
الحمدلله الذی خلق الحسین ، مِن نور ✨
🎬 #نماهنگ ویژه #ولادت_امام_حسین (علیه السلام) با نوای حاج محمود کریمی
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° تواناییهای شهید سلیمانی از زبان کارشناس امنیت ملی بیبیسی °
_______
《سلیمانی صرفا طراح عملیات و اطلاعات نبود، بلکه او فرمانده مغزها و قلبها بود.》
@sardarr_soleimani