پسرم از نفس افتاد به دادم برسید
داد از این همه بیداد، به دادم برسید
تشنه ام، شیر ندارم، چه کنم؟ حیرانم
باید آخر چه به او داد؟ به دادم برسید
دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد، به دادم برسید
بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد، به دادم برسید
آب، دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد، به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد، به دادم برسید
بارالها چه بلائی سرش آمد؟که حسین
میزند اینهمه فریاد، به دادم برسید
آن کماندار که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته اینقدر چرا شاد؟به دادم برسید
#نـوكـــر_نـوشــت:
#حـسیـن_جـان😭
جز همین اشک نداریم برایت چیزی
با همین گریه به غمهای تو، از عُبّادیم
تا ابد گریهی آرام حرام است به ما
سالیانیست که در روضه پُر از فریادیم
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #اباعبدالله
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_سیدحمید_احمدی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم.
🖤
سلام ای محرم ای ماه خونین
سلام رسوا گر ظلم های ننگین
سلام ای عالم عدل وعدالت
سفینه نجات نور هدایت
سلام ای خاک، لاله های پر پر
جوانان غیور درهای حیدر
علمدار هدایت تا کجا رفت
سرش در کر بلا از تن جدا رفت
نمی اید چرا از دیده ها خون
برای سینه های سرخ وگلگون
نوشته،،،،
لیلا رضاییان
هدایت شده از آلبوم شهدای اسدآباد
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر علی اکبر عرب مازار، اقتصاددان، استاد تمام دانشگاه شهید بهشتی:
فرض کنید برجام همین الان درست شد!
فرض کنید رابطه با امریکا برقرار شد، همه تحریمها هم لغو شد! رابطه بانکی هم برقرار شد، مرگ بر آمریکا هم تعطیل شد!
بعد چی؟!
مگه همین الان ترکیه با امریکا و اسراییل رابطه نداره؟ تو خیابانهای ترکیه هرطور خواستی میتونی بگردی، عضو ناتو هم هست پس چرا تورم ترکیه ۸۰ درصده؟!
من رفته بودم تا ان بالا
کمی نزدیک ابرها
داشتم سبک، می شدم
از این رنج ها، از این
تهمتها،
ازدرختانی
که دیگر توان ساختن
اکسیژن ندارند
از عابرانی که
در خیابانها، نا امید
قدم بر میدارند.
وبه هر سمت وسویی
سست می شوند
من داشتم می رفتم
همسایه ستاره ها شوم.
همراه مهتاب، تنها نبودم
که دعای مادرم، مرا
از بالا، به پایین اورد.
او برای من دلتنگ بود
و من برای خودم،،،،،،
نوشته :LR
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
من رفته بودم تا ان بالا کمی نزدیک ابرها داشتم سبک، می شدم از این رنج ها، از این تهمتها، ازدرختانی که
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالحکیم
در این عزای عالم گیر با محتشم و مقبل همنوا شویم .
مقبل کاشانی شاعر فقیری بود که خیلی آرزوی زیارت امام حسین (ع) را داشت.
سرانجام یکی از دوستان خرج سفر زیارتش را تقبل کرد، اما در مسیر کاشان به کربلا، در حوالی گلپایگان، کاروان، گرفتار دزدان شد واز هم پاشید ، چون پول و اعتباری نداشت، مجبور شد در گلپایگان ماندگار بشود .
محرم از راه رسید .
مثل همه شیعیان در مجالس عزاداریها شرکت میکرد، درشب عاشورا اشعار خاصی را که خودش سروده بود خواند و در مجلس غوغا کرد ….
همان شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید، به کربلا مشرف و وارد صحن شد،
خواست بطرف ضریح برود ، از ورودش جلوگیری کردند .
مقبل با خودش گفت؛ خدایا نباید از ورود به حرم مانع بشوند .
یکی گفت؛ درست میگویی مقبل.
اما الان خانم فاطمه زهرا (س) و خانم خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند، چون تو نامحرمی اجازه ورود نداری.
سپس مقبل را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کردند.
در سمت غربی صحن مطهر، مجلس با شکوهی بود ، که پیامبر خدا محمد مصطفی (ص) تا حضرت آدم(ع) در آنجا حضور داشتند.
مقبل میگوید : در این لحظه حضرت رسول (ص) را دیدم که فرمود :
بروید به محتشم بگوئید بیاید.
دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد.
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند؛
ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفتد حضرت میفرمودند؛ برو بالاتر، تا پله نهم رسید، ایستاد و منتظر دستور پیامبر بود .
حضرت فرمودند؛
ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان
محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شگفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد..
حضرت رسول (ص) گریه کنان فرمودند :
ای پدران من، ای عزیزان ببینید، با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند .
سپس اشاره کردند که محتشم باز هم بخوان؛
محتشم ادامه داد:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید.
محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمودند؛
باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده .
محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد:
یا رسول الله،
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست.
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم، از ستاره بر تنش افزون، حسین توست.
با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کردند و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکردند و ملکی این شعر محتشم را میخواند:
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد.
محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص) عبای خود را بر دوش محتشم انداخت.
مقبل میگوید :
من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .
مأیوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند .
ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمودند :
به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند .
مقبل گوید؛ رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمودند برو بالاتر، فهمیدم . مقام محتشم از من خیلی بالاتر است .
شروع کردم به خواندن اشعارم:
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت.
هوا زور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد.
تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت ؛
مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد .
مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمودند .
ناگهان امام حسین (ع) را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد :
ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد .
مقبل گوید:
در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند.
التماس دعا
🖤❣
صبح باشد. وصدای زیارت عاشورا خواندن بابا
از پشت بام بیاید. با صد تا سلام ...
وسط حیاط کنار لاله عباسیهای باغچه با یک جعبه کبریت خالی در دست ،
ایستاده باشی و تندتند تخم های لاله عباسی را که باز می شوند تا به خورشید سلام کنند و روی زمین می ریزند جمع کنی و بگذاری شان داخل جعبه...
و تندتند بابا بگوید: السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ...
و لاله عباسیها به یکباره باز شوند و همه سرخ باشند و نه زرد و نه صورتی... همه سرخ باشند و همه به یکباره : "سلام" ...
ما بقیت و بقی الیل والنهار ...
و لا جعله الله آخرالعهد منّی لزیارتکم.
صدای سلام های بابا ، از آسمان بیاید و لاله عباسیها دانه هاشان را بریزند و انارها ، تندتند بترکند و یاقوت شوند و بر زمین افتند.