eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‎ این ژله خیلی خوشگل میشه قالب رو بگیری که قراره یه آموزش خفن دیگم باهاش براتون بذارم ⁣⁣⁣ ⁣⁣⁣ اندازه هارم این پایین براتون مینویسم ⁣⁣ 👇🏼👇🏼⁣⁣⁣ کلا این قالب سه بسته پودر ژله نیاز داره من دو بسته ژله لیمو رو(طالبی هم عالیه) رو با ۲ لیوان اب جوش حل کردم کامل خنک که شد ۱ لیوان شیر ریختم (اگه داغ باشه شیرتون میبره) حالا باید بریزید داخل قالب (میتونید خیلی کم با دستمال کاغذی قالبتون رو چرب کنید )بعد مایه ژله رو ریختم توی قالب و سه ساعت توی یخچال گذاشتم از قالب درش اوردم برای قسمت خالی یک بسته ژله انار یا البا رو با یک لیوان اب جوش حل کردم خنک که شد نصف لیوان شیر ریختم و ریختم داخل جای خالیش وگذاشتم یخچال تا کامل ببنده آخر سر هم با شکلات اشکی برای هسته تزیینش کردم برای اینکه بیشتر شبیه هندونه بشه با قلمو ورنگ خوراکی سبز بعضی جاهارو خط انداختم .⁣⁣ ⁣⁣ ..🆔 @sarm_news
😍😍 🍉😍 ۱ بسته ژله انار ۱ لیوان آبجوش ۲ لیوان شیر نصف لیوان شکر ۲ ق غ پودرژلاتین ۱۰۰ گرم خامه صبحانه کمی وانیل کمی انار دون شده اول از همه یه بسته ژله انار رو با آب جوش مخلوط کرده و میذاریم روی بخار کتری تا ذرات پودر ژله حل بشه بعد ژله ها رو میریزیم داخل ظرف مورد نظر البته تا نصف ظرف یا لیوان یا هر چی...😉 بعد یکی دو قاشق انار دون شده هم میریزیم داخلش و میذاریم تو یحچال تا کامل ببنده حدود ۴۵ دقیقه کافیه حالا بریم سراغ آماده سازی پاناکوتا شیر،شکر،پودرژلاتین،وانیل و خامه رو مخلوط کرده میذاریم روی حرارت ملایم تا شکر و پودر ژلاتین حل بشه ولی حواستون باشه نجوشه بعدش میزاریم کمی از حرارت بیفته حالا پاناکوتا رو میریزیم روی ژله و انارها و دوباره یکی دو ساعت داخل یخچال قرار میدیم و بعد هم دسر پاناکوتای اناری آمادس با هر چی که دوست دارید تزئینش کنید و نوش جان کنید. من با چندتا دونه انار و خلال پسته تزئینش کردم. 🆔 @sarm_news
شب یلدای خود را با👇👇👇مزین کنید ۱. ختم حدیث کسا ۲. قرائت دعای فرج ۳. خوراکی ها نذری حضرت زهرا(س) ۴. تسبیحات حصرت زهرا ۵. تزیین سفره یلدا با احادیث این حضرت لبخند امام زمان روزی شب یلداتون❤️ 🆔 @sarm_news
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.(مقام معظم رهبری) 💠خاطره گویی شهداو ایثارگران و تجلیل ازخادمین شهدا 🌹۵شنبه بعدازنمازعشاء 👈 مسجدجامع روستای صرم 🌹جمعه بعد از نماز مغرب و عشا👈مسجد۱۴معصوم علیهم السلام روستای صرم 💠 محفل شهدایی را با حضور خود منور فرمایید. منتظر قدوم سبزتان هستیم❤️ 🆔 @sarm_news
🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹 💠مراسم هفتگی قرائت قران کریم💠 ویژه برادران ♦️زمان: امشب سه شنبه (۱۴۰۱/۹/۳۰)از ساعت ۱۸:۳۰ بعد از مراسم مسجد ♦️مکان: منزل آقای رضا کارگر برقرار می باشد. از برادران عزیز دعوت می شود منور بخش این محفل معنوی باشند. 🔸🔹🔸🔹🔸🔸🔹🔸🔹🔸 🆔 @sarm_news
برگزاری جلسه هفتگی قرائت قرآن کریم مسجد چهارده معصوم روستای صرم به میزبانی منازل اهالی مسجد در شب یلدا ۳۰ آذر ۱۴۰۱ همراه روضه خوانی ایام فاطمیه و پذیرایی 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#پویش_یلدای_فاطمی شب یلدای خود را با👇👇👇مزین کنید ۱. ختم حدیث کسا ۲. قرائت دعای فرج ۳. خوراکی ها نذر
حضرت فاطمه(س) فرمود: الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ. (کنزل العمّال :ج16، ص462، ح45443) همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است؛ و نتیجه آن نعمت های بهشتی خواهد بود.  🆔 @sarm_news
📚 شروع رمان بــانــوے پـاک مــن (95 قـسـمـت) ✍ بـه قـلـم زهـــرا بـانـو 👇👇👇👇 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت بـیـسـتـم تو قسمتای اول کوه کلی می گفتیم و می خندی
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت بـیـسـت و یکم ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غذای خوبی تو ایران نخورده بودم. جمله بند هاش هنوز یکم مشکل داشت اما لهجه قشنگش و صدای مردونه اش دل هر شنونده ای رو میبرد. مادرجون لبخندی زد وگفت:نوش جونت مادر. آناهید خودشیرینی کرد وگفت:غداهای ایران محشره آقاکارن. کارن بایک نگاه گذرا به آناهید،حرفش رو بدون جواب گذاشت.چنان ذوقی کردم که خدامیدونه. بالاخره همه بلندشدیم و حرکت کردیم سمت پایین کوه.به زهرا زنگ زدم و گفت من تا ده دقیقه دیگه میرسم. تاموقعی که زهرابیاد ماهم رسیدیم پایین.اوف این دختر دست از سر چادرش برنمیداره همه جا میپوشه آبرو مارو میبره‌‌. اومد جلو و به هممون سلام کرد و بعدم همه سوار ماشینا شدیم راه افتادیم سمت قهوه خونه قدیمی اقاجون. اونجا تقریبا نزدیک دربند بود.نمای چوبی قشنگی داشت با آب نمای خوشگلی که به فضای قهوه خونه زیبایی منحصر به فردی بخشیده بود‌. تخت های بزرگ و کوچیکی،قهوه خونه رو پر کرده بودند و صدای موسیقی سنتی روحتو تازه میکرد.البته اینا توضیحات ادبیه من به شخصه از موسیقی سنتی متنفرم. رو یکدمیز بزرگ نشستیم و آقاجون مرد جوونی رو صدا زد که لباس سنتی قشنگی پوشیده بود. اومد جلو و گفت:خوش اومدین خان سالار.چی بیارم براتون؟ _۱۳تا چای دبش برامون بیار با خرما و پولکی. مردجوون تعظیم کوتاهی کرد و رفت.نه تنها اینجا بلکه همه مردم تهران،آقاجون رو میشناختن و عذت و احترام سرش میزاشتن. مشغول گوش دادن به صحبتای بقیه شدم. بابا به کارن گفت:خب دایی جان چیکار کردی تو این مدت؟ _راستش خیلی دنبال خونه بودم اما متاسفانه تو ایران به پسر مجرد خونه نمیدن. عموگفت:چرا مجرد کارن؟مگه شیرین باهات نمیاد؟ کارن شانه بالا انداخت و حرفی نزد. عمو رو کرد به عمه و گفت:آره شیرین؟نمیری باهاش مگه؟قرارن جداشین؟ _چی بگم والا داداش خودسر برای خودش تصمیم میگیره و منم دیگه کاری به کارش ندارم.من بعد مدتها برگشتم دوست دارم پیش مامان بابام زندگی کنم.نمیخوام ازشون دور بشم. همگی ساکت شدند تا چای ها رو آوردند. زهرا ذوق زده ظرف پولکی ها رو برداشت وگفت:وای عاشق پولکیم. دم گوشش گفتم:ادای نخورده ها رو درنیار زشته. بااخم نگاهم کرد وگفت:دختری که شور و ذوقشو نشون نده دختر نیست شلغمه آجی. باتعجب نگاهش کردم و متوجه نگاه بی پروا کارن هم شدم.انگاری بعید میدونست همچین حرفیو از یک دختر چادری. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت بـیـسـت و یکم ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمز
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت بـیـسـت و دوم "کارن" ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم. با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه. طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد. چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود. کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد. از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟ با اخم تندی نگاهشون کردم. یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو جیگر.راه بیا دیگه. _بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده. مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟ نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم. همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم. _منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره. با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره. _چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟ به دوربینم نگاهس انداختم و گفتم:نه انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم. _سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین. یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟ لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن. _چون عاشقم همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین. فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن. اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبش‌باشین وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت بـیـسـت و دوم "کارن" ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت بـیـسـت و سـوم وقتی برگشتم پیش بقیه،زهرانبود.بی تفاوت نشستم کنارعمو و به دوربینم ور رفتم. عمو زد به شونه ام و گفت:آقاکارن یک عکسی از ما نمیگیری با دوربینت؟ عکسای قبلی رو با گوشیم گرفتم و برای همین تصمیم گرفتم این عکسو با دوربین بگیرم که بعد چاپ کنم. همه رو جمع کردم کنترهم ایستادن.زهراهنوز هم نبود و غرورم اجازه پرسیدن نمیداد.ازشون دوتاعکس گرفتم و گفتم حتما چاپ میکنم براتون. انقدر چیزی خورده بودیم که جا برای شام نداشتیم.بیخیال جگر شدیم و راهی خونه شدیم.بعد خداحافظی،هرکس سوار ماشین خودش شد و راه افتادیم.و هنوز هم زهرا نبود.بودن نبودنش مهم نبود برام اما انگار کمبودش حس میشد. کنار اون دوتا دخترعمو جلف و سبک سرم،برای زهرا احترام زیادی قائل بودم. هنوز هم درگیر جواب کوتاهش بودم که درپاسخ سوالم داد "چون عاشقم" عاشق کی بود یعنی که چادر سر میکرد؟عشقش بهش گفته بود چادر سرت کن؟نمیدونم بیخیال چندان مهم نیست. خیلی زود رسیدیم و منم یک راست رفتم سمت اتاقم و از خستگی بیهوش شدم. صبح روز بعد با یک دوش آب گرم،صبحمو آغاز کردم که حسابی سرحالم کرد.صبحونه مفصل مادرجونم بهم چسبید.قرار بود امشب همگی باهم بریم شهر بازی.من ازشهر بازی خوشم نمیومد بچه گانه بود اما دوست داشتم این موردم تو ایران تجربه کنم. تاشب ازخونه رفتم بیرون و برای خونه و کار یه کارایی انجام دادم که خداروشکر ثمره بخش بود.خیلی روحیه گرغتم و خوشحال و خندون برگشتم خونه.دم در،مادرجون نذاشت برم تو و سریع سوار ماشینم کرد گفت:دیرشد پسرم زود باش. خان سالار هم که اومد،راه افتادیم طرف شهربازی.از دور نمای قشنگی داشت اما شهر بازی اینجا کجا و شهربازی فرانسه کجا!؟ میدونستم زهرا نیومده چون سوارشدن تو این وسایلا با چادر سخت بود اما درکمال تعجب زهرا اومده بود و با شوق و دوق سمت وسایل میرفت تا سوار بشه‌. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news