eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت چهـل و دوم از کنار اتاق زهرا که رد شدم صدای هق هق
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت چهـل و ســوم وقتی از خواب بیدارشدم،مامانو دیدم که رو صندلی جلو میز لب تابم نشسته. باز اومده شکایت و گلایه و نصیحت..هوف _کاری داری؟ طلبکارانه نگاهم کرد وگفت:شد یک بار بگی مامان؟شد یک بار بگی شما؟شد یک بار دل مادرتو به دست بیاری؟شد یک بار با رضایت من کاراتو انجام بدی؟ از حرفاش خونم به جوش اومده بود. _حالام که بدون اجازه مادرت ازدواج کردی.اصلا مادر کیه؟مادر چیکاره است؟فقط بچه به دنیا بیاره و خلاص..آره؟؟ از رو تختم بلند شدم و روبروش ایستادم. حرفایی که اینهمه سال تو دلم مونده بود رو گفتم،اونم باصدای بلند. _مگه موقعی که من تو پارتی ها و مهمونیا سرگردون بودم شما اومدی به عنوان مادر دستمو بگیری ببری پیش خودت؟مگه منو پسرم صدا زدی که مامان بهت بگم؟مگه موقعی که با شوهرت به تیپ و تاپ هم زدین به من فکرم کردین؟مگه موقع طلاقت یک ذره به پسرت و خواسته اش اهمیت دادی که من به نظرت اهمیت بدم؟مگه موقعی که اومدیم ایران‌ کمکم کردی که کار یا خونه پیدا کنم؟فقط سرکوفت زدی!مثل همیشه.نپرسیدی خب پسر تو چته انقدر تو همی و ساکتی؟نپرسیدی چی عذابت میده که اینهمه پریشونی؟مادری کردی برام انتظار داری وظیفه فرزندیمو به جا بیارم؟موقعی که اومدیم ایران انقدر درگیر فکر ارث و میراثت بودی که راحتی پسرتو فراموش کردی. آره شیرین خانم اینام هست. من برای کسی که برام مادری نکرده احتراممو خرج نمیکنم.۹ماه حملم کردی که اونم دستت درد نکنه پاداشش رو خدا بهت میده. اصلا کاش به دنیام نمیاوردی اینجوری راحت تر بودم. اینجوری مجبور نبودم بخاطر راحتی و آسایشم ازدواج کنم و دختر مردمو بدبخت کنم. اگه مادرخوبی بودی برام نمیزاشتی چشمم دنبال هر کس و ناکس کشیده بشه و دنبال راحتی و امنیتم باشم. بعد زدن حرفام احساس راحتی کردم. بدون نگاه کردن به مامان از اتاق بیرون رفتم. رفتم تو حیاط تا بادی به سرم بخوره خنک بشم.خیلی داغ کرده بودم و دست خودمم نبود.۲۷ساله به دوش میکشم اینهمه دردودل رو. کم نیست!خسته شدم. کمی که قدم زدم حالم بهترشد و برگشتم تو اتاقم اما دیگه هیچکس نیومد پیشم. خوبه فهمیده بودن حالم خوب نیست گذاشتن تنهاباشم. الان واقعا به یکی احتیاج داشتم که باهاش حرف بزنم.کی بهتر از همسرم؟ همسر؟هه من اونو ازخودم رونده بودم مگه میشد برش گردوند؟ بیخیال شدم و گوشیمو کنار گذاشتم. کاش الکی دختره رو پابند نمیکردم.کاش این تصمیم احمقانه رو نمیگرفتم. من خودم تو زندگیم اضافیم زن دیگه چی بوده؟ کلافه دستی تو موهام کشیدم و رو تختم دراز کشیدم. انقدر فکر کردم که بالاخره خوابم برد. تو خواب دیدم یک خانم سفید پوش رو که صورتش معلوم نبود. تو باغ بزرگی بودیم.اومد جلو و دستمو آروم گرفت. نمیدونستم کیه اما آرامش خاصی بهم داد. منو دنبال خودش کشوند و منم رفتم.کمی که راه رفتیم یک جا ایستاد. وقتی برگشت سمتم نوزادی تو دستش بود که خیلی قشنگ و زیبا بود. نوزاد رو به من داد و آروم گونشو نوازش کرد. غرق زیبایی نوزاد بودم که صدای سم اسب هایی رو شنیدم. برگشتم که مردی تنومند رو سوار بر اسبی رخشان دیدم.ابهت خاصی داشت و نمیشد ازش چشم برداشت. صورت مرد هم نورانی بود. نزدیک ما شد و آروم از اسب پیاده شد‌. جلوتر اومد که یکهو ازخواب پریدم. با عرق سردی که به صورتم نشسته بود،نفس نفس میزدم.خواب عجیبی بود! ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت چهـل و ســوم وقتی از خواب بیدارشدم،مامانو دیدم که
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت چهـل و چهـارم "لیدا" با اشک زل زدم به صفحه گوشیم که عکس کارن بی معرفت روش خودنمایی میکرد. با خودش که نمیتونستم حرف بزنم برای همین حرفامو به عکساش میگفتم تا یکم آروم بشم. _ای بی معرفت!دلمو به دلت پیوند زدی و رفتی.نگفتی بابا این دختره به من دل بسته،عاشقمه،همسرمه،زنمه..اصلا به این چیزا اهمیت ندادی. گفتی من بی احساسم،گفتی طول میکشه تا جا بیفتم تو مفهوم خانواده،گفتی از من انتظار قربون صدقه و حرفای قشنگ نداشته باش..آره قبول همه اینا روگفتی..اما..اما نگفتی تنهام میزاری. اینو که گفتم زدک زیر گریه.اما چون همه خواب بودن،بالش رو جلو دهنم گرفتم و اشک ریختم. خیلی دلم شکسته بود.دلم از کسی گرفته بود که همه زندگیم بود. کسی که حاضر بودم جونمم براش بدم. اما اون مثل یک دستمال یک بار مصرفم که نه مثل یک چیز خیلی بی ارزش ولم کرد و رفت. بخدا من زنتم.زن رسمی و شرعیتم چرا ازم دوزی میکنی؟چه گناهی کردم که تقاصش اینه؟ دارم تاوان کدوم اشتباهمو میدم؟ اگه عاشق تو شدن گناهه من گناه کار عالمم. از دوست داشتنت نمیتونم دست بکشم. یکم که آروم تر شدم صدای تقه در اومد. ترسیدم و تو خودم جمع شدم. نکنه بابا و مامان باشن که توضیح دادن برای اونا مصیبته. در بازشد و یک سایه اومد تو. بابا که نبود سایه زن بود.مامانم نبود چون مامان هیکلش درشته.پس حتما زهراست. هوف همینو کم داشتم واقعا تو این شرایط؟ نشست روبروم و با نگرانی گفت:چیشده محدثه؟گریه چرا؟؟ رومو برگردوندم و اشکامو آروم پاک کردم. نباید بزارم کسی بفهمه این مشکلو.باید خودم حلش کنم. _چیزی نیست. _چرا هست خیلیم هست.این اشکا برای چیه؟ نمیدونم چیشد که یکهو خودمو انداختم تو بغل زهرا و همه چیو براش گفتم حتی آناهید و شرطمون. وقتی همه رو تعریف کردم،اول یکم کمرمو‌ نوازش کرد و بعد گفت:آبجی گلم خدا خیلی بزرگه.هیچوقت هیچکس رو‌تنها نگذاشته.فقط شاید یکم دیر به دادش رسیده باشه. اشکمو که روی گونه ام قل خورد،با انگشت گرفتم و گفتم:چرا؟ لبخند قشنگی زد وگفت:چون اولا اینکه خدا میخواد زیاد صداش کنی آخه صدای بنده هاشو خیلی دوست داره.دوم اینکه میخواد خوب با تجربه و پخته بشی.تو گرمای مشکلات میسوزونت تا دردو حس کنی و موقع شادی ناله نکنی.سومم اینکه خدا حتما برات چیزای بهتر درنظر گرفته که به موقعش بهت بده. ناز آوردم وگفتم:نه من به موقع نمیخوام.همین الان میخوام. سرمو گذاشت رو سینه اش و اروم و با اطمینان گفت:آبجی جونم خودت ازخدا بخواه که بهترینا رو بهت بده نه اونی که خودت میخواد.اصلا شاید همونا جزو آرزوهات باشن. مثل یک بچه کوچیک شده بودم تو بغلش.اونم‌ موهامو‌ناز میکرد.ایندفعه دیگه حرفاش خسته کننده و نصیحت کننده نبود. بیشتر آرومم میکرد. _آروم باش و به چیزای خوب فکر کن.به شوهرت... به بچه هایی که قراره بیارین.. به زندگی آیندتون... کارنم اگه حرفی زده سر جوونی و خودخواهیشه.زیاد غصه‌نخور. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت چهـل و چهـارم "لیدا" با اشک زل زدم به صفحه گوشیم ک
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت چهـل و پـنـجـم اشکام کم کم بند اومد اما هنوز دل میزدم.دلم به جای بغل زهرا،بغل شوهرمو میخواست اما اون نامرد ازم دریغ کرده بود. خیلی دلم میخواست بهش زنگ بزنم و ازش گله کنم اما غرورم اجازه نمیداد. دیگه حالم داشت از ضعف خودم بهم میخورد. زهرا سرمو گذاشت رو پاش و آرومم کرد.اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد. وقتی بیدارشدم رو تختم بودم و پتو هم روم بود. برگشتم سمت در که از دیدن کارن تعجب کردم. اون اینجا چیکار میکرد؟یعنی دلش به رحم اومده بود؟چه جالب! _صبح بخیر. رو تختم نشستم‌و بدون توجه بهش موهامو مرتب کردم. _زهرا گفت دیشب خیلی حالت خوب نبوده اومدم حالتو بپرسم. پوزخندی زدم وگفتم:هه جدا؟چه زود به فکر افتادی؟تازه یادت اومد لیدایی هم هست؟! از روتخت بلندشدم و رفتم سمت در که دستمو گرفت و کشید. _ولم کن. منو با زور برگردوند طرف خودش و گفت:به من نگاه کن! نگاهمو ازش گرفته بودم و حاضر نبودم به هیچ‌وجه ببینمش‌. _میگم نگام کن. از لحن محکمش ترسیدم و نگاهش کردم. _بار آخرت باشه برای چیزای الکی گریه میکنی. _الکی نبود من... _اره میدونم به من احتیاج داشتی..به اینکه آرومت کنم..اما من..من.. _تو نمیتونی.همینو میخواستی بگی دیگه نه؟علتشو خودتم نمیدونی این خیلی جالبه. _میدونم فقط..نمیتونم بگم. _خیلی سخت نیست که بگی دوسم نداری! دیگه صبرنکردم تا غرورم بیشتر شکسته بشه.دستمو از دستش درآوردم و از اتاقم بیرون رفتم. یکسره رفتم تو‌اتاق زهرا.طبق معمول مشغول درس خوندن بود. اتقدر از دست کارن عصبی بودم که انگار کسی رو جز زهرا گیر نیاوردم که عصبانیتم رو روش خالی کنم. _با اجازه کی زنگ زدی به کارن؟ از جاش بلندشد وگفت:س..سلام. _سلام بی سلام.جواب منو‌بده.مگه من بهت گفتم زنگ بزنی بیاد اینجا؟چرا اینکارو کردی؟اگه لازم بود خودم زنگ میزدم. طفلی بغض کرد وگفت:اما آبجی من... _لطفا دیگه دایه مهربون تر از مادر نباش برام.منم قسم میخورم به اون‌خدایی که میپرستی هیچ حرفی دیگه به تو نزنم.نه وکیل،نه وصی،نه خواهر.. بعدم از اتاقش بیرون رفتم و‌ در رو محکم بهم کوبوندم. مامان با ترس اومد و گفت:چه خبرتونه شماها؟اون از شوهرت که در حیاطو اونجوری بهم‌کوبوند اینم از تو.معلومه چتونه؟ دندونامو بهم ساییدم و بدون جواب باز به اتاقم پناه آوردم. کاش باهاش ازدواج نمیکردم که اینجوری نمیشد. کاش‌بخاطر یک عشق،زندگیمو خراب نمیکردم. کارن دوسم نداشت و این توهین بزرگی بود به شخصیت و غرورم. چرا همون اول که گفت نمیتونه علاقه ای به من تو‌خودش پیدا کنه مخالفت نکردم؟ چرا جلو رفتم؟ چرا عقب نکشیدم که زندگیم تباه نشه؟ گیج بودم و نمیدونستم دیگه چیکار کنم. ناگهان کاغذ سفیدی رو روی تختم دیدم. برش داشتم و تاش رو باز کردم. دست خط شکسته اما قشنگی بود. "سلام لیداجان. متاسفم اگه اذیتت کردم و تو همین روز اول عقدی اینجوری اذیتت کردم. دست خودم نیست من۲۷سال محبت ندیدم از هیچکس.برای همین محبت کردنو بلد نیستم. امیدوار بودم بتونم با وجود تو حسی رو تو‌قلبم پیدا کنم که سالهاست دنبالشم اما پیدا نشد. امیدوارم پیدا بشه و تو هم کمتر اذیت بشی. این روزا هم تموم میشه مطمئن باش. خدانگهدار" ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
🔴 آخرین دعای حضرت زهرا سلام الله علیها ◾️اسماء، همسر جعفر طیّار نقل می‌کند که : ◾️در لحظه‌های پایانی عمر حضرت زهرا علیها السلام دیدم آن حضرت دستها را به سوی آسمان برآورده، چنین دعا می‌کند: 🔺 «اِلهی وَ سَیِّدی اَسْئَلُکَ بِالذَّیِنَ اصْطَفَیْتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِی وَ شیعَةِ ذُرِّیَتِی» 🔹«پروردگارا! بزرگوارا! به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی و به گریه‌های حسن و حسین در فراق من، از تو می‌خواهم گناهکاران از شیعیان من و شیعیان فرزندان من را ببخشائی...» 📚 الموسوعة الکبری ج۱۵ ص۱۱۷. 📚 (مشابه در عوالم العلوم ج ۱۱ ص ۸۹۱) ✨اللّهمَ‌عَجِلْ‌لِوَلِیِڪ‌الفَـ♡ــࢪَج✨ 🆔 @sarm_news
•|🌿|• •|وقتے دارے روزهاى سختے رو ميگذرونے و متعجبے ڪه پس خدا ڪجاست يادت باشه استاد هميشه موقع امتحان سڪوت ميڪنه..‌.|• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂شب ها آرامشی دارند 💫از جنس خدا 🍂پروردگارت همواره 💫با تو همراه است 🍂امشب از همان شبهایی ست 💫که برایت یک 🍂شب بخیر خدایی آرزو کردم شبتون بخیر 🌙 لحظه هاتون سرشاراز آرامش 💫🍂 🆔 @sarm_news 🍁🍂
وضو قبلِ خواب یادتون نره :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍✋ ❤️ مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " 🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا جان آجرک الله بمصیبه امک الزهرا😭😭
🔘🔘🔘🔘⚫️⚫️🔘🔘🔘🔘 ❣﷽❣ ⚫️پاسخ حضرت زهرا سلام الله علیها در جواب عذر خواهی ابوبکر و عمر! 🌷در آن هنگام كه فاطمه سلام الله علیها در بستر شهادت قرار گرفت... روزي ابوبكر و عمر با علي علیه السلام ملاقات كرده و گفتند: ◾️از فاطمه سلام الله علیها خواهش كن تا به ما اجازه بدهد،به حضورش برسيم. ميداني كه بين ما و او، امور ناگواري رخ داده است، بلكه به حضورش برسيم و معذرت بخواهيم و از گناه ما بگذرد. 🍂آنها تا در خانه آمدند،علي علیه السلام وارد خانه شد و به فاطمه سلام الله علیها فرمود: فلان و فلان به در خانه آمدند و مي خواهند به شما سلام كنند، نظر شما چيست؟ 🌸فاطمه سلام الله علیها فرمود: خانه‌ ، خانه تو است و من همسر تو هستم،آنچه را مي خواهي انجام بده. ✨علي علیه السلام فرمود : روپوش خود را محكم ببند . 🌸فاطمه سلام الله روپوش را محكم بست و روي خود را به طرف ديوار گردانيد. 🔴 آن ها تا كنار بستر زهرا آمدند و سلام كردند و گفتند: از ما راضي باش خدا از تو راضي باشد. 🌺فاطمه سلام الله علیها فرمود : براي چه به اينجا آمده ايد ؟ گفتند : ما به شما جسارت كرديم ، اميدواريم ما را ببخشي و دلت نسبت به ما صاف گردد. 🌸 فاطمه سلام الله فرمود: سؤالي از شما دارم ، پاسخش را بدهيد، اگر تصديق كرديد مي فهمم كه شما در عذرخواهي خود صداقت داريد. ◾️گفتند : بپرس ! 🌸فرمود : شما را به خدا ، آيا شنيده ايد كه پيامبر فرمود : فاطمه پاره تن من است كسي كه او را برنجاند مرا رنجانده است؟ گفتند : آري شنيده ايم. 🌼فاطمه سلام الله علیها در اين حال دستهايش را به طرف آسمان بلند كرد وفرمود : 🍀خدايا! اين دو نفر مرا آزردند ، و من شكايتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا مي آورم... نه به خدا قسم هرگز از شما راضي نمي شوم تا با پدرم رسول خدا ملاقات نمايم ، تا به آنچه كه به ما كرديد،به او خبر دهم و او درباره ما قضاوت كند. ◾️ابوبكر به گريه و ناله افتاد و مي گفت : واي بر من ، و بي تابي سختي كرد ، ولي عمر به او گفت : اي خليفه رسول خدا! از گفته يك زن ، اين گونه بي تابي مي كني! آنها از طلب رضايت از فاطمه سلام الله علیها نااميد شدند و رفتند... 📗کتاب سليم بن قيس ( ره ) ص 254 [ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ ] اللهم العن الجبت و الطاغوت اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد 🆔 @sarm_news 🔘🔘🔘🔘⚫️⚫️🔘🔘🔘🔘