eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
7.3هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔻فهرست محتواهای سی و یکمین دوره مسابقات سراسری قرآن و عترت بسیج 📗 آئین نامه مسابقات (توضیحات کامل در مورد رشته ها) 🖼 پوسترهای تبلیغاتی 📖 ترجمه جزء یکم قرآن کریم - استاد حسین انصاریان 📖 اطلاعات عمومی قرآنی 📖 جزوه زندگی با آیه ها 📖 جزوه ۲۰ حکمت نهج‌البلاغه 📖 درسنامه صراط جلد دوم 📖 کتابچه مسطورا 📖 دعای ۲۴ صحیفه سجادیه 🎙صوت سوره حمد و بقره تا آیه ۵ با صدای استاد عبدالباسط 🎙 صوت سوره حشر آیه ۲۱ تا آخر با صدای استاد عبدالباسط 🎙 صوت سوره آل عمران از آیه ۱۹۰ تا ۱۹۴ با صدای استاد مصطفی اسماعیل 📖 درسنامه صراط جلد سوم 📑 فرم‌های داوری 📚 کتاب تفسیر سوره صف رهبر معظم انقلاب 💻 پاورپوینت توضیح در خصوص اجرای مسابقات ویژه مجریان مرحله حوزه مقاومت 🎙توضیحاتی پیرامون چگونگی برگزاری مسابقات قرآن بسیج ویژه مجریان مرحله حوزه و ناحیه 🎞 موشن تبلیغاتی مسابقات همراه با لینک با کیفیت 💌 توضیحاتی در خصوص شیوه داوری رشته های حفظ (ردیف‌های ۱ تا ۱۱) 🔻 سایت ثبت نام مسابقات: event.quranbsj.ir 💌 برای مشاهده محتواها لطفاً روی هر کدام لمس کنید. 🌷دبیرخانه سی و یکمین دوره مسابقات سراسری قرآن و عترت بسیج
🛑 فریب کاسبی جدید بنزین را نخورید سخنگوی صنف جایگاه داران: 🔹هرگونه شارژ کارت سوخت فقط از طریق نرم افزاری و مرکز سامانه هوشمند سوخت انجام می‌شود. 🔹شارژ کارت سوخت با فیزیک کارت سوخت یا دستگاه‌های موجود در جایگاه‌ها وجود ندارد. 🔹این موضوع شارژ کارت سوخت در جایگاه‌ها قطعا کلاهبرداری است و مردم باید مراقب باشند. 🔹هرکسی ادعا می‌کند امکان شارژ یک یا چند کارت سوخت را دارد باید دسترسی به سامانه هوشمند سوخت داشته باشد تا این امکان ایجاد شود، لذا این ادعا نمی‌تواند درست باشد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ (ص) (ع) (ع) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم 💚 اَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا مَولٰانٰا، یٰا عَلِـیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَىٰ نگاه پرمهرشون، روزی همه مون 🌱 (ع) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین ستوده در مراسم چهار پایه خوانی حرم مطهر امام رضا علیه السلام، شور همیشگی خود را بازهم خواند شیرین‌تر از بغل مادر، حرم حسین حرم حسین (ع) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 داستان ضریح ... یا امام رضا جان!!🥺 منم گنگم،... منم کَرم،... یه دست رو سر ما بکش... ! 🥺 (ع) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 آخرین تصویر به جا مانده از بارگاه امام حسن مجتبی عليه‌ السلام و سایر ائمه در قبرستان بقیع در شهر مدینه منوره😔😔 آقای بی حرم حسن علیه السلام😭😭 (ع) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
. ♨️ اعلام ساعات کاری جدید بانک‌ها 🔹شورای هماهنگی بانک‌ها: ساعت کار بانک‌ها از روز ۱۵ شهریور به بعد، در روزهای شنبه تا چهارشنبه از ساعت ۷:۳۰ تا ۱۳:۳۰ خواهد بود 🔹در روزهای پنجشنبه نیز زمان خدمت‌رسانی به مشتریان در شعب بانک‌ها از ساعت ۷:۳۰ تا ۱۲:۳۰ است. (ع) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و دوم: با تعجب نگاه الی کردم و گفتم: داری از چی حرف میزنی؟
زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و سوم: الی یا همون زینب یه نوع خوراک که اسمش را نمی دونستم ،جلوی روم گذاشت و توی ظرفی هم چند تکه نان و گفت: زود بخور تا جون بگیری ،اگر بخوای باهام بیای خیلی کارا باید بکنیم نگاهی به الی و نگاهی به غذای خوش رنگ و خوشبو کردم و گفتم: خودتم هم بخور الی ظرف را با دستش به طرفم هل داد و گفت: من تازه خوردم، تو بخور زود باش تکه ای نان جدا کردم و همانطور که باهاش ور میرفتم گفتم: پس تا من میخورم بگو قصه الی و زینب چی چی هست؟ الی خنده ای کرد و گفت: ببین من در حقیقت زینب هستم ، اما اینجا منو با نام الی میشناسن،یعنی الی وجود خارجی داره و واقعا هستش با همون سرگذشتی که داخل کشتی تعریف کردم، یه زن ناامید که کلاه سرش گذاشتن و با اندکی ثروت قصد خروج از کشور را داره و چون ازش شکایت شده و ممنوع الخروج هست، مجبور شده از طریق غیر قانونی از کشور خارج بشه تا اون ثروته را از دستش درنیارن و در این بین گیر جولیا میافته و فکر میکنه که جولیا فرشتهٔ نجاتش هست و بهش اعتماد میکنه ،درصورتیکه جولیا هم برنامه ها خودش را داره و ... ولی الان الی توی ایران هست و من زینب هستم که خودم را الی جا زدم، ما با هک‌حساب جولیا متوجه شدیم با چندین نفر توی ایران در ارتباطه و قراره اونها را از مرز خارج کنه، حتی تمام مکالمات شما را داشتیم و قرار شد من جای یکی از قربانیان به اینجا بیام تا سر از کارشون دربیاریم و توی لندن بود که فهمیدیم با یک تشکیلات فوق العاده بزرگ و البته مخوف و سرّی طرف هستیم و این حیوانات آدم نما هر کدام از قربانیانشون را برای منظور خاصی میارن، قسمت تو و اون دختر بچه ها قربانی شدن در محضر ابلیس بود و قسمت من و تعدادی دیگه اجرای یک نقشهٔ توطیه که از پیش طراحی شده بود . حرفهای زینب برام جالب بود ، حالا میدونستم زینب یک پلیس در قالب زن فراری بود، حالا میدونستم که من کل این مدت تحت کنترل پلیس بودم و کم کم برام روشن شد که اون آزاد شدن معجزه آسا از دست پلیس بدون کمترین هزینه و سوظنی برای من از کجا آب می خورد.. سوالات گوناگون توی ذهنم رژه میرفت پس گفتم: سعید..‌اینجور که جولیا می گفت برادرم سعید هم اینا کشتن.. زینب سری تکان داد و‌گفت: بله متاسفانه ، ما هم متوجه این موضوع شدیم ، اما الان بحث کافی هست آیا حاضری الان همراه من بیای؟ خسته تر از آن بودم که به مخمصه لی دیگه فکر کنم ، پس شونه هام را بالا انداختم و‌گفتم: امشب نای هیچ‌کاری ندارم، بعدم دوست دارم هر چه سریعتر به کشور خودم... زینب پرید توی حرفم و گفت: هر چیزی به وقتش،باشه اگر امشب نمیای، باید فردا شب حتما بیای‌... بی صدا لقمه ای در دهانم گذاشتم و ناخوداگاه به یاد مادرم افتادم، از زینب فقط لب زدنش را میدیدم اما ذهنم در ان سوی دنیا بود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و سوم: الی یا همون زینب یه نوع خوراک که اسمش را نمی دونستم
زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و چهارم: آخرین لقمه را قورت دادم و تازه متوجه شدم که زینب منتظر جواب من هست.. با من و من گفتم: ببخشید من اصلا نفهمیدم شما چی گفتین، تمام فکر و ذکرم ایران ، پیش بابا و مامانم بود...یک لحظه رفت اون سالها که سعید زنده بود و من میدیدم مدام پشت سیستمش هست و سخت مشغوله، اما نمی دونستم درگیر این شیطان پرستا شده.. زینب پرید وسط حرفم و‌گفت: پس من داشتم گل لگد می کردم ،حالابگذریم، راستش منو یا همون الی را به این نیت کشوندن به اینجا که به نوعی آموزشمون بدن تا پروژه ای را که مدتها براش وقت گذاشتن و برنامه ریختن را به سرانجام برسونند و مملکت ما را که تنها قدرتی هست که تمام قد در مقابل فراماسون ها ایستاده و نمیگذاره که نقشه هاشون تکمیل بشه و به سرانجام برسه، به آشوب بکشن.. این اجنبی های شیطان پرست ،خواب های بدی برای من و تو و تمام دختران و زنان ایران زمین دیدند، اینا فهمیدند فقط در صورتی میتونند ایران را از پا بندازن که خانوادهٔ ایرانی را از هم بپاشند و یک خانواده در صورتی از هم میپاشه که زن خانواده دختر خانواده و مادر خانواده منحرف بشه و الان آخرین تیر ترکششون را رها کردند و این تیر نشسته بر دامن من و تو ولی ما نباید اجازه بدیم که فرو بره و زخم عمیقی ایجاد کنه،ما باید روشنگری کنیم. و لازم میدونم با تغییر چهره یکی دو جلسه توی جلسات ما حضور داشته باشی ، تا خودت با چشم خودت و‌گوش خودت ببینی و بشنوی که چه نقشه هایی در سر دارند. حالا اگر امشب حالت روبه راه نیست که بیایی، اشکال نداره، نیا...اما فرداشب باید بیای ، این جلسات فک میکنم یک هفته دیگه تمومه... از جا بلند شدم و درحالیکه ظرف دستم را به سمت ظرفشویی میبردم گفتم: ممنون خوشمزه بود و بعد نگاهی به زینب کردم و گفتم: موهات را رنگ کردی؟ چقدر بهت میاد ومیخواستم ادامه بدم و افکارم را به زبان بیارم چون که برام قابل قبول نبود زینب که دم از دین میزد موهایش را اینچنین زیبا کنه و در مقابل دید دیگران قرار بده.. زینب که انگار ذهنیاتم را می خواند گفت: اولا نوش جونت، دوما این کلاه گیس هست عزیزم،یک زن مؤمنه، یک زن با حجب و حیا ،هیچ‌وقت اجازه نمیده زیبایی هایش را مردان نامحرم ببینند،چون یک زن اصیل در حقیقت یک ملکه هست و زیبایی های یک ملکه فقط متعلق به پادشاه زندگی اش است لبخندی زدم و‌گفتم : چقدر خوشگل حرف میزنی... اشاره ای به روغن روی کابینت کرد و گفت: تا من برمی‌گردم سعی کن تمام این روغن زیتون را بخوری تا اون قلب طلایی راحت دفع بشه و مشکلی برات پیش نیاره.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و چهارم: آخرین لقمه را قورت دادم و تازه متوجه شدم که زینب
زن ،زندگی، آزادی قسمت هشتاد و پنجم: به محض اینکه زینب از خونه زد بیرون، رفتم طرف تنها اتاق خانه، وارد اتاق شدم. یک اتاق جم‌و جور نقلی با دوتا تخت خواب یک نفره در دو طرف و کنار هر تخت یک میز چوبی کوچک و رویش هم چراغ خوابی به شکل قارچی سربه زیر و زیبا... می خواستم روی یکی از تخت ها بخوابم که چشمم افتاد به مهری که روی یکی از میزها بود و علامت قبله ای که روی دیوار ،انگار مرا به خودش می خواند. بهترین وقت برای ادای نذر و راز و نیازی بی غل و غش بود،درسته خسته بودم شدید اما احساس می کردم الان تنها چیزی که خستگی ام را در میکنه یه نماز با حضور قلب هست و بس.. پس برگشتم طرف هال تا برم سرویس ها که در کنار اتاق بودند، وضو بگیرم. بعد از یک ساعت عبادت، انگار تمام پریشانی و خستگی هام دود شد و بر هوا رفت، اینجا بود که یاد حرف داداش سعید خدابیامرز افتادم: ببین سحر هر چی که فشار روانی بهت وارد بشه، با خواندن دو رکعت نماز همه زایل میشه و این حرف من نیست، حرف دانشمندان غیر مسلمان هست ، اونا معتقدن وقتی اعصابت به شدت خورد هست یعنی انرژی های منفی تو را احاطه کرده و برای رهایی از این انرژی ها کافیه پیشانی و کف دست و پاهایتان را به صورت سجده بر زمین بگذارید در این صورت هست که تمام انرژی منفی شما به زمین منتقل میشه و این درست همون نماز خوندن ماست، عبادتی که خدا واجب کرده البته هزاران فایده برای ما داره و ما غافلیم... چادری را که فکر میکنم مال زینب بود از سرم برداشتم و تا کردم و داخل کمد لباسی که توی دیوار درآورده بودند گذاشتم. و در همین حین با خودم گفتم: یعنی زینب توی کدوم دسته هست که اینقدر راحته و تونسته بیاد اینجا واحد مستقل داشته باشه؟ مگه اونم مثل من اسیر نبود؟ دوباره باران سوالات در ذهنم باریدن گرفته بودند و آرزو میکردم کاش به دقت به حرفهای زینب گوش میدادم‌. با دردی که توی شکمم پیچید ، از همه فکرها بیرون امدم و به سرعت به طرف دسشویی رفتم. پهلو به پهلو شدم، نمی دانستم چه وقت روز هست اما نوری که از پنجرهٔ کوچک اتاق به داخل می تابید نشان از شروع روزی دیگه بود.. به تخت خالی زینب نگاهی کردم، خدای من هنوز نیامده بود، دیگه کم کم داشتم نگران میشدم. دیشب درسته شب آزادی ام بود ، اما برای من شب دردناکی بود و نتوانسته بودم درست بخوابم ، مدام دلدرد و در تردد بین اتاق و توالت بودم، دمدمه های صبح خواب رفتم و الانم که هنوز زینب نیامده... ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
تقدیم به شما همراهان❤️❤️