تکذیب شایعه عقبنشینی از حماه توسط ارتش سوریه
🔹ارتش سوریه اخبار منتشر شده مبنی بر خروج نیروهایش از استان حماه را تکذیب کرد و این اخبار را بخشی از عملیات گمراه کننده تروریستها با هدف ترس و ارعاب دانست.
🔹فرماندهی کل ارتش و نیروهای مسلح نیز تأکید کرد که نیروهای مسلح این کشور در حال انجام ماموریتهای ملی خود در مقابله با سازمانهای تروریستی در مناطق مختلف هستند.
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
آخرین جزئیات از حج ۱۴۰۴؛ از مدت زمان سفر تا قیمت تمام شده ارز
🔻علیرضا بیات، رئیس سازمان حج و زیارت:
🔹مدت زمان میانگین حج تمتع امسال ۳۳ تا ۳۵ روز است، مهمترین عنصر تعیین کننده برای این زمان هواپیما و مجوز پرواز است.
🔹نامنویسی جدید برای عمره فعلا امکان ندارد، چون ۵ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در صف هستند که عدد قابل توجهی است و این افراد از سال ۹۰ ثبتنام کردهاند.
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
🛑کاهش قیمت برنج طی روزهای آینده
🔹رئیس اتحادیه بنکداران مواد غذایی: با توجه به شرایط عرضه و آغاز ثبت سفارش برنج خارجی، طی روزهای آینده شاهد کاهش قیمت برنج خواهیم بود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
ما دردِ وطن داریم💔
گرامیداشت یکصد و سومین سالگرد شهادت سردار میرزا کوچک خان جنگلی
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
🚨 #هشدار_جدی
🔺️ مسئولین ذیربط حواسشان را جمع کنند ،؛
❗بورس را تبدیل کرده اند به قمارخانه ،
و با کوچکترین حادثه ای در هر نقطه ای از کره زمین بورس ایران ریزشی می شود.
❗ یک عده به عنوان بازیگر سهم دارند سرمایه های مردم را به غارت می دهند...
🤌 بورسی که باید محل جذب سرمایه و ساماندهی نقدینگی سرگردان و تقویت تولید و رشد اقتصادی باشد ،
شده است؛
❓ بلای جان سرمایه های مردم و ایجاد نفرت علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ، که حاصل خون شهدای گرانقدر ماست.
⛔ خیانت در بورس خیانت به نظام ، و حکم محاربه دارد...!
🪧 #آقای_امنیت_اقدام
🪧 #آقای_قوه_قضائیه_اقدام
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
🔰همه دعوتید به معــراج الشهدای قم
🌹زیارت پیکرهای مطهر شهدای گمنــام
💯 مردم شهید پرور استان قم می توانند
از روز شنبه ۱۰ آذرماه الی چهارشنبه ۱۴ آذرماه از ساعت ۸ صبح الی ۲۳ جهت زیارت پیکـرهای مطهر شهدای گمنام در معراج الشهدای قم حضور پیدا نمایند.
📍قم، میدان مفیــد، باغ موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس | معـراج الشهدا
🚩 بـا انتشار این دعوتنامه، گرمی بخش محافل تجلیل و تکریم شهدا باشیــم.
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
💠برنامـه اســتقـبال از شــــهیــــد گمــــــنـــام
🔹️چهارشنبه مورخ ۱۴ آذر ماه۱۴۰۳
ساعت ۱۲/۳۰ الی ۱۱/۵۰
🔸️امامزاده واجب التعظیم شهر کهک
به همراه نماز جماعت
🔹️روستای خورآباد ( مسجد جامع و ۱۴معصوم)
🔸️ساعت: ۱۷/۳۰ الی ۱۸/۱۰ دقیقه
🔹️مسجد جامع ورجان
🔸️ساعت: ۱۸/۱۵ الی ۱۸/۳۰ دقیقه
🔹️مسجد حضرت علی اکبر علیه السلام
🔸️ساعت: ۱۸/۳۵ الی ۱۸/۴۵ دقیقه
🔹️تکیه سیدالشهداء ویریچ
🔸️ساعت: ۱۹/۰۰ الی ۱۹/۱۵ دقیقه
🔹️روستای فردو
🔸️ساعت: ۱۹/۲۰ الی ۱۹/۴۵ دقیقه
🔹️هیئت ثارالله کهک
🔸️ساعت: ۲۰/۱۰ الی ۲۰/۳۰ دقیقه
🔹️روستای کرمجگان
🔸️ساعت: ۲۰/۴۵ الی ۲۱/۱۰ دقیقه
🔹️روستای بیدهند
🔸️ساعت: ۲۱/۲۰ الی ۲۲/۰۰ دقیقه
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
20.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم عزاداری شهادت حضرت زهرا🖤
بانوای گرم کربلایی رضا شیخی
📍مسجد جامع صرم
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۰ کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت میطلبیدم!گفتم:
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۱۱
گفتم:
_کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که #فقط دنبال عشق باشه! تازه #عاقبت این عشق هم مشخص نیست. چون خیلی چیزا هست که ممکنه به #مرور_زمان اونو سرد کنه.اول فاصله ی طبقاتیمون ودوم بی اعتمادیش بخاطر گذشته م..کامران هم مثل خیلیای دیگه فکر میکنه من بخاطر حاج آقا تغییر کردم در حالیکه خواب آقام منو متحول کرد نه چیز دیگه ای..آره من حاج آقا رو دوست داشتم..تا سرحد جنون..ولی باور کن نمیدونم اسم احساسم به ایشون چی بود.چون در تمام این یکسال میدونستم ایشون خیلی حدو منزلتش از من بالاتره..ولی..فاطمه ولی این احساس خیلی کمکم کرد تا تحمل کنم.حالا هرچی داره از عمر توبه م بیشتر میگذره اون احساس عجیب و مقدس که نسبت به ایشون داشتم داره کمتر میشه..نمیدونم این خوبه یا نه ولی من خودم و سپردم به بازوی خدا. من از خدا فقط یک درخواست دارم.اونم اینه که به من مردی عطا کنه که با دیدنش مهر خدا رو بیشتر در دلم حس کنم و گذشته هامو جبران کنم.کامران، اون مردنیست فاطمه.! کامران خودش، یکی رو میخواد که راه و از چاه نشونش بده..
فاطمه گفت:
_خب شاید تو بتونی تغییرش بدی..
خنده ی تلخی کردم:
_این امکان نداره! من خودم تو دوران نقاهت پس از توبه ام چطوری میتونم مردی که خودش تو یک خونواده ی مذهبی بوده رو به اعتقاداتم دعوت کنم..
_شاید تونستی..اون عاشقته.
گفتم:
_آره شاید تونستم ولی فکر میکنی اگه به عشق من بخواد عوض شه چقدر این تغییر پایداره؟! اون باید مثل من قلبا خودش بخواد عوض شه..من به زور نمیتونم اونو بهشتیش کنم..واصلا شایدم تغییر اساسی کنه ولی من نمیخوام این ریسکو کنم..دیگه نمیخوام به روزگاری برگردم که خدا توش نبود..حتی اگه تا آخر عمرم مجرد بمونم!
🍃🌹🍃
فاطمه نگاه تحسین آمیزی بهم کرد. درحالیکه چشمش پراز اشک شده بود گفت:
_چقدر عوض شدی …آره کاملا حق با توست.از خدا میخوام قسمتت یک مرد مومن بشه..ان شالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشی..تو واقعا نمونه ی یک معجزه ای!
گریه کردم.
_دعا کن در این ایمان ثابت قدم باشم.تو از روز اول منو بهتر و بزرگتر از چیزی که بودم دیدی.. شاید اگر این امیدواریهاو اعتماد تو به من نبود کم میاوردم..
اون از ته دل دعا کرد:
_الهی آمین..
🍃🌹🍃
چندروزی گذشت!
پاییز با همه ی دلگیریهاش آغازشده بود و من آرزو میکردم مثل قدیم بارون بباره. مدتها بود که بارون کمتر در آسمون این شهر پرسه میزد!
دیگه به زندگی جدیدم عادت کرده بودم و اگرچه مشکلاتم بیشتر شده بود ولی آرامش داشتم.مخصوصا بعد از گرفتن اون تسبیح! اون تسبیح سبزرنگ به من آرامشی وصف نشدنی هدیه میداد و امیدم رو به زندگی افزون تر میکرد! من وتسبیح سبزرنگ مثل دو یار باوفا همیشه در کنار هم بودیم!
گفتن ذکر 🌸تسبیحات حضرت زهرا🌸 علاوه براینکه سفارش الهام رو برآورده میکرد درمن هم مانند یک مسکن آرام بخش موثر بود واین رو من به درستی حس میکردم.
یک شب فاطمه بهم پیام داد که فردا همدیگر رو ببینیم.وقتهایی که فاطمه بی مقدمه چنین درخواستی میکرد یقینا مساله مهمی پیش آمده بود.
🍃🌹🍃
طبق خواست او بعد از اتمام روز کاریم به سمت منزل جدیدش رفتم
و بعد از تبریکات و خوش و بش های روزانه بهم گفت که کامران با مادرش رفتند مسجد پیش حاج مهدوی تا واسطه ی ازدواجتون بشه!
من از تعجب دهانم وامونده بود .گفتم:
_امکان نداره.!
فاطمه گفت:
_ظاهرا کامران قصدش واسه ازدواج خیلی جدیه.
ولی من حدس میزدم که اون میخواست مطمئن شه که بین من وحاج مهدوی رابطه ای وجود نداره!پرسیدم:
_حاج آقا چه جوابی دادن؟
فاطمه شماره ی حاج مهدوی رو برام رو یک کاغذ نوشت و دستم داد .گفت :
_حاج آقا گفتن بعد از نماز مغرب وعشا باهاشون تماس بگیری!!
شماره رو در کیفم گذاشتم و به فکر رفتم!!فکرم خیلی مشغول بود.
🍃🌹🍃
وقتی به خونه برگشتم
با دلشوره واضطراب زنگ زدم به حاج مهدوی. نفسهام یاریم نمیکردند.کی میشد یادبگیرم که در مقابل این مرد نفس کم نیارم؟او بعد از چند بوق گوشی رو برداشت.
سلام کردم وبا صدایی لرزون خودم رو معرفی کردم.. به گرمی جوابم رو داد و یک راست رفت سر اصل مطلب:
_حتما در جریان هستید که اون جوون با مادرشون اومدن مسجد برای امر خیر؟ !
گفتم:-بله.
_خب؟ اجازه میفرمایید بنده شماره ی تماس یا آدرستون روخدمت والده ی ایشون بدم جهت آشنایی بیشتر؟
مصمم گفتم:
-خیر حاج آقا.اول اینکه اون آقا آدرس منو داره.و دوم اینکه من با ایشون صحبتهامو کردمو جوابم رو میدونن.حالا چرا باز به شما رجوع کردن وهدفشون چیه نمیدونم.
او مکثی کرد وپرسید:
_میتونم دلیلتون رو برای رد ایشون بدونم؟
دوباره نفسهام نامرتب شد..چی باید میگفتم؟!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۱ گفتم: _کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که #فقط دنبال عشق باشه! تا
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۱۲
ضربان قلبم تند شد.گفتم:
_به خانوم بخشی گفتم..دنیای ما دوتا خیلی باهم فرق داره! ایشون دلشون از مذهبیها پره ولی من میخوام تشنه ی مذهب باشم.
گفت:_بنظرجوون خوبی میاد.
با تعجب پرسیدم:
_ولی شما خودتون اونشب در بیمارستان فرمودید که تو چشم اون کینه رو دیدید.
_بله هنوزهم میگم ولی بنظرم طبیعیه.. اتفاقا من با ایشون در مورد اون حرفها وحدیثها و به تبعش اون حادثه ی تلخ صحبت کردم.ایشونم دلایل خودشو داشت.مثل اینکه نامزد دوستتون خیلی حرفهای نامربوطی درمورد شما بهش گفته و خب اون جوون هم سرش داغ بوده یه خطایی کرده.بنده ی خدا از رفتارش پشیمون هم هست.
حرفهای حاج مهدوی شکم رو به یقین تبدیل کرد که کاسه ای زیر نیم کاسه ست.محکم و راسخ گفتم:
_نه حاج آقا..من دلایل خودم رو دارم.که اگه بخوام بگم از حوصله خارجه.. خواهش میکنم شما هم از ایشون فاصله بگیرید.
حاج مهدوی خنده ی متعجبانه ای کرد وگفت.
_فاصله بگیرم؟!
حرف خوبی نزدم..با شرمندگی گفتم:
_ببخشید!
او مکثی کرد و گفت:
_خدا ببخشه.....پس جوابتون منفیه!بسیارخب. در پناه خدا.
خداحافظی کردم.مکث کرد..
انگار میخواست قبل از قطع تماس چیزی بگه ولی منصرف شد. بعد از چندثانیه قطع کرد. نمیدونم چرا ولی نگران بودم.
🍃🌹🍃
پس کی این نگرانیهای من تموم میشد؟!
بلندشدم به نیت شادی روح پدرومادرم والهام کمی حلوا درست کردم و با هول و ولا به در خانهی همسایه ها رفتم.
چندنفر اونها در و باز کردند ولی یکی دونفرشون با اینکه منزل بودند در رو باز نکردند.دلم شکست.ولی پا پس نکشیدم.اینقدر ایستادم و زنگ زدم تا یکی از واحدها در رو برام باز کرد.همان آقایی که وقتی زباله اش رو بیرون میگذاشت منو بی کس وکار معرفی کرد.او یک نگاه سرد به من وچادرم کرد و گفت:
_بفرمایید.
سینی رو مقابلش گرفتم و با متانت و ادب گفتم:
_خیرات امواته.بفرمایید.
او در حالیکه در رو میبست گفت:
_ما قند داریم ممنون.فاتحشم میفرستیم.
قلبم تیر کشید.خواست در رو ببنده گفتم: _خواستم بهتون بگم این حلوا خیرات همون کس وکارمه.گفتم بده تو عالم همسایگی نشناسیدشون.
او فهمید منظورم چیه! نگاهی تند بهم کرد و با قلدوری گفت:
_خب خدابیامرزتشون! بسلامت
و دررو بست.
🍃🌹🍃
با دلی شکسته به خانه برگشتم.
داشت فکرهای بد ومایوس کننده به سمتم میومد ولی اجازه ندادم.تسبیح رو که مدتی بود در گردنم می انداختم روی سینه فشردم و بجای افکار منفی ذکر گفتم.
همون لحظه با خودم عهد کردم تا زمانیکه این افکار مزاحم ونا امیدانه اسیرم کرده هر شب به مسجد برم تا از آدمها واز قضاوتهاشون نترسم.و هر روز به همسایه هام بلند سلام کنم تا شاید روزی بفهمند من شبیه تصورات اونها نبودم.
با این امید به قولم عمل کردم و هرشب بعد از محل کار یک راست به مسجد میرفتم.روزها کوتاه بودند و اذان مغرب رو زود میگفتند..
سال گذشته همین موقع ها بود که با دیدم حاج مهدوی از روی نیمکت اون میدون خدا و نور رو پیدا کرده بودم وحالا با اشتیاق به مسجد میرفتم.
خدا دید یک تصمیم جدید گرفتم.یک امتحان جدید مقابلم قرار داد!
🍃🌹🍃
یک شب در مسجد،
چشمم افتاد به کسی که هروقت در زندگیم باهاش رو در رو میشدم احساس اندوه ونفرت بی اندازه میکردم.
مهری با قد بلند و لاغرش با صورتی ناراحت به طرفم اومد.بهش پشت کردم و خودم رو به ندیدن زدم.آرزو میکردم کاش اشتباه کرده باشم و او به قصد صحبت با شخصی دیگه جلو اومده باشه. بیشتر از هرچیز وحشتم از این بود که او چرا مسجد اومده بود وبا من چی کار داشت؟!نکنه به تلافی اون شب اومده بود تا بلوایی جدید به پا کنه؟
از پشت سر با درماندگی اسمم رو کامل صدا کرد:_رقیه جان؟
برنگشتم.مقابلم نشست.چشمش خیس بود.گفت:
_سلام.تو روخدا ازم رو برنگردون..
نمیدونم چرا ولی چشمهاش اینقدر غمگین بود که منم گریه م گرفت. دندونهامو فشار میدادم که مقاومت کنم اشک بیشتری تو چشمم جمع نشه.
او اشکهاش آهسته پایین میریخت.با گوشه ی چادر سیاهش اشکشو پاک کرد و گفت:
_میای بریم خونه باهم حرف بزنیم؟
با طعنه گفتم:
_کدوم خونه؟! خونه ی من تو این محل نیست.
او با التماس گفت:
_تو روخدا اینطوری نکن..اینجا زشته همه میبیننمون بیا بریم خونه ی آقات .باهم حرف بزنیم.به روح آسد مجتبی از اون شب به این ور یه چشمم خونه یک چشمم اشک..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۲ ضربان قلبم تند شد.گفتم: _به خانوم بخشی گفتم..دنیای ما دوتا خیلی
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۱۳
خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گفت: _مادرش هستید؟!
مهری جواب نداد.خانوم مسن گفت:
_خیلی ماهه بخدا ..نور چشممونه تو این مسجد.. خدا حفظش کنه واستون.
لبخند قدرشناسانه ای به روی پیرزن کردم و اشکم پایین ریخت..مهری خوشش نیومد از دخالت او! شاید اگه پیرزن از من تعریف نمیکرد منم خوشم نمیومد!دستم رو گرفت.دستهاش حالم رو بد میکرد!گفت:
_ بیا بریم خونه حرف بزنیم.تو رو به روح آقات قسمت میدم.حرفهامو بشنو بعد دیگه نه تو نه من.باشه؟
از اینکه روح آقام رو واسطه قرار داده بود ناراحت شدم.گفتم:
_میریم پایگاه .من تو اون خونه پانمیزارم.
🍃🌹🍃
به سمت فاطمه رفتم وازش کلید پایگاه رو گرفتم.
او با دیدن حال وروزم و مهری سوالی نپرسید. مهری پشت سر من وارد محوطه ی حیاط شد و وارد پایگاه شدیم.چراغ رو روشن کردم و گوشه ای نشستم.
مهری مقابلم زانو زد...
مهری و این کارها؟! مهری و پشیمونی؟! چیشده بود که درمقابل من زانو زده بود؟! اصلا چرا حالا؟! با زانو زدن او چه چیزی تغییر میکرد؟!
بلندش کردم. من کسی نبودم که دلم بخواد به زانو افتادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص مهری باشه.
اون با فغان وزاری بغلم کرد، گفت:
_از اون شبی که اونطوری با اون حال نفرینم کردی یه خواب خوش به چشمم نیومده. بخدا من نمیدونستم تو اینقدر خانوم شدی.نمیدونستم ..
با اکراه از خودم جداش کردم.باورم نمیشد که منطقش برای عذرخواهی این باشه!گفتم:
_همین؟! پشیمونی چون نمیدونستی من عوض شدم؟! یعنی اگه عوض نشده بودم حق داشتی آبروی دختر سید محتبی رو ببری؟! من به درک!! فکر حیثیت آقام رو نکردی؟
گفت:
_بخدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست!
با عصبانیت گفتم:
_کتمان نکن مهری..کتمان نکن..هیچ طوری نمیتونی این کار کثیفت رو توجیه کنی..اون زن کی بود که میگفت تو رو میشناسه و اصرار داشت مردم و بکشونه دم خونت تا تو از……
(جرات نکردم دوباره اون لقب رو به زبون برونم )گفتم:
_استغفرالله. ..تا تو از من براشون بد بگی؟!!!!
_بخدا اینطوری نبوده.از خودش درآورده زنیکه.
من مهری رو خوب میشناختم.اون فقط از ترس نفرینم اینجا بود.وگرنه به هیج صراطی مستقیم نبود و یقین داشتم اگر تاصبح هم باهاش صحبت کنم خطاشو به گردن نمیگیره و با مظلوم نمایی میندازه گردن یکی دیگه.گفتم:
_ آره تو راست میگی.کاش جای حلالیت طلبیدن بهم راستش و میگفتی.چون تا راستش ونگی حلالت نمیکنم.
با گریه گفت :
_چی بگم؟ چندوقت پیشا اون دوستت که زندگیمونو ریخت به هم چی بود اسمش؟نسیم ! اومد دم خونمون. رباب خانومم با دخترش خونمون بود.
پرسیدم:
_رباب خانوم کیه؟
گفت:
_مادر همونی که باهاش دعوات شده.من نمیخواستم راش بدم تو..دوستتو میگم!
ولی اینقدر پرو بود اومد تو نشست با اون سرو شکلش.پرسید از تو خبرندارم؟ گفتم نه والا.گفت چجوری خبر نداری دم گوشته هرشب که..گفتم بسم الله!! کجاست مگه؟! گفت مسجد.حقیقتش منم جا خوردم گفتم رقی و مسجد؟
اخم کردم..عذرخواهی کرد :
_ببخشید تو روخدا عادت کردم تو زبونم نمیچرخه..رقیه! بعد جلو اونا هرچی دری وری بود درموردت گفت.گفت هر روز با صدنفری. .پسر پولدارها رو میتیغی.. ببخشید ببخشید..تن فروشی میکنی تا امورانت رو بگذرونی..
🍃🌹🍃
داغ کردم!!! چشمام کاسه ی خون شد! با عصبانیت حرفش رو قطع کردم گفتم:
_چییییییی؟؟؟؟ من؟!!!!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘
26.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهــارراه ولیعصــر تهــران چـه خبــره؟
💪هر کشف حجابی که به عشق
#حضرت_زهرا و نفرت از #نتانیاهو در تعزیه #دختران_انقلاب محجبه میشود یک موشک به قلب دشمن پرتاب میشود....
#کار_تمیز_فرهنگی
#تعزیه_وفاق_فاطمی
#فاطمیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️🔘⚫️🔘