1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
رفقای جدید خیلیخیلی خوش اومدین
.
🤗👋
آخ... آخ... تازه از راه رسیدین
.
الان چایی میچسبه
☕️☕️
.
بفـــرمایید پذیرایی کنین از خودتون
🍰🍩🍮☕️
.
میام خدمتتون...
😌☺️
@Tarh_honar
.
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دربهترین شرایط
و قشنگ ترین روزها هم،
همیشه یه چیزی هست بزنه تو ذوقت.
مثل نخ کش شدن لباسی که
دوسش داری وسط مهمونی ...
زندگی همینه
همیشه یه چیزی هست که
دلتو نخ کش کنه.
شاید همیشه باید یه قیچی
همراهمون باشه که جای فکر کردن بهش،
نخشو بچینیم و بقیه ی مهمونی رو
با حال بد سپری نکنیم :)
خدایا
بیاموز به ما
که لحظه ها در گذرند!
بیاموز به ما که هیچ
حالتی "پایدار نیست"
که می گذرد!
اگر "در سختی هستیم"
اگر دلتنگیم و در تمام
این لحظه ها تو در کنار مایی!
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
19.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلی♡
حقیقتش این است،که تو هرجور که
زندگی میکنی برنده ای...پس :
زندگی کن،به سبک خودت
🍃
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز😁
ببینید قشنگه 👌
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
17.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
خشونتمو ببخشید دست خودم نبود😂
هوا که خیلی سرد باشه آدم خشن
میشه😁
🍃
4.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 معیار پیداکردن رفیق چیست؟
🎤حجه الاسلام قرائتی
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
908.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
بفرست برای اونی که قراره یلدا
مهمونی بده 😁
این شکلات کلا ۵ دقیقه هم ازت
وقت نمیگیره⌛
جای انار دونه شده ، شکلات ساده اناری بزن سفره یلدات رو متفاوت جلوه بده!😇
برای شکلاتش پیشنهاد میدم از شکلات تخته های شونیز استفاده کنید چون شکلات واقعی هست 🍫
#یلدا
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_نوزدهم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
میخاستم برم پایگاه
اما آدرسش یادم نبود
دوباره شماره زینب گرفتم و آدرس پایگاه گرفتم رفتم
تموم طول مسیر تا پایگاه دعا میکردم این پسره کتابی اونجا نباشه
حقیقتا ازش خجالت میکشیدم
بالاخره بعداز دوساعت رسیدم پایگاه
هیچ ذکری بلد نبودم
زیر لب گفتم خدایا خودت کمکم کن
وارد پایگاه شدم از بدشانسی من آقای کتابی اونجا بود
با بالاترین درجه استرس سلام کردم
بنده خدا همینجوری مشغول بود جواب داد:سلام علیکم خواهرم بفرمایید درخدمتم
-ببخشید با آقای حسینی کارداشتم
سرش آورد بالا حرف بزنه ک حرفش نصفه موند
زنگ زد آقای حسینی اومد وقتی ماجرا را براش گفتم
گفت باید بریم پیش آقای میرزایی راوی اتوبوسمون بود
آقای حسینی و .... بقیه اصلا به روم نمیاوردن من چه برخوردهای بدی باهاشون کردم
باید میرفتیم مزار شهدا
من و زینب و برادرش و آقای حسینی رفتیم مزار
یه آقای حدود ۵۱-۵۲از دور دیدم
یعنی خود آقای میرزایی بود
اصلا قیافشو یادم نبود
تا مارو دید بهم گفت :خانم معروفی زودتر از اینا منتظرت بودم
بقیه دوستات زودتر اومدن
- خودمو گول میزدم نمیخاستم وجود شهدا را باور کنم
آقای میرزایی: اما شهدا ......
#ادامه_دارد..
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃