eitaa logo
خانم!سرزنده باش...😎
3.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
529 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌱🌱 چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم و من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشم تا بتوانم سریعتر وارد قطار بشم و برم تخت های بالا جا بگیرم , برعکس اون روز دیرتر وارد ایستگاه شدم و وقتی رفتم داخل کوپه دو تا خانم جوان تخت های بالا جا گرفته بودن, قسمت پایین یه خانم با پسر حدودا ۹ ساله ای و یک خانم میانسال نشسته بودن منم بناچار همون پایین نشستم و از همون ابتدا مشغول کتاب خواندن شدم و بعد از گذشت یکی دو ساعت متوجه شدم  خانمی که پسر بچه ای بهمراهش بود گریه میکنه و خانم مسن روبرویش داره با هاش صحبت میکنه, ناخودآگاه به سخنان این دو بانو گوش کردم, گویا مادر شوهر و خواهر شوهر این بانو در کوپه بغلی بوده اند و او فرزندش را به کوپه بغل فرستاده بود و به فرزندش گفته بود ببین در مورد من چه می‌گویند و فرزندش برگشته بود و هر چه شنیده بود برای مادرش تعریف کرده بود , و ظاهرا حرفهای خوشایندی نزده بودند خانم مسن که زنی با کمالات بود به این مادر گفت ، تازمانی *اعتیاد به رنج کشیدنت* را ترک نکنی ، اوضاع همین است برایم جالب بود ، مگر ما انسانها معتاد به رنج کشیدن میشویم؟؟ من آموختن را دوست دارم  به نظرم جامعه بزرگترین دانشگاهی است که هر انسانی بدون پرداخت شهریه می‌تواند در کلاسهای آن شرکت کند و انتخاب کند در چه کلاسی در این دانشگاه درس بخواند ، اون روز من هم در کوپه در یک کارگاه عملی شرکت کرده بودم ... مادری معتاد به رنج و استادی که آماده بود تا راهنمایی کند من هم سر تا پا شوقِ آموختن، استاد رو به خانم گریان کرد و گفت ، از کی معتاد شدی؟؟ خانم گریان گفت من اصلا معتاد نیستم من هیچی مصرف نمیکنم استاد گفت ، چرا تو رنج کشیدن عادت روزانه ات شده مگر تو امروز مسافر نیستی ؟؟ گریان خانم گفت ، چرا داریم میریم سفر استاد گفت ، تو امروز بخاطر دغدغه ات برای سفر، رنج مصرف نکرده بودی اما تا در کوپه نشستی ، فرزندت را فرستادی تا از  کوپه کناری برایت مواد تهیه کند و او هم سخنان زهرآگین را برایت آورد و تو هم مصرف کردی و اکنون هم مشغول رنج کشیدن و گریه کردن هستی ، دیدگاه این استاد برایم بسیار جالب بود، خانم گریان هم که گویی مثل من با دیدگاه جدیدی روبرو شده بود گریه اش متوقف شد و گفت ولی اونا خیلی بد هستن ، چرا باید پشت سرم حرف بزنند؟!!! استاد گفت ، شغل مواد فروش ، فروش مواده تو چرا مواد آنها را میخری ، تا زمانی تو بهایی نپردازی هیچکس به زور به تو هیچ موادی نمی‌دهد ، ادامه داد در این دنیا همه فروشنده هستند تو مشخص کن خریدار چه چیزی هستی خریدار آرامشی، خریدار شادی هستی یا خریدار رنج و اندوه !!؟ و من هرگز به دنیا اینگونه نگاه نکرده بودم برایم زیباترین تعبیری بود که تا کنون شنیده بودم استاد ادامه داد اگر طول روز از خودت بپرسی امروز میخوام چه چیزی را بخرم که برای زندگی ام مفید باشد بابت اجناس بنجل پولی نمیپردازی!!! بحث آنروز دیدگاه جدیدی را در من بوجود آورد واقعا امروز شما خریدار چه چیزی هستید تنبلی و بطالت ، رنج و اندوه ، شادی آرامش و یا یک هدف و رضایت❓⁉️❓ ما انسانها همیشه حق انتخاب داریم امروز وقتتان را می‌دهید و چه چیزی را میخرید ما عمرمان را می‌دهیم و با آن خرید میکنیم عمرمان را می‌دهیم چه چیزی در قبال آن  دریافت میکنین روزگارتان سرشار از خریدهای مفید باد🙏🌹 @sarzendehbash
همیشه نزدیک چیزهایی بمان که باعث می‌شوند احساس زنده بودن بکنید.. ‌@sarzendehbash
لطفا براي آدم هاي غير مهم وقت نگذاريد... ‏هميشه قبل از بحث با هر كسى دو تا سوال از خودتون بپرسيد كجاى زندگيشم؟ كجاى زندگيمه؟ اگه جواب "هيچ جا" بود بحث نکنید،رها کنید❤️❤️ @sarzendehbash
هیچ شبی، پایان زندگی نیست از ورای هر شب دوبارہ خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر می دهد این یعنی امید هرگز نمی میرد 🌸 @sarzendehbash
دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان🌱 @sarzendehbash
راز تغییرکردن در این است که کل انرژی تان را را روی ساختن عادات جدید متمرکز کنید؛ نه روی جنگیدن با عادات قدیمی... صبحت بخیر دوست عزیز💐 @sarzendehbash
هیچ وقت از دنیای دخترونه خودتون فاصله نگیرین😍 گاهی خانوما به علت مشاغل مختلف مثل خانه داری ، بچه داری یا کارمندبودن دیگه وقتی برای خودشون نمیمونه سعی کنید با یه برنامه ریزی گاهی از این دنیای شلوغ کمی فاصله بگیرید و برای خودتونم وقت بزارین 🍃خریدن یه لاک قرمز 🍃یه برس و آینه دخترونه 🍃یه کافی شاپ رفتن با دوستتون میتونه کمکتون کنه به دنیای رنگارنگ‌دخترونه بودنتون برگردین این خودش یکی از جذابیت هاییه که هر آقایی هم دنبالشه😍👌 @sarzendehbash
375.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی معمولی پسرا😐😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @sarzendehbash
بی فرهنگ ها رفتارهای متنوعی دارند یکی آشغال میریزد یکی متلک میگوید یکی آلودگی صوتی ایجاد میکند اما همگی یک ویژگی مشترک دارند: کتاب نمیخوانند ... @sarzendehbash
به شادیِ عمیقی نیاز داریم؛ - یک صبح سرد زمستانی از خواب بیدار شویم، پشت پنجره سفید باشد، همان‌موقع یکی فریاد بزند، آخ جون مدرسه‌ها تعطیله، بریم برف‌بازی! - دو هفته مانده به عید مدارس را تعطیل کنند، پیک شادی به دست و خوشحال، دست هم را بگیریم و به خانه برگردیم. - یک عصر خنک پاییز، کل تکالیف فردامان را مرتب و درست نوشته‌باشیم، برویم دنبال بچه‌ی همسایه که "من مشق‌هام را نوشتم، بریم بازی؟" - یکی از بچه‌های کلاس با ذوق خبر بیاورد که معلم گفته درس نمی‌دم، امروز به‌جای ریاضی، ورزش دارید. - اواخر شهریور باشد، بابا با یک پلاستیک پر از دفتر و کتاب و جلد و لوازم‌التحریر و کیف از راه برسد و بوی تازگی پاک‌کن و کتاب‌ها بپیچد توی اتاق. - گرسنه و خسته از مدرسه برگردیم خانه، در را باز کنیم و ببینیم مامان سفره را تازه پهن کرده و بوی خوشِ قرمه‌سبزی، بزاقمان را تحریک کند به ترشح. - تولدت باشد، شمع‌ها روی کیکی که مامان برایت پخته چشمک بزنند، چشمانت را ببندی و قبل از فوت کردنشان، کلی آرزوهای خوب کنی. - تمام مدرسه صف کشیده‌اند توی حیاط، همه جا تزئین شده، مدیر مدرسه میکروفن را به دست گرفته تا اسامی شاگردهای اول تا سوم را اعلام کند، تو با ذوق، قند توی دلت آب کنی و حواست به جوایز کادوپیچ شده باشد و فکر کنی کدامشان برای توست و توی آن چه می‌تواند باشد! - تابستان، خانه‌ی مادربزرگ، همه‌ی اهل فامیل جمع و فضا برای خواب کم باشد، رختخواب بچه‌ها را توی ایوان پهن کنند، شب با کلی داستان و حرف و خنده‌ی دسته جمعی بخوابی و در گرگ و میش صبح و با نسیم آرام و هیاهوی گنجشک‌ها در حالی که پتو از روت کنار افتاده و سردت شده بیدار شوی. - بروی روی پشت بام، مامان چند سینی لواشک درست کرده‌باشد، یکی‌ش را برداری و دور از چشم همه، پشت یکی از دیوارها، همه‌اش را تنهایی بخوری. - قلکت را بشکنی و با پولش عروسک یا توپ یا دوچرخه‌ای که دوست داشتی را بخری، بگذاریش جلوت و هی نگاش کنی. - مدرسه‌ها تعطیل شده، با لباسی که خلاف قانون مدرسه بوده بروی کارنامه‌ات را بگیری و در نهایت شادی و شعف، تا خانه را لی‌لی کنان و با ذوقِ تعطیلات تابستانه بدوی. - توی کلاس، کلافه و خسته وسط نیمکت، روبروی معلمِ در حال تدریس نشسته‌ای، از پنجره مامانت را ببینی که دارد با مدیر مدرسه حرف می‌زند، بعد از چند دقیقه درب کلاس باز شود و بگویند "فلانی وسایلت را جمع کن، مادرت آمده دنبالت" و بفهمی اجازه‌ات را برای یک مسافرت چند روزه‌ گرفته... دلمان یک شادیِ معمولی، حقیقی، اما عمیق می‌خواهد. ‌@sarzendehbash