#دلی♡
خوبی را آرزو میکنم برای اونهایی که
با تمام بدی هایی که دیدند
یاد نگرفتند بد باشند...
https://eitaa.com/sarzendehbash
سرسبزی و زیبایی از باغ آقاجون 😍
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
#آبگوشت
این ویدئو رو ببینید سریع برید آبگوشتو
بار بذارید برام عکس بفرستید😋😁
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
خانم!سرزنده باش...😎
این کلوچه بدون خمیر مایه و فر هست کلا درست کردنش نیم ساعت زمان میبره خیلی هم راحته🥰 مواد لازم تخم
دوستان عزیزم طرز تهیه این کلوچه رو
گذاشتم ببینیم زرنگا فوری
دست بکار شدن😍👇
🍃
خیلی ذوق میکنم وقتی شما سریع
دست بکار میشین😇❤️
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
میوه های رنگارنگ که چشم هر بیننده ای رو خیره میکنه با این قیمتای زیادش😳
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
بازار فروش مرغ و جوجه های
محلی و روز ☺️
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
.
از همه این بازارها گذشتم تا به
یه چیزی که باید بخرم برسم
بریم نشونتون بدم😇👇
🍃
بچه ها کمک بدین چی بخرم هم قشنگ باشه هم سنگین و هم قیمت مناسب😳😂
آخه زائر خانه خدا داریم میخوام هدیه بخرم😍
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
دوست خوبم همیشه رو چيزهايى كه شادت ميكنه و به زندگيت
معنا ميده تمركز كن.
آرزو میکنم همیشه
شاد شاد باشی...😍
ناهار لوبیا پلو دستپخت خوشمزه دخترم😋😇
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_چهارم
#داستان_عشق_آسمانی_من
خانم سلیمانی را از دور میبینم،به سمتش میروم،سلام گرمی میدهم و صورت محیا را میبوسم.
خانم سلیمانی لبخند زیبایی میزند و میگوید:حالتون خوبه
در جوابش،لبخند عمیقی میزنم:شکرخدا.
کیفم را زمین میگذارم و مینشینم.
مصاحبه رو شروع کنیم خانم سلیمانی؟
صدایش در گوشم میپیچد:بله
عزیزم،بفرمایید
چادرم را کمی جلوتر میکشم
آرام و گرم میگویم:
خوشحالم از دیدارتون
واقعا سعادتیه.دستم را میگیرد و میگوید:
محبت شماست خواهرجان
و بعد ادامه میدهد:
باعث زحمتم شدم این همه راه از قزوین اومدید
-نفرمایید بزرگوار،شما رحمتید
لیوان آب را برمیدارم و یک جرعه مینوشم:
-میشه از کودکی خودتون بفرمایید
فقط با اجازتون من صداتون رو ضبط کنم
"ایرادی نداره بفرمایید"
بسم الله الرحمن الرحیم
آذر زندی هستم
متولد ۶۲/۱/۱ شهر نجف آباد اصفهان
همسر و دختردایی شهیدمدافع وطن محمدسلیمانی
دومین فرزند خانواده هستم.
ضبط را نگه میدارم:خانم سلیمانی شرمنده یه خاطره از کودکی تون بفرمایید و بعد ادامه بدید
چشمی میگوید و نگاهش را به محیا می دوزد:
شش -هفت ساله بودم با بچه های همسایه رفتیم پارک
حین تاب بازی بینیشون خورد به تاب شکست
اونروز سر یه شیطنتم یک کتک مفصل خوردم.
❣❣❣❣❣❣❣❣
نگاهی به ساعتم می اندازم،یک ربع به اذان ظهر مانده. صدای زنگ موبایلم می آید.سر برمیگردانم و به موبایلم نگاه میکنم،
"سلام،کی میای؟ "
جواب پیام مهدیه را میدهم و موبایل را داخل کیف میگذارم.
وضو میگیرم،خانم سلیمانی سجاده را رو به قبله پهن میکند.
آرام میگویم:التماس دعا،لبخندی میزند:محتاجیم به دعا...
سر سجاده مینشینم،قران را باز میکنم و سوره یس را زمزمه میکنم.
#ادامه_دارد
نویسنده:بانوی مینودری
https://eitaa.com/sarzendehbash
🍃