eitaa logo
خانم!سرزنده باش...😎
3.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
0 فایل
☀️من بهارم کارشناس ارشد علوم قرآنی 😌👋 ☀️اینجا قراره کلی ترفندهای خانومانه یاد بگیریم🧕 ❌کپی از پست هایی که فیلم برداری از باغ یا محصولات خودمه، ممنوع و راضی نیستم‌❌ 💥 ارتباط با مدیر 👇 @tarh_honar 💥 تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabliq_sarzendeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل اول : خداحافظ بهار! یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آسیه خانم از خواب باشم. وقتی از اتاق بیرون می آمد و گوشواره های طلا در گوشش تکان می خورد، قند در دلم آب می شد. عاشق این بودم که برق و انعکاس نور طلاییشان با چشمم بازی کند. حسرتِ داشتن یک جفت گوشواره به دلم مانده بود. یک روز آسیه خانم گفت: «زهرا جان! چرا همه ی پولت رو میدی به بابات؟! حداقل ده تومن برای خودت پس انداز کن. مگه دوست نداری گوشواره داشته باشی؟! پولت رو جمع کن برات گوشواره بخرم. » پیشنهاد آسیه خانم چند روز ذهنم را درگیر کرده بود. نمیدانستم چطور به بابا بگویم دلم گوشواره می خواهد. مثل همیشه سر ماه، بابا به موقع آمد تا حقوقم را بگیرد. برای شب کلی میهمان داشتیم و حسابی سر من شلوغ بود. موقع رفتن بابا گفتم: «بابا جان! میشه اجازه بدی ده تومن از پولم رو پس انداز کنم؟! میخوام برای خودم گوشواره بخرم. » چشم غره ای به من رفت که کم مانده بود قبض روح شوم. فوری از جلوی چشمش دور شدم تا مرا نبیند. شب از میهمانان پذیرایی کردم و فوری برگشتم داخل آشپزخانه و مثل ابر بهار اشک ریختم. کلی بدو بیراه حواله ی خودم کردم. من که میدانستم وضعیت مالی بدی داریم، چرا همچین حرفی به بابا زدم؟! آن شب تا صبح هق هق را هم به گریه هایم اضافه کردم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃 «»
فصل اول : خداحافظ بهار! چیزی تا پایان یک سال کارگری من نمانده بود. یک روز مشغول نظافت خانه بودم، میز عسلی را کنار کشیدم تا زیر فرش را جارو بزنم، یک دفعه سنگ مرمر روی میز افتاد زمین و شکست! آسیه خانم به طرفم دوید. عصبانی شد و سرم داد کشید. تا آن روز عصبانیتش را ندیده بودم. به زور خودم را نگه داشتم تا گریه نکنم. نفسم بالا نمی آمد، بغض کردم. زل زد به من، نیشخندی شیطانی زد و گفت: «زهرا! چرا حواست رو جمع نمیکنی؟! می دونی پولش چقدره؟! میتونی خسارت این میز گرون قیمت رو بدی یا نه؟! فکر خونه رفتن رو از سرت بیرون کن! » چشمانم سیاهی رفت. نزدیک بود از حال بروم. تلفن را برداشتم و شماره ی محل کار مادرم را گرفتم. مادرم فوری خودش را به آنجا رساند و به آسیه خانم گفت: «خانوم! ارزش دختر من خیلی بیشتر از ایناست! بگو پول میز چقدر میشه تا بدم. » آسیه خانم گفت: «خسارت میز صد تومن میشه. » مادرم جا خورد! پول زیادی بود؛ بیشتر از حقوق یک ماه من! نداشت که پرداخت کند. آسیه خانم گفت: «اگه میخوای دخترت رو ببری، باید خسارت میز رو بدی؛ وگرنه...! » چسبیدم به مادرم و گفتم: «نه! مامان نمی خواد منو ببری. می مونم، دوست ندارم بری به خاطر من پول قرض کنی. » مادرم دستی روی سرم کشید و گفت: «گریه نکن دخترم! پول رو جور می کنم؛ اصلا میرم به داییت میگم. نمیذارم اینجا بمونی. » با اینکه آسیه خانم زن خوبی بود و هیچوقت به من سخت نمی گرفت، اما برایم عجیب بود با آن همه ثروت و دارایی، چرا به خسارت این میز قدیمی پیله کرده. مرا به گوشه ای از خانه برد و گفت: «زهرا جان! اینجوری گریه نکن دخترم! جیگرم پاره شد. پول ارزشی نداره، صدتا میز فدای سرت. من شکستن میز رو بهونه کردم تا تو بیشتر پیشم بمونی! نمی خوام تو رو از دست بدم عزیزم. » با حرفهایش خیالم را راحت کرد. از طرفی هم شرط خروج من از آن خانه پرداخت خسارت شده بود! دلم نمی خواست مادرم با این همه گرفتاری، خسارتی که من به آنها زدم را پرداخت کند. به مادرم گفتم می مانم! هرچه اصرار کرد، قبول نکردم خسارت را پرداخت کند. آسیه خانم هم با مادرم صحبت کرد تا بالاخره راضی شد برای یک سال دیگر در آن خانه بمانم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃 «»
خانم!سرزنده باش...😎
#قصه_ننه_علی #پارت1 فصل اول : خداحافظ بهار! به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پله های
. قسمت هفتم و هشتم رمان بارگزاری شد 😍 دوستاتون رو دعوت کنید تا باهم این رمان شیرین رو مطالعه کنیم 😋👌 🍃 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اینجا هر شب همه با هم شبی یک صفحه قرآن با صوت و معنی ( از روی قرآن) می خونیم ☺️👇 .
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 ۸۷ ❌یک خواهش دارم عزیزجان ❌ اگر تونستی برای چند بفرست تا کلام خدا در فضای رنگارنگ مجازی بیشتر دیده بشه 🙏🙏🙏 https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃 .
سعی نکن متفاوت باشی؛ فقط خوب باش! این روزها خوب بودن به اندازه‌ی کافی متفاوته حق🤌 شبت بخیر رفیق جان 🌙 https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا