ما تو کانال هستیم 🥀🍁🍂💧
تا ابد این دروازه بهشت را ترک نمی کنیم
بقول
امروزیا در فضای مجازی
کانالی که هیچ کس از آن لفت
نداد
بزبان ساده هیچ کس کانال را
ترک نکرد
#دفاع_مقدس
شماهم متونید از کانال لفت ندین
همراه شهدا باشین
🥀🍁🍂🍁🍂💦💧
هدایت شده از یاور
#پندانـــــــهـــ
از فرزند شهید #مدافع_حرم اكبر زوار جنتى خواستن شعر بخونه؛گفت ميشه دعاى فرج بخونم؟آخه من روزی هزار بار دعای فرج میخونم! اینقدر میخونم تا امام زمان ظهور كنه.ميگن اگه آقا بياد، شهدا هم باهاش ميان.شاید يه بار دیگه بابامو ببینم...
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
✅مجموعه نمایشگاهی وصایای شهدای استان اردبیل (۲)
✨ایشیقلی یول (راه روشن)
🥀شهید والامقام شاپور برزگر
🍃 تولد: اردبیل ۱۳۳۶
🥀شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۱۳
🥀محل شهادت: پنجوین عراق
#مامتحدیم
#جهاد_مقاومت_دیروز_امروز
#شهدا🥀🍁🍂💦💧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه ای که دنیارا لرزاند!
زمان یک لحظه از حرکت ایستاد! اتفاقی که شرف مردان ایرانی رابه دنیانشان داد. درمیان شعله های جنگ وخون وجنون، بعثیها درخرمشهربه مرزدیوانگی رسیده بودند، شجاعت تکاوران دریایی امانشان رابریده بودکماندوهای ایرانی باشجاعتی افسانه ای به میان آنهانفوذکرده بهترین نفراتشان رابه هلاکت رسانده ودوباره باجنگ وگریزسالم برمیگشتند!
عدنان الطفلاح پسردایی صدام حسین و وزیردفاع وقت وقتی مطلع شدکه ارتش بعث درچه باتلاقی گیرکرده مستقیمادستورصادرکرددرصورت مشاهده هرتکاور آنهارامستقیما باگلوله تانک وتوپ موردهدف قرارداده واصلابه آنهاهم نزدیک نشوند
«چون تکاوران درفنون رزمی وجنگی بسیارمتبحروحتماآنهاراشکست میدادند»
درهمین اوضاع ناخداهوشنگ صمدی فرمانده تکاوران ایرانی به بیسیمچی خودسروان غلام قالندی دستورداد تاقرارگاه راوصل کندتاتقاضای تجهیزات ومهمات برای ادامه جنگ نماید، غلام درکارمخابراتی نظامی ورزیده ترین بوداما...وصل بیسیم مدت زیادی طول کشید ولی بالاخره انجام شد...
بعدازتماس ناخداصمدی روبه غلام کردتاعلت تاخیررابپرسد امابادیدن صحنه روبرویش برق ازسرش پرید اشک درچشمان وبغض درگلویش فشرده شددست غلام ازبازو قطع شده بودودرکناری افتاده بودو اوگوشی بیسیم رابادندانش گرفته وبادست سالمش فرکانس راوصل کرده بوداصلا انگارنه انگار!!!
ناخداگفت: غلام چکارمیکنی پسر؟! تودستت قطع شده؟ غلام جواب داد: بادستم کاری نداشته باش فرمانده توکارت رابکن! دست که هیچ من اگرتمام ذرات بدنم هم تکه تکه شوندحاضرنیستم حتی یک وجب ازخاک کشورم دست اجنبی بیفتد
دیدار این دلاور مردان بصورت اتفاقی
در استان اردبیل
عشق به زندگی مگه میشه !🍃🍃🍃
با
بچه های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم.
یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: «دلم می خواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدند و من هم کشته شدم.
اون وقت برام بخونی، فاطمه جان شهادتت مبارک!»
بعد شروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم.
دیدم از حمید صدایی در نمیاد.
نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه، جا خوردم.
گفتم: «تو خیلی بی انصافی هر روز می ری توی آتش و من هم چشم به راه تو.
اون وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمی ذاری من گریه کنم حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه می کنی؟»
سرش رو آورد بالا و گفت: «فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه بر نمی گردم».
مذهبی ها عاشق ترند 🍃🍃🍃
منبع: کتاب نیمه پنهان ماه 🌜
#شهید_حمید_باکری
🥀🍁🍂💦💧
🍀🌺🌾🍃🌱
موج می زد مهربانی ❤️❤️❤️
دریغ از دیروز 🌕🍁🍂🥀
روزگاری بود ایمان محور اعمالمان
بر مدار عشق و ایمان دور می زد حالمان
بود جاری چشمه های عاطفه در رود جان
موج می زد مهربانی ❤️🍀🌺🌾🍃🌱از کران تا بیکران
نقش زرّین محبت بود نقش سینه ها
بسته بود از گلشن دین رخت خود را کینه ها
صدق و اخلاص و مروت بود شرط مهتری
شاخص آزادگی بود آن زمان حق باوری
منتهای آرزوها وصلت دلدار بود
سعی ها طیّ طریق قله ی ایثار بود
بی حیایی ننگ بود و حجب هم فرهنگ بود
هرزه گان را عرصه تنگ و لهو پایش لنگ بود
بود روزی سادگی شرط خورشت نان ما
گشته سرشار از تجمل اینک اما خوان ما
بود روزی بی ریایی مایه ی فوز و فلاح
گشته اینک خودستایی لاجرم امری مباح
بود بی آلایشی آن روز فخر مردمان
وصف بی آلایش ، امّل گشته اما این زمان
شرط لازم بود روزی قرب را شرط وفا
مایه ی قربند اینک غدر و نیرنگ و جفا
اصل انصاف آن زمان ها بود شرط هرعمل
صد دریغ امروز گشته سود اصلی بی بدل
داشت معنایی حقیقی عشق بازی آن زمان
عشق ها گشته مجازی اینک اما بی گمان
روزگاری از تعلق داشت نفرت جان ما
صد دریغ امروز گشته علقه ها جانان ما
داشت روزی کارهامان بوی ایمانهایمان
اینک ایمانهایمان هم بو گرفته ، وایمان
وایمان،این سرگرانی وین تکاهل تا به کی ؟
این تغافل وین تساهل وین تجاهل تا به کی ؟
تا به کی دیروز را بینیم در رویایمان ؟
تا به کی در گل بماند مثل پیلان پایمان ؟
ما مگر دریادلان بدر و خیبر نیستیم ؟
ما مگر لب تشنگان جام کوثر نیستیم ؟
طرحی از نو ریخت باید بهر تغییر فضا
بی گمان دست خود ما هست تقدیر و قضا🍁🍁🍂💧شاعر
عاشورایی
جانباز
حاج حمید مصطفی زاده
🥀🍂🍁🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مقام معظم رهبری:
⚠روایتِ حقایق کشور و انقلاب ، وظیفه جوانان:
1⃣روایت شما کنید تا دشمن روایت نکند
2⃣وظیفه جوانان روایت از حقایق است:
1⃣انقلاب
2⃣دفاع مقدس
3⃣پیشکسوتان دفاع مقدس
روایت و خاطرات خود از
جبهه های جنگ و همرزمانتان را
با ما به اشتراک بگذارید
ما برای کسب رضوان جان و سر آورده ایم🥀🍁🍂💦💧
سوغات سفر عشق🦋🦋
از دیار نور با خود ما گهر آورده ایم
ارمغان فوز و عزت از سفر آورده ایم
گوی اهل ادعا را کز برای رهروی
هرچه لازم داشت راه و رهگذر آورده ایم
گر بهای عشقبازی دادن دست است و پا
ما بهای عاشقی را پیشتر آورده ایم
بذل چشم و گوش باشد رمز مستوری اگر
چشم بی سو ، سر شکسته ،گوش کر آورده ایم
سر سپر کردن برای دوست گر شرط وفاست
ما به اثبات ارادت سر سپر آورده ایم
قیمت رضوان اگر باشد سر و جان باختن
🥀ما برای کسب رضوان جان و سر آورده ایم
شرط فیض وصل جانان گر ز جان دل کندن است
نقد جان ما بی تکلّف .محتضر آورده ایم
گر تهجّد شرط باشد در طریق اعتلا
ناله های نیمه شب ما تا سحر آورده ایم
چشم دل سازد میسّر گر لقای یار را
دیده ای لز نور ایمان بارور آورده ایم
گر بُوَد رمز تولّا مستی از جام بلا
سوز صهبای بلا را بر جگر آورده ایم
دست لرزان .پای لنگان .قدکمان . رخساره زرد
سینه ای سوزان و نایی شکوه گر آورده ایم
سوختن شرط است اگر در آتش عشق نگار
ما چو پروانه در این ره بال و پر آورده ایم
گر به بازار تقرّب دل شکسته می خرند
بی برادر خواهرانی دیده تر آورده ایم
دل شکسته بیشتر خواهند اگر در بزم عشق
کودکانی داغدار و بی پدر آورده ایم
ما ز اقلیم جنون و وادی دلدادگی
سرواهیی سرشکسته با تبر آورده ایم
وز گلستان شهادت ،بوستان عشق.ما
سربریده نخل هایی پرثمر آورده ایم
پس"حمید" از عشقبازی دم مزن بی سعی ،تو
ما فنون عاشقی را ماحضر آورده ایم
🍁🍂🥀💦💧
روز اولی 🥀🍁🍂💦💧
در وادی شهیدان
🍃چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
🥀شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم.
سریع رفتیم جلو.
🥀همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.🥀
🌾خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ،
🍃ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
🍂خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود:
🍃 «حسین جانم»🍃
📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲
🥀🍁🍂💦💧
'#تفحص