eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
720 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است . از همه خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را و زنان اهل بیت قرار دهید . همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند : غصه ی من را نخوری بابا جان سوخته اما به سرم هست هنوز... از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ ، همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از درس بگیرید... خودتان را برای و جنگ با کفار به خصوصاً آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما ختم به خیر می شود ... 🌹🕊🥀
🥀🍁🍂رفتم سرم رو بدم به حرامی یا حاشا حرم رو بدم به حرامی یا 🥀🍁🍁💦💧 https://eitaa.com/joinchat/2581528958C63d5a1ec90 🦋
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ، ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن و شرکت در راهپیمایی علیه مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از بازمی‌گشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن او را کردند و به رساندند. پیکر مطهر ، سه روز بعد پیدا شد و با غرقِ به خون ۳۶۰ عملیات در اصفهان و در به سپرده شد . 🌹 🥀🕊
🥀🍁🍂رفتم سرم رو بدم به حرامی یا حاشا که حرم رو بدم به حرامی یا 🥀🍁🍁💦💧 https://eitaa.com/joinchat/2581528958C63d5a1ec90 🦋
رفاقت شهدایی ❤️🌹 الان هم میشه اینجوری رفیق شد شبتان شهدایی 🦋 https://eitaa.com/joinchat/2581528958C63d5a1ec90
درود خدا بر همراهان شهدا
با سلام 🍃 🍁🍂🥀🎋🍃🌱💦💦 خاطره ای منظوم از عملیات والفجر مقدماتی پرواز بی پر 🕊🕊🕊 باتوکل به حضرت جانان ، می کنم فارغ از تمام قیود ، شرح بی بال و پر پریدن را ، راز بی هر دو پا دویدن را ! آری، آری، درست می شنوید ، گرچه باورنمودنش سخت است، دیده ام من ولی به دیده ی سر، دیده ام خودبه کنج یک معبر، پای سرکردن و دویدن را ، بی پر و بال پر کشیدن را . می کنم شرح قصّه ی پرواز ، قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ، قصّه ای واقعی ز یک اعجاز، اوج ایثار در کمال نیاز . روزگاری که خاک میهنمان ، بود پامال اسب اهرمنان ، بودم آن روز یک بسیجی من ، یک سیاهی لشکر ایمان . لشکرم بود نامش عاشورا ، نام گردانم حضرت قاسم ، رسته ام بود آرپی جی زن ، جامه ی عشق داشتم بر تن . مدتی بود منتظر بودیم ، گوش برزنگ ودست برشمشیر ، می گذشتند روزها پی هم ، همچنان ابرهای روی کویر ، ماه بهمن رسیده بود از ره ، سال هم بود سال شصت و یکم ، دهه ی فجر بود و فتح و ظفر ، موسم انفجار نور هدا ، موسم اقتدار حزب الله ، موسم اقتدا به ثارالله . روز فردای حمله ی والفجر ، در فراسوی رمل زار چمو ، فکّه و خال و تپّه ی دوقلو ، * باز فکه و باز بغض گلو * هدف آن سوی مرزخاکی بود ، پاسگاهی به نام طاوسیه ، هدفی کز چهار طرف آن را ، مین و فوگاز مثل یک دایه ، کرده بودند احاطه اش کامل . به دلیلی که گفتنش سخت است سعی الحاق ناتمام آمد ، فتح کامل نگشت و ناقص ماند . و مسخّر نشد تمام هدف . لاجرم بهر دفع پاتک خصم ، می گرفتیم سنگری باید ، سنگری محکم ومناسب حال، به موازات اقتضای نبرد . بود موجود یک کانال آنجا ، گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ، جان پناهی نبود غیر از آن ، لاجرم داخلش شدیم همه مان همزمان با زوال تاریکی ، کرد دشمن شروع پاتک را ، حجم سنگین آتش دشمن ، شخم می زد حوالی ما را . آنچنان بود شدت آتش ، کز هوا رمل وماسه می بارید ، و...کانال رفته رفته پر می شد . آتش هرلحظه بیشتر می شد ، و ... توان دفاع ما کمتر ، همزمان زیر آتشی سنگین ، هیکل تانکها نمایان شد . واقعا جنگ مشت و سندان بود . زیر طوفان آتش دشمن ، می شد هرلحظه نوگلی پرپر ، گرچه تا عاشقی زمین می خورد ، عزمها جزم می شدند . امّا ، موشک و خرج آرپی جی ها ، همچنین تیر تیربار و کلاش ، همه در حال ته کشیدن بود . دم به دم عرصه تنگتر می شد ، خبری هم نبود از عقبه ، جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ، تاکتیکی اگر چه اجباری ، گر چه آن نیز بود خیلی سخت ، سه طرف هم که بوددست عدو راههای مواصلاتی هم ، به تمامی قُرُق و ممنوعه ، سازمان نظام رزمی هم ، درهم و برهم و بسی نم بود . *وقت.وقت عقب نشینی بود* راه برگشت آن همه نیرو ، کوره راهی به نام معبر بود ، معبری تنگ ، معبری کم عرض ، معبری زیرپای خصم شقی ، معبر از خال ها گذر می کرد ، تنگه ای پر ز تپّه ی رمل ، روی هر تپّه نیز یک سنگر ، روی هر سنگری دو.سه . سرباز ، دست بر ماشه ی مسلسل خود ، * گوئیاجشن خالکوبان بود* رسم هم بود گوئیا اینکه ، هرکه قصد گذر کند از خال ، ابتدا خالکوبیش بکنند . * جای باران گلوله می بارید * توپ . خمپاره . کاتیوشا ، آرپیجی یازده . پلامینیا ، آرپیجی هفت . دوشکا . شیلیکا . آتش تانکها هم از دو طرف ، متمرکز شدند بر معبر ، شد جهنّم به پای در واقع ، هولوکاست حقیقی آنجا بود . آشیان داشتند بی پروا ، آل اُخدود گوئیا آنجا ، خال را نیز فرض کن گودال ، از برای شرارت آنها . ناگهان در شلوغی معبر ، بالگردی ز دور پیدا شد ، آمد و آمد و سپس چرخید ، کرد چندین راکت حواله ی ما ، ازقضایک راکت به جایی خورد، که سه مجروح بود در آنجا ، هر سه از ترک های لشکر ما ، * گشت آن گوشه محشر صغرا * هر دوپای بسیجی ای شیدا ، گشت از پیکرش جدا در جا ، رفت از هوش اندکی آن یل ، تا به هوش آمد ابتدا از ما ، طلب آب کرد با اصرار ، داشت آب حکم کیمیا آنجا ، بود خالی تمام قمقمه ها . چند لحظه به فکر رفت فرو ، بعد هم با تبسمی صوری ، دستها را به دیدگان مالید . ناگهان داد زد برادر ها ، نیست امدادگر مگر اینجا ؟ آن طرف یک بسیجی نورس ، که خود از فرط زخم و بدحالی ، چرخ می زد به دورخود درخاک غرق در خون و تشنه و خسته ، * از قضا آب داشت قمقمه اش * چون شنید التماس همرزمش ، باکمال مناعت طبعش ، همه را از کرم به او بخشید ، * لب خود نیز تر نکرد حتی * لحظه ای آن برادر مجروح ، زیرچشمی به قمقمه نگریست ، بعد چون طفلکی یتیم و غریب ، آب را بو کشید و زار گریست . قبل از آنی که جرعه ای بخورد ، آب را پس زد و دوباره گریست . و سپس باکمال خونسردی ، خواهشی کرد از بسیجی ها ، خواهشی که زدآتش هستی ما گفت با آخرین رمقهایش : ای بلاپیشگان اهل ولا ، وی شقایق رخان دشت بلا ، خواهشا اینکه روی مرا ، به سوی کربلا بچرخانید . سپس اینگونه کرد عرض ادب : * السلام علیکِ یا زهرا * بعد هم پر کشید بی پروا ، رفت بی پا به اوج قاف بقا شعر از جانباز سرافرا ز حاج حمید مصطفی زاده 🦋🦋 🍁🍂🥀 🍃 💧
مجنون تر از مجنون 🌾🌾🌾🍂🍁🍂 الهی بشکند دستی که ننویسد : اگر امروز سرپاییم و پابرجا و ایران🎋🌴 مستقل و امن هست اینک به لطف حق ، و جمعی غرق در آرامش خاطر به عیش و نوش مشغولند و سرگرم هوس بازی ، و غرق ناز و نعمت برده اند از یاد طوفان را ، 🥀همه از دولت ایثار و اخلاص شهیدان است . 🎋اگر امروز ایران صاحب سبک است در نانو و سلولهای بنیادی ، و کرده جایگاه خویش را در بین قدرتهای دارای توان هسته ای محکم ،🌴 🎋و بومی کرده دیگر دانش ساخت رآکتورهای نیروگاههایش را ، به یمن خون پاک لاله های سرخ بستان است .🥀🥀🥀 🥀اگر فهمیده های نونهال میهنم برخود نمی بستند نارنجک ، و زیر چرخهای تانک دشمن له نمی گشتند و راه لشکر کین را نمی بستند ، ایرانی نبود امروز تا نوبخت ها جفتک بیندازند بر آزاد مردانش ، و پنبه پهلوانی خون سردار سپاهش را به پای کدخدا ریزد . 🥀اگر شیرودیان و کشوری ها باشکار تانکها و قلع و قمع لشکر اعدا زمینگیرش نمی کردند ، 🥀اگر بابایی و دوران ها در آسمان آبی ایران زمین جولان نمی دادند ، و دفع شرّ طیارات دشمن را نمی کردند 🎋از تبریز و آبادان ، چه می آمد سر ایران و ایرانی ؟ 🍃اگر عزم بسیجی های بی ترمز نبود آن روز ، 🎋قطعا قصرشیرین ها و خرمشهرها از نقشه ما حذف می گشتند چون بحرین ،🍂 و دیگر تنگ می شد عرصه تاراج بیت المال بر آخوندی و یاران ، و اوضاع نجومی خوارگان آشفته می گردید . 🌴اگر مردان مرد کرد کردستان به خون پیشمرگان رشید خود ؛ نمی شستند ننگ فتنه شوم‌ گروهکهای مزدور اجانب را ز کردستان ، 🎋یقینآ نقشه ایران ما کم نقش تر میشد و دیگر هیچ آقازاده ای پررو نبود این حد ، ودیگر مرعشی ها سهم خواهی هم نمی کردند، چون سهمی نبود اصلاَ . 💦اگر غواص های بی ریا با خون خود اروند را رنگین نمی کردند ،🥀 و با آن ننگ گردوخاک پای نحس دشمن را ز خاک ما نمی شستند ، و بی پروای جان بنیان کین آلود کاخ خصم را ویران نمی کردند ، قطعآ گربه مان قورباغه می گردید . 🎋اگر آزاد مردان رشید ارتشی با خون خود اسناد آزادی دیوان درّه را امضا نمی کردند، 🎋و بوکان و مهاباد همچنان می ماند در دست دموکرات ها و پاوه در حصار اهرمن می ماند همواره ، و طومار کمین ( دره قاسملو ) به 🥀خون پاسداران وطن در هم نمی پیچید ، امنیت کجا می بود و مجلس چند کرسی داشت ؟ 🥀نبود عزم بلا جویان غیرتمند کرمانشاه در مرصاد اگر آن روز ، و یا صیاد هم مثل دو شیخ مدعی از دور میدان را رصد می کرد ، 🍃و دریای بسیجی ها به فرمان امام خود به پای سر نمی رفتند ، یقینا حذف می شد 🎋 نام کرمانشاه و دالاهو دگر از نقشه ایران . 🎋اگر تنها کمی تاخیر می کردند در پرواز عقابان هوانیروز عاشق دل ، و کرمانشاه می گردید جولانگاه اهریمن و پیمان حناچی شهردار بیستون می شد ، و بانگ انکر زاغ فروغ جاودان در شهر می پیچید ، مگر معصومه می ماند ابتکار سبز رو دیگر ؟ 🥀نمی شد در هجوم کوسه در اروند غرق خون اگر دریا دلی مجنون ،🌾 نمی گردید اگر در قعر دجله غرق جسم باکری های بلند آئین ،💦💧 نمی زد یخ اگر سرباز جانباز وطن در قله آسوس ، 🎋خوزستان نیز چون بحرین و آذربایجان از ما جدا می شد . جدا می گشت خوزستان اگر از پیکر مجروح ایران عزیز ما ، 🐾و بر خال لبی .همچون سمرقند و بخارا پیشکش می گشت آبادان ، و خرمشهر هم . چون نخجوان و گنجه از میهن جدا می شد ، 🎋چه می ماند از وطن دیگر ؟ اگر پوشیده گرگی جامه جوپان و هر دم می برد زین گله قوچی را ، و در خوابند گویا اهل ابادی و کنج عافیت بگزیده پیرانش ، و ملت مست و مدهوشند و انبان ها پر از موش است ، دلیلش رخنه روباه در اقلیم شیران است . فریدونی شده ضحّاک و مار آستین گردیده ایران را اگر اینک ، و زین کرده ست اسب سرکشش را از برای غارت میهن ، و با خود کرده همره آشنا یان اجانب را ، 🐾مقصر انتخابی اشتباهی بود . اگر مرمر نشینی می کند غوغا به پا با انتخاب شهرداری قاتل و جانی ، اگر شهرام ها و بابکان هم رهرو کرباسچی هایند در دزدی ، و ژنرال نفتخواری پاسبان نفت ایران گشته دزدانه ، یقیناَ روبهان را شیر کرده انتخابی بد ، ✍بلی صاحب قلم بایست بنویسد : اگر سوریه خاکریز دفاع از مرز ایمان شد ، اگر لبنان و افغان و عراق و شام ویران شد ، اگر زلف عروسان یمن از کین پریشان شد، هدف اشغال ایران بود و محو نام ایرانی . بلی صاحب قلم بایست بنویسد : بیا ای هم وطن همت کنیم و با بصیرت یار بگزینیم بیا ای هم نفس دقت کنیم و رهروی رهوار بگزینیم مبادا بار دیگر بر وطن شهمار بگزینیم و آنگه دین خود سازیم ادا بر حاج قاسم ها چه شیرین است شهد انتظار منجی دوران و ماندن بر سر پیمان و مردن در رکاب خسرو خوبان . 💧هدف وقتی خدا باشد 🍃 چه فرقی بین فکّه ، غزّه ، خان طومان ، حلب ، جولان ؟ 💧هدف وقتی خدا باشد 🍃 چه فرقی بین بغداد است و قدس و کابل و تهران ؟ حمید ، آماده پیکار باید بود در هر آن و هر میدان . ✍جانباز دفاع مقدس حاج حمید مصطفی زاده 🎋🎋🎋🍃🍃🍃💦💧
با سلام 🍃 🍁🍂🥀🎋🍃🌱💦💦 خاطره ای منظوم از عملیات والفجر مقدماتی پرواز بی پر 🕊🕊🕊 باتوکل به حضرت جانان ، می کنم فارغ از تمام قیود ، شرح بی بال و پر پریدن را ، راز بی هر دو پا دویدن را ! آری، آری، درست می شنوید ، گرچه باورنمودنش سخت است، دیده ام من ولی به دیده ی سر، دیده ام خودبه کنج یک معبر، پای سرکردن و دویدن را ، بی پر و بال پر کشیدن را . می کنم شرح قصّه ی پرواز ، قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ، قصّه ای واقعی ز یک اعجاز، اوج ایثار در کمال نیاز . روزگاری که خاک میهنمان ، بود پامال اسب اهرمنان ، بودم آن روز یک بسیجی من ، یک سیاهی لشکر ایمان . لشکرم بود نامش عاشورا ، نام گردانم حضرت قاسم ، رسته ام بود آرپی جی زن ، جامه ی عشق داشتم بر تن . مدتی بود منتظر بودیم ، گوش برزنگ ودست برشمشیر ، می گذشتند روزها پی هم ، همچنان ابرهای روی کویر ، ماه بهمن رسیده بود از ره ، سال هم بود سال شصت و یکم ، دهه ی فجر بود و فتح و ظفر ، موسم انفجار نور هدا ، موسم اقتدار حزب الله ، موسم اقتدا به ثارالله . روز فردای حمله ی والفجر ، در فراسوی رمل زار چمو ، فکّه و خال و تپّه ی دوقلو ، * باز فکه و باز بغض گلو * هدف آن سوی مرزخاکی بود ، پاسگاهی به نام طاوسیه ، هدفی کز چهار طرف آن را ، مین و فوگاز مثل یک دایه ، کرده بودند احاطه اش کامل . به دلیلی که گفتنش سخت است سعی الحاق ناتمام آمد ، فتح کامل نگشت و ناقص ماند . و مسخّر نشد تمام هدف . لاجرم بهر دفع پاتک خصم ، می گرفتیم سنگری باید ، سنگری محکم ومناسب حال، به موازات اقتضای نبرد . بود موجود یک کانال آنجا ، گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ، جان پناهی نبود غیر از آن ، لاجرم داخلش شدیم همه مان همزمان با زوال تاریکی ، کرد دشمن شروع پاتک را ، حجم سنگین آتش دشمن ، شخم می زد حوالی ما را . آنچنان بود شدت آتش ، کز هوا رمل وماسه می بارید ، و...کانال رفته رفته پر می شد . آتش هرلحظه بیشتر می شد ، و ... توان دفاع ما کمتر ، همزمان زیر آتشی سنگین ، هیکل تانکها نمایان شد . واقعا جنگ مشت و سندان بود . زیر طوفان آتش دشمن ، می شد هرلحظه نوگلی پرپر ، گرچه تا عاشقی زمین می خورد ، عزمها جزم می شدند . امّا ، موشک و خرج آرپی جی ها ، همچنین تیر تیربار و کلاش ، همه در حال ته کشیدن بود . دم به دم عرصه تنگتر می شد ، خبری هم نبود از عقبه ، جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ، تاکتیکی اگر چه اجباری ، گر چه آن نیز بود خیلی سخت ، سه طرف هم که بوددست عدو راههای مواصلاتی هم ، به تمامی قُرُق و ممنوعه ، سازمان نظام رزمی هم ، درهم و برهم و بسی نم بود . *وقت.وقت عقب نشینی بود* راه برگشت آن همه نیرو ، کوره راهی به نام معبر بود ، معبری تنگ ، معبری کم عرض ، معبری زیرپای خصم شقی ، معبر از خال ها گذر می کرد ، تنگه ای پر ز تپّه ی رمل ، روی هر تپّه نیز یک سنگر ، روی هر سنگری دو.سه . سرباز ، دست بر ماشه ی مسلسل خود ، * گوئیاجشن خالکوبان بود* رسم هم بود گوئیا اینکه ، هرکه قصد گذر کند از خال ، ابتدا خالکوبیش بکنند . * جای باران گلوله می بارید * توپ . خمپاره . کاتیوشا ، آرپیجی یازده . پلامینیا ، آرپیجی هفت . دوشکا . شیلیکا . آتش تانکها هم از دو طرف ، متمرکز شدند بر معبر ، شد جهنّم به پای در واقع ، هولوکاست حقیقی آنجا بود . آشیان داشتند بی پروا ، آل اُخدود گوئیا آنجا ، خال را نیز فرض کن گودال ، از برای شرارت آنها . ناگهان در شلوغی معبر ، بالگردی ز دور پیدا شد ، آمد و آمد و سپس چرخید ، کرد چندین راکت حواله ی ما ، ازقضایک راکت به جایی خورد، که سه مجروح بود در آنجا ، هر سه از ترک های لشکر ما ، * گشت آن گوشه محشر صغرا * هر دوپای بسیجی ای شیدا ، گشت از پیکرش جدا در جا ، رفت از هوش اندکی آن یل ، تا به هوش آمد ابتدا از ما ، طلب آب کرد با اصرار ، داشت آب حکم کیمیا آنجا ، بود خالی تمام قمقمه ها . چند لحظه به فکر رفت فرو ، بعد هم با تبسمی صوری ، دستها را به دیدگان مالید . ناگهان داد زد برادر ها ، نیست امدادگر مگر اینجا ؟ آن طرف یک بسیجی نورس ، که خود از فرط زخم و بدحالی ، چرخ می زد به دورخود درخاک غرق در خون و تشنه و خسته ، * از قضا آب داشت قمقمه اش * چون شنید التماس همرزمش ، باکمال مناعت طبعش ، همه را از کرم به او بخشید ، * لب خود نیز تر نکرد حتی * لحظه ای آن برادر مجروح ، زیرچشمی به قمقمه نگریست ، بعد چون طفلکی یتیم و غریب ، آب را بو کشید و زار گریست . قبل از آنی که جرعه ای بخورد ، آب را پس زد و دوباره گریست . و سپس باکمال خونسردی ، خواهشی کرد از بسیجی ها ، خواهشی که زدآتش هستی ما گفت با آخرین رمقهایش : ای بلاپیشگان اهل ولا ، وی شقایق رخان دشت بلا ، خواهشا اینکه روی مرا ، به سوی کربلا بچرخانید . سپس اینگونه کرد عرض ادب : * السلام علیکِ یا زهرا * بعد هم پر کشید بی پروا ، رفت بی پا به اوج قاف بقا شعر از جانباز سرافرا ز حاج حمید مصطفی زاده 🦋🦋 🍁🍂🥀 🍃 💧
👆🌺🍀🌾🥀در مسلخ عشق🦋🦋 🌹وفا بر عهد و پیمان🌹 بیا ای دوست چون چمران بمیریم چو او با سینه ای سوزان بمیریم بیا از جان و سر گردیم فارغ به شوق وصلت جانان بمیریم چو او در مسلخ عشق الهی 🍀🌺🥀🍃🌱 به خون خویشتن غلطان بمیریم بیا در کارزار حق و باطل رها از دیو و دد ، انسان بمیریم بیا ققنوس قاف عشق باشیم و چون پرواته ها رقصان بمیریم بیا در هُرم خورشید حقیقت چو شمع محفل مستان بمیریم بیا تا در منای عشق دلبر چو او یحیی صفت ، خندان بمیریم بیا تا در کویر بی ریایی ، مثال قطره ای باران بمیریم به جنگ اهرمن ، هر سوی عالم ، بیا چون مهر و مه ، تابان بمیریم گهی در صور و صید ، گه شتیلا گهی در غزّه ، گه جولان بمیریم گهی در پاوه ، گاهی در مریوان گهی چون لاله در بستان بمیریم به شب ها مست مینای عبادت ، چو شیران روزها غرّان بمیریم بیا در بارش باران شبهه ، به راه عترت و قرآن بمیریم به اقیانوس طلمانیّ فتنه ، نه موج مرده ، بل ، طوفان بمیریم چو چمران با دو بال علم و ایمان ، بیا در قله ی عرفان بمیریم تعهّد را عجین کن با تخصص ، بیا مردانه در میدان بمیریم بیا در عرصه ی تبیین واقع چنان عمّار دست افشان بمیریم " حمید " آن روز اگر لنگید پایت ، کنون با سر بیا ، آسان بمیریم شعر از جانباز سر افراز حاج حمید مصطفی زاده🥀🍁🍁🍂🍂💦💧
پایم ماند برای رد شدن از پل صراط🌱💧💦 برای آمدن بشهر یاریم نکرد گفت : من این خاک را به ظواهر زیبا ولی فریبنده شهر ترجیح میدهم گفتم بمان برای رد شدن از پل صرات