🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_مادر
#شهیده_زینب_کمایی
#کتاب_صوتی
#راز_درخت_کاج
#زینب_کمایی، #شهیده ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن #حجاب و شرکت در راهپیمایی علیه #بدحجابی مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از #مسجد بازمیگشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن #چادرش او را #خفه کردند و به #شهادت رساندند.
پیکر مطهر #زینب، سه روز بعد پیدا شد و با #پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ #شهید عملیات #فتح_المبین در اصفهان #تشییع و در #گلستان_شهدای_اصفهان به #خاک سپرده شد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهدا
#حجاب
#دختران_زهرایی
🌹 🥀🕊
🥀🍁🍂رفتم سرم رو بدم
به حرامی یا
حاشا که حرم رو بدم به حرامی یا
🥀🍁🍁💦💧
https://eitaa.com/joinchat/2581528958C63d5a1ec90
#جامانده_از_قافله_عشق🦋
رفاقت شهدایی ❤️🌹
الان هم
میشه اینجوری
رفیق شد
شبتان شهدایی
#جامانده_از_قافله_عشق🦋
#باشهدا_راه_را_گم_نمیکنیم
https://eitaa.com/joinchat/2581528958C63d5a1ec90
با سلام 🍃
🍁🍂🥀🎋🍃🌱💦💦
خاطره ای منظوم از
عملیات والفجر مقدماتی
پرواز بی پر 🕊🕊🕊
باتوکل به حضرت جانان ،
می کنم فارغ از تمام قیود ،
شرح بی بال و پر پریدن را ،
راز بی هر دو پا دویدن را !
آری، آری، درست می شنوید ،
گرچه باورنمودنش سخت است،
دیده ام من ولی به دیده ی سر،
دیده ام خودبه کنج یک معبر،
پای سرکردن و دویدن را ،
بی پر و بال پر کشیدن را .
می کنم شرح قصّه ی پرواز ،
قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ،
قصّه ای واقعی ز یک اعجاز،
اوج ایثار در کمال نیاز .
روزگاری که خاک میهنمان ،
بود پامال اسب اهرمنان ،
بودم آن روز یک بسیجی من ،
یک سیاهی لشکر ایمان .
لشکرم بود نامش عاشورا ،
نام گردانم حضرت قاسم ،
رسته ام بود آرپی جی زن ،
جامه ی عشق داشتم بر تن .
مدتی بود منتظر بودیم ،
گوش برزنگ ودست برشمشیر ،
می گذشتند روزها پی هم ،
همچنان ابرهای روی کویر ،
ماه بهمن رسیده بود از ره ،
سال هم بود سال شصت و یکم ،
دهه ی فجر بود و فتح و ظفر ،
موسم انفجار نور هدا ،
موسم اقتدار حزب الله ،
موسم اقتدا به ثارالله .
روز فردای حمله ی والفجر ،
در فراسوی رمل زار چمو ،
فکّه و خال و تپّه ی دوقلو ،
* باز فکه و باز بغض گلو *
هدف آن سوی مرزخاکی بود ،
پاسگاهی به نام طاوسیه ،
هدفی کز چهار طرف آن را ،
مین و فوگاز مثل یک دایه ،
کرده بودند احاطه اش کامل .
به دلیلی که گفتنش سخت است
سعی الحاق ناتمام آمد ،
فتح کامل نگشت و ناقص ماند .
و مسخّر نشد تمام هدف .
لاجرم بهر دفع پاتک خصم ،
می گرفتیم سنگری باید ،
سنگری محکم ومناسب حال،
به موازات اقتضای نبرد .
بود موجود یک کانال آنجا ،
گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ،
جان پناهی نبود غیر از آن ،
لاجرم داخلش شدیم همه مان
همزمان با زوال تاریکی ،
کرد دشمن شروع پاتک را ،
حجم سنگین آتش دشمن ،
شخم می زد حوالی ما را .
آنچنان بود شدت آتش ،
کز هوا رمل وماسه می بارید ،
و...کانال رفته رفته پر می شد .
آتش هرلحظه بیشتر می شد ،
و ... توان دفاع ما کمتر ،
همزمان زیر آتشی سنگین ،
هیکل تانکها نمایان شد .
واقعا جنگ مشت و سندان بود .
زیر طوفان آتش دشمن ،
می شد هرلحظه نوگلی پرپر ،
گرچه تا عاشقی زمین می خورد ،
عزمها جزم می شدند . امّا ،
موشک و خرج آرپی جی ها ،
همچنین تیر تیربار و کلاش ،
همه در حال ته کشیدن بود .
دم به دم عرصه تنگتر می شد ،
خبری هم نبود از عقبه ،
جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ،
تاکتیکی اگر چه اجباری ،
گر چه آن نیز بود خیلی سخت ،
سه طرف هم که بوددست عدو
راههای مواصلاتی هم ،
به تمامی قُرُق و ممنوعه ،
سازمان نظام رزمی هم ،
درهم و برهم و بسی نم بود .
*وقت.وقت عقب نشینی بود*
راه برگشت آن همه نیرو ،
کوره راهی به نام معبر بود ،
معبری تنگ ، معبری کم عرض ،
معبری زیرپای خصم شقی ،
معبر از خال ها گذر می کرد ،
تنگه ای پر ز تپّه ی رمل ،
روی هر تپّه نیز یک سنگر ،
روی هر سنگری دو.سه . سرباز ،
دست بر ماشه ی مسلسل خود ،
* گوئیاجشن خالکوبان بود*
رسم هم بود گوئیا اینکه ،
هرکه قصد گذر کند از خال ،
ابتدا خالکوبیش بکنند .
* جای باران گلوله می بارید *
توپ . خمپاره . کاتیوشا ،
آرپیجی یازده . پلامینیا ،
آرپیجی هفت . دوشکا . شیلیکا .
آتش تانکها هم از دو طرف ،
متمرکز شدند بر معبر ،
شد جهنّم به پای در واقع ،
هولوکاست حقیقی آنجا بود .
آشیان داشتند بی پروا ،
آل اُخدود گوئیا آنجا ،
خال را نیز فرض کن گودال ،
از برای شرارت آنها .
ناگهان در شلوغی معبر ،
بالگردی ز دور پیدا شد ،
آمد و آمد و سپس چرخید ،
کرد چندین راکت حواله ی ما ،
ازقضایک راکت به جایی خورد،
که سه مجروح بود در آنجا ،
هر سه از ترک های لشکر ما ،
* گشت آن گوشه محشر صغرا *
هر دوپای بسیجی ای شیدا ،
گشت از پیکرش جدا در جا ،
رفت از هوش اندکی آن یل ،
تا به هوش آمد ابتدا از ما ،
طلب آب کرد با اصرار ،
داشت آب حکم کیمیا آنجا ،
بود خالی تمام قمقمه ها .
چند لحظه به فکر رفت فرو ،
بعد هم با تبسمی صوری ،
دستها را به دیدگان مالید .
ناگهان داد زد برادر ها ،
نیست امدادگر مگر اینجا ؟
آن طرف یک بسیجی نورس ،
که خود از فرط زخم و بدحالی ،
چرخ می زد به دورخود درخاک
غرق در خون و تشنه و خسته ،
* از قضا آب داشت قمقمه اش *
چون شنید التماس همرزمش ،
باکمال مناعت طبعش ،
همه را از کرم به او بخشید ،
* لب خود نیز تر نکرد حتی *
لحظه ای آن برادر مجروح ،
زیرچشمی به قمقمه نگریست ،
بعد چون طفلکی یتیم و غریب ،
آب را بو کشید و زار گریست .
قبل از آنی که جرعه ای بخورد ،
آب را پس زد و دوباره گریست .
و سپس باکمال خونسردی ،
خواهشی کرد از بسیجی ها ،
خواهشی که زدآتش هستی ما
گفت با آخرین رمقهایش :
ای بلاپیشگان اهل ولا ،
وی شقایق رخان دشت بلا ،
خواهشا اینکه روی مرا ،
به سوی کربلا بچرخانید .
سپس اینگونه کرد عرض ادب :
* السلام علیکِ یا زهرا *
بعد هم پر کشید بی پروا ،
رفت بی پا به اوج قاف بقا
شعر از جانباز سرافرا ز
حاج حمید مصطفی زاده
#جامانده_از
#قافله_عشق🦋🦋
🍁🍂🥀
🍃
💧
مجنون تر از مجنون 🌾🌾🌾🍂🍁🍂
الهی بشکند دستی که ننویسد :
اگر امروز سرپاییم و پابرجا و ایران🎋🌴
مستقل و امن هست اینک به لطف حق ،
و جمعی غرق در آرامش خاطر به عیش و نوش مشغولند و سرگرم هوس بازی ،
و غرق ناز و نعمت برده اند از یاد طوفان را ،
🥀همه از دولت ایثار و اخلاص شهیدان است .
🎋اگر امروز ایران صاحب سبک است در نانو و سلولهای بنیادی ،
و کرده جایگاه خویش را در بین قدرتهای دارای توان هسته ای محکم ،🌴
🎋و بومی کرده دیگر دانش ساخت رآکتورهای نیروگاههایش را ،
به یمن خون پاک لاله های سرخ بستان است .🥀🥀🥀
🥀اگر فهمیده های نونهال میهنم برخود نمی بستند نارنجک ،
و زیر چرخهای تانک دشمن له نمی گشتند و راه لشکر کین را نمی بستند ،
ایرانی نبود امروز تا نوبخت ها جفتک بیندازند بر آزاد مردانش ،
و پنبه پهلوانی خون سردار سپاهش را به پای کدخدا ریزد .
🥀اگر شیرودیان و کشوری ها باشکار تانکها و قلع و قمع لشکر اعدا زمینگیرش نمی کردند ،
🥀اگر بابایی و دوران ها در آسمان آبی ایران زمین جولان نمی دادند ،
و دفع شرّ طیارات دشمن را نمی کردند
🎋از تبریز و آبادان ،
چه می آمد سر ایران و ایرانی ؟
🍃اگر عزم بسیجی های بی ترمز نبود آن روز ،
🎋قطعا قصرشیرین ها و خرمشهرها از نقشه ما حذف می گشتند چون بحرین ،🍂
و دیگر تنگ می شد عرصه تاراج بیت المال بر آخوندی و یاران ،
و اوضاع نجومی خوارگان آشفته می گردید .
🌴اگر مردان مرد کرد کردستان به خون پیشمرگان رشید خود ؛
نمی شستند ننگ فتنه شوم گروهکهای مزدور اجانب را ز کردستان ،
🎋یقینآ نقشه ایران ما کم نقش تر میشد و دیگر هیچ آقازاده ای پررو نبود این حد ،
ودیگر مرعشی ها سهم خواهی هم نمی کردند، چون سهمی نبود اصلاَ .
💦اگر غواص های بی ریا با خون خود اروند را رنگین نمی کردند ،🥀
و با آن ننگ گردوخاک پای نحس دشمن را ز خاک ما نمی شستند ،
و بی پروای جان بنیان کین آلود کاخ خصم را ویران نمی کردند ،
قطعآ گربه مان قورباغه می گردید .
🎋اگر آزاد مردان رشید ارتشی با خون خود اسناد آزادی دیوان درّه را امضا نمی کردند،
🎋و بوکان و مهاباد همچنان می ماند در دست دموکرات ها و پاوه در حصار اهرمن می ماند همواره ،
و طومار کمین ( دره قاسملو ) به 🥀خون پاسداران وطن در هم نمی پیچید ،
امنیت کجا می بود و مجلس چند کرسی داشت ؟
🥀نبود عزم بلا جویان غیرتمند کرمانشاه در مرصاد اگر آن روز ،
و یا صیاد هم مثل دو شیخ مدعی از دور میدان را رصد می کرد ،
🍃و دریای بسیجی ها به فرمان امام خود به پای سر نمی رفتند ،
یقینا حذف می شد
🎋 نام کرمانشاه و دالاهو دگر از نقشه ایران .
🎋اگر تنها کمی تاخیر می کردند در پرواز عقابان هوانیروز عاشق دل ،
و کرمانشاه می گردید جولانگاه اهریمن و پیمان حناچی شهردار بیستون می شد ،
و بانگ انکر زاغ فروغ جاودان در شهر می پیچید ،
مگر معصومه می ماند ابتکار سبز رو دیگر ؟
🥀نمی شد در هجوم کوسه در اروند غرق خون اگر دریا دلی مجنون ،🌾
نمی گردید اگر در قعر دجله غرق جسم باکری های بلند آئین ،💦💧
نمی زد یخ اگر سرباز جانباز وطن در قله آسوس ،
🎋خوزستان نیز چون بحرین و آذربایجان از ما جدا می شد .
جدا می گشت خوزستان اگر از پیکر مجروح ایران عزیز ما ،
🐾و بر خال لبی .همچون سمرقند و بخارا پیشکش می گشت آبادان ،
و خرمشهر هم . چون نخجوان و گنجه از میهن جدا می شد ،
🎋چه می ماند از وطن دیگر ؟
اگر پوشیده گرگی جامه جوپان و هر دم می برد زین گله قوچی را ،
و در خوابند گویا اهل ابادی و کنج عافیت بگزیده پیرانش ،
و ملت مست و مدهوشند و انبان ها پر از موش است ،
دلیلش رخنه روباه در اقلیم شیران است .
فریدونی شده ضحّاک و مار آستین گردیده ایران را اگر اینک ،
و زین کرده ست اسب سرکشش را از برای غارت میهن ،
و با خود کرده همره آشنا یان اجانب را ،
🐾مقصر انتخابی اشتباهی بود .
اگر مرمر نشینی می کند غوغا به پا با انتخاب شهرداری قاتل و جانی ،
اگر شهرام ها و بابکان هم رهرو کرباسچی هایند در دزدی ،
و ژنرال نفتخواری پاسبان نفت ایران گشته دزدانه ،
یقیناَ روبهان را شیر کرده انتخابی بد ،
✍بلی صاحب قلم بایست بنویسد :
اگر سوریه خاکریز دفاع از مرز ایمان شد ،
اگر لبنان و افغان و عراق و شام ویران شد ،
اگر زلف عروسان یمن از کین پریشان شد،
هدف اشغال ایران بود و محو نام ایرانی .
بلی صاحب قلم بایست بنویسد :
بیا ای هم وطن همت کنیم و با بصیرت یار بگزینیم
بیا ای هم نفس دقت کنیم و رهروی رهوار بگزینیم
مبادا بار دیگر بر وطن شهمار بگزینیم
و آنگه دین خود سازیم ادا بر حاج قاسم ها
چه شیرین است شهد انتظار منجی دوران و ماندن بر سر پیمان و مردن در رکاب خسرو خوبان .
💧هدف وقتی خدا باشد
🍃 چه فرقی بین فکّه ، غزّه ، خان طومان ، حلب ، جولان ؟
💧هدف وقتی خدا باشد
🍃 چه فرقی بین بغداد است و قدس و کابل و تهران ؟
حمید ، آماده پیکار باید بود در هر آن و هر میدان .
✍جانباز دفاع مقدس
حاج حمید مصطفی زاده
🎋🎋🎋🍃🍃🍃💦💧
با سلام 🍃
🍁🍂🥀🎋🍃🌱💦💦
خاطره ای منظوم از
عملیات والفجر مقدماتی
پرواز بی پر 🕊🕊🕊
باتوکل به حضرت جانان ،
می کنم فارغ از تمام قیود ،
شرح بی بال و پر پریدن را ،
راز بی هر دو پا دویدن را !
آری، آری، درست می شنوید ،
گرچه باورنمودنش سخت است،
دیده ام من ولی به دیده ی سر،
دیده ام خودبه کنج یک معبر،
پای سرکردن و دویدن را ،
بی پر و بال پر کشیدن را .
می کنم شرح قصّه ی پرواز ،
قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ،
قصّه ای واقعی ز یک اعجاز،
اوج ایثار در کمال نیاز .
روزگاری که خاک میهنمان ،
بود پامال اسب اهرمنان ،
بودم آن روز یک بسیجی من ،
یک سیاهی لشکر ایمان .
لشکرم بود نامش عاشورا ،
نام گردانم حضرت قاسم ،
رسته ام بود آرپی جی زن ،
جامه ی عشق داشتم بر تن .
مدتی بود منتظر بودیم ،
گوش برزنگ ودست برشمشیر ،
می گذشتند روزها پی هم ،
همچنان ابرهای روی کویر ،
ماه بهمن رسیده بود از ره ،
سال هم بود سال شصت و یکم ،
دهه ی فجر بود و فتح و ظفر ،
موسم انفجار نور هدا ،
موسم اقتدار حزب الله ،
موسم اقتدا به ثارالله .
روز فردای حمله ی والفجر ،
در فراسوی رمل زار چمو ،
فکّه و خال و تپّه ی دوقلو ،
* باز فکه و باز بغض گلو *
هدف آن سوی مرزخاکی بود ،
پاسگاهی به نام طاوسیه ،
هدفی کز چهار طرف آن را ،
مین و فوگاز مثل یک دایه ،
کرده بودند احاطه اش کامل .
به دلیلی که گفتنش سخت است
سعی الحاق ناتمام آمد ،
فتح کامل نگشت و ناقص ماند .
و مسخّر نشد تمام هدف .
لاجرم بهر دفع پاتک خصم ،
می گرفتیم سنگری باید ،
سنگری محکم ومناسب حال،
به موازات اقتضای نبرد .
بود موجود یک کانال آنجا ،
گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ،
جان پناهی نبود غیر از آن ،
لاجرم داخلش شدیم همه مان
همزمان با زوال تاریکی ،
کرد دشمن شروع پاتک را ،
حجم سنگین آتش دشمن ،
شخم می زد حوالی ما را .
آنچنان بود شدت آتش ،
کز هوا رمل وماسه می بارید ،
و...کانال رفته رفته پر می شد .
آتش هرلحظه بیشتر می شد ،
و ... توان دفاع ما کمتر ،
همزمان زیر آتشی سنگین ،
هیکل تانکها نمایان شد .
واقعا جنگ مشت و سندان بود .
زیر طوفان آتش دشمن ،
می شد هرلحظه نوگلی پرپر ،
گرچه تا عاشقی زمین می خورد ،
عزمها جزم می شدند . امّا ،
موشک و خرج آرپی جی ها ،
همچنین تیر تیربار و کلاش ،
همه در حال ته کشیدن بود .
دم به دم عرصه تنگتر می شد ،
خبری هم نبود از عقبه ،
جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ،
تاکتیکی اگر چه اجباری ،
گر چه آن نیز بود خیلی سخت ،
سه طرف هم که بوددست عدو
راههای مواصلاتی هم ،
به تمامی قُرُق و ممنوعه ،
سازمان نظام رزمی هم ،
درهم و برهم و بسی نم بود .
*وقت.وقت عقب نشینی بود*
راه برگشت آن همه نیرو ،
کوره راهی به نام معبر بود ،
معبری تنگ ، معبری کم عرض ،
معبری زیرپای خصم شقی ،
معبر از خال ها گذر می کرد ،
تنگه ای پر ز تپّه ی رمل ،
روی هر تپّه نیز یک سنگر ،
روی هر سنگری دو.سه . سرباز ،
دست بر ماشه ی مسلسل خود ،
* گوئیاجشن خالکوبان بود*
رسم هم بود گوئیا اینکه ،
هرکه قصد گذر کند از خال ،
ابتدا خالکوبیش بکنند .
* جای باران گلوله می بارید *
توپ . خمپاره . کاتیوشا ،
آرپیجی یازده . پلامینیا ،
آرپیجی هفت . دوشکا . شیلیکا .
آتش تانکها هم از دو طرف ،
متمرکز شدند بر معبر ،
شد جهنّم به پای در واقع ،
هولوکاست حقیقی آنجا بود .
آشیان داشتند بی پروا ،
آل اُخدود گوئیا آنجا ،
خال را نیز فرض کن گودال ،
از برای شرارت آنها .
ناگهان در شلوغی معبر ،
بالگردی ز دور پیدا شد ،
آمد و آمد و سپس چرخید ،
کرد چندین راکت حواله ی ما ،
ازقضایک راکت به جایی خورد،
که سه مجروح بود در آنجا ،
هر سه از ترک های لشکر ما ،
* گشت آن گوشه محشر صغرا *
هر دوپای بسیجی ای شیدا ،
گشت از پیکرش جدا در جا ،
رفت از هوش اندکی آن یل ،
تا به هوش آمد ابتدا از ما ،
طلب آب کرد با اصرار ،
داشت آب حکم کیمیا آنجا ،
بود خالی تمام قمقمه ها .
چند لحظه به فکر رفت فرو ،
بعد هم با تبسمی صوری ،
دستها را به دیدگان مالید .
ناگهان داد زد برادر ها ،
نیست امدادگر مگر اینجا ؟
آن طرف یک بسیجی نورس ،
که خود از فرط زخم و بدحالی ،
چرخ می زد به دورخود درخاک
غرق در خون و تشنه و خسته ،
* از قضا آب داشت قمقمه اش *
چون شنید التماس همرزمش ،
باکمال مناعت طبعش ،
همه را از کرم به او بخشید ،
* لب خود نیز تر نکرد حتی *
لحظه ای آن برادر مجروح ،
زیرچشمی به قمقمه نگریست ،
بعد چون طفلکی یتیم و غریب ،
آب را بو کشید و زار گریست .
قبل از آنی که جرعه ای بخورد ،
آب را پس زد و دوباره گریست .
و سپس باکمال خونسردی ،
خواهشی کرد از بسیجی ها ،
خواهشی که زدآتش هستی ما
گفت با آخرین رمقهایش :
ای بلاپیشگان اهل ولا ،
وی شقایق رخان دشت بلا ،
خواهشا اینکه روی مرا ،
به سوی کربلا بچرخانید .
سپس اینگونه کرد عرض ادب :
* السلام علیکِ یا زهرا *
بعد هم پر کشید بی پروا ،
رفت بی پا به اوج قاف بقا
شعر از جانباز سرافرا ز
حاج حمید مصطفی زاده
#جامانده_از
#قافله_عشق🦋🦋
🍁🍂🥀
🍃
💧
👆🌺🍀🌾🥀در مسلخ عشق🦋🦋
🌹وفا بر عهد و پیمان🌹
بیا ای دوست چون چمران بمیریم
چو او با سینه ای سوزان بمیریم
بیا از جان و سر گردیم فارغ
به شوق وصلت جانان بمیریم
چو او در مسلخ عشق الهی 🍀🌺🥀🍃🌱
به خون خویشتن غلطان بمیریم
بیا در کارزار حق و باطل
رها از دیو و دد ، انسان بمیریم
بیا ققنوس قاف عشق باشیم
و چون پرواته ها رقصان بمیریم
بیا در هُرم خورشید حقیقت
چو شمع محفل مستان بمیریم
بیا تا در منای عشق دلبر
چو او یحیی صفت ، خندان بمیریم
بیا تا در کویر بی ریایی ،
مثال قطره ای باران بمیریم
به جنگ اهرمن ، هر سوی عالم ،
بیا چون مهر و مه ، تابان بمیریم
گهی در صور و صید ، گه شتیلا
گهی در غزّه ، گه جولان بمیریم
گهی در پاوه ، گاهی در مریوان
گهی چون لاله در بستان بمیریم
به شب ها مست مینای عبادت ،
چو شیران روزها غرّان بمیریم
بیا در بارش باران شبهه ،
به راه عترت و قرآن بمیریم
به اقیانوس طلمانیّ فتنه ،
نه موج مرده ، بل ، طوفان بمیریم
چو چمران با دو بال علم و ایمان ،
بیا در قله ی عرفان بمیریم
تعهّد را عجین کن با تخصص ،
بیا مردانه در میدان بمیریم
بیا در عرصه ی تبیین واقع
چنان عمّار دست افشان بمیریم
" حمید " آن روز اگر لنگید پایت ،
کنون با سر بیا ، آسان بمیریم
شعر از
جانباز سر افراز
حاج حمید مصطفی زاده🥀🍁🍁🍂🍂💦💧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رافضی‼️
فلسطین را تنها نمی گذاریم ✋🍃🍃🍃🍃💦💧
#طوفان_الاقصی
کلام آخر را سید حسن نصرالله گفت
ما شیعه علی بن ابی طالب هستیم ....
خدایا این سید شجاع و قهرمان را خودت نصرت فرما
🍃حزب الله هم الغالبون🍃
برگ ریزان پائیز 🍁🍂🍂💦💧
نقش زیبا زد
حبیب جبهه ها را
نیز🍃🍃🍃🕊🕊🕊
فصل پائیز است و برگریزان🍂🍂🍂
پادشاهی میکند این فصل پائیز
🍂🍁💧💦
آری با گذشت 35 سال
از پایان جنگ تحمیلی
هنوز هم
بوی خون و باروت آید از
هر رزمنده ای
گر چه مثل پائیز
برگریزان می کنند 🍂🍂
بازهم پیش آید اگر
دشمن را از کرده اش
پشیمان می کنند
شیرمردان پیر
جبهه ها همچنان
تمرین ایمان می کنند 🍃🍃🍃
🍁
💧
🥀🍁🍂
جا ماندگان در کانال دفاع مقدس
هیچ کس کنال را ترک نکرد
همه ماندند
و با خونشان پیام دادن 🥀👇
تا ابد این دروازه بهشت
را ترک نمکنیم
بقول امروزیا
از کانال لفت ندین
همراهان شهدا
شماهم کانال را ترک نیکنید
#پیام_شهدا👇
زیاد سخت نگیرید بزا راحت باشن
چه برن چه بمونن
عزیزند 🍀🌺🍀☔️☔️