فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❖
از کودکـــے پرسیدند :
بزرگ شدی
میخواهی چکاره شوی؟
گفت: میخواهم
خوشحال شوم!🍀🌺🍀🍃🍃💦💧
گفتند: ظاهرا مفهوم
سوال را نفهمیدی
کودک گفت:گویا شما
مفهوم زندگــے را نفهميديد.🍃🍃🍃
امیدوارم در لحظه لحظه تون خوشحال باشید همراهان گرامی🍀☘🍀☘💦💧
جاماندگان از قافله عشق 🦋
🎋 ٢٧آبان ماه سالروز شهادت فرمانده لشکر علی بن ابیطالب(ع)، سرلشکر مهدی زین الدین و برادرش مجید گرامی
دو بار ملاقات با شهید کاوه🍁🍂💧
اول سال 1363
در قراگاه حمزه سیدالشهدا
جمعی اطلاعات عملیات بودم
بنده را به همراه 15نفر از همرزمان
ماموریت دادند
به منطقه سردشت
جهت شناسایی محل استقرار
توپخانه های بعثی ها
که مدام شهر سردشت را
گلوله باران میکردن
رفتیم به قُله (بُلفت)و کانی ورازان
یا همان کانی دشت
در قُله بُلفت که یکی از بلند ترین
قُله های سردشت بود
برادران ارتشی مستقر بودن
راستیتش اوضاع از
نظر ما آروم بود. عراقیها روزی ده بیست تا
خمپاره بیشتر نمی زدن
مثل اینکه هر دو طرف به این
شکل راضی بودن
اما از وقتی که
ما رسیدیم آنجا و شروع به دید و رصد اولیه منطقه اقدام کردیم
حساسیت عراق زیاد شد
و گلوله باران قُله بیست برابر شد
بگذریم
پس از چند ماه شناسایی منطقه
دشمن به عمق 20 کیلومتر
ودور زدن پاسگاه دشمن و حتی پشت خط استقرار عراقیها
متوجه 5 اراده توپ شدیم
و ایضا استعداد نیروهای
خط اصلی و پشتیبانیشان
که رصد کرده بودیم
یک روز ساعت نه نیم صبح
در سنگر مان بودیم که
یکی از برادران ارتشی
به داخل سنگرمان آمد وگفت
نگهبانها دو ماشین تویوتا را دیدن
که از پائین قله بسمت بالا میان
فرمانده گردان گفتن به
برادرای سپاه اطلاع بدین
منتظر بودیم تا اینکه
ماشین ها زیر گلوله باران
به قله رسیدن
چند نفری پیاده شدن
با دیدن ما
بسمت سنگر ما آمدن
ولی یکی از آنها جدا شد و شروع
کرد رفتن به سمت سنگر برادران
ارتشی و سلام و احوال پرسی
از آنها
ادامه این روایت را در
کانال
#جامانده_ از_ قافله _عشق 🦋
به آدرس زیر دنبال کنید👇
eitaa.com/jAmAnbH/az_gAfaleH/aHg
جاماندگان از قافله عشق 🦋
دو بار ملاقات با شهید کاوه🍁🍂💧 اول سال 1363 در قراگاه حمزه سیدالشهدا جمعی اطلاعات عملیات بودم بند
ادامه ملاقات با شهید کاوه 🥀🍁🍂💧
قسمت دوم
یکی از آنها
جدا شد و شروع کرد رفتن به سمت
برادران ارتشی و احوال پرسی
ما از بیقیه دوستان استقبال کردیم
یکی یکی اسمشان را پرسیدیم
برادر
کمیل مسئول اطلاعات عملیات
لشگر 25 کربلا
مصطفی مولوی مسئول اطلاعات عملیات لشگر 31عاشورا
و چند برادر دیگری که از لشگر
علی ابن ابی طالب به فرماندهی
شهید مهدی زین الدین بودن
که همگی جهت توجیح شدن به
شرایط منطقه آمده بودن
یکی از برادرا گفت آن
برادر که رفت بسمت برادرای
ارتشی
که بود ؟
برادر کمیل گفت اومد از خودش بپرسید
بعد از سلام علیک
نقشه را روی زمین باز کردیم
شروع کردیم به نشان دادن
محل استقرار توپخانها
که همان برادر که اسمش را نمی دانستیم
گفت 5 اراده توپخانه
و با انگشت خود روی نقشه
محل استقرار توپخانه ها را نشان داد
من پرسیدم برادر شما که همراه ما نبودین از کجا متوجه شدین ؟
گفت پاسگاه در عمق 15 کیلومتری داخل دره است و خیلی از نشانه ها
از جمله تک درخت در کانی ورازان ِدر داخل خاک عراق
همه تعجب کردیم !!!
برادر کمیل مسئول اطلاعات عملیات
لشگر25کربلا
گفت برادر کاوه شما رفتین شناسایی کردین البته بالحن شوخی و جدی
بزارین برادرا برای ما توضیح بدن
تازه فهمیدیم
برادری که بهتر از ما خبر منطقه را دارد کسی نیست
جز شهید محمود کاوه
فرمانده تیپ ویژه شهداء مهاباد
رو کرد به ما گفت برادرا
حتما برای آخرین بار
منطقه شناسایی شده را مجدد
شناسایی کنید
چند روز دیگر یک
🍃مهمان عزیز داریم که قراره
بیاد سردشت 🍃
حواستان به تغییرات
نیرو و موانع جدید دشمن باشد
روحش شاد یادش گرامی
زمان تغریبا بیستم آبان سال 1363
این روایت ادامه دارد
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ادامه ملاقات با شهید کاوه 🥀🍁🍂💧 قسمت دوم یکی از آنها جدا شد و شروع کرد رفتن به سمت برادران ارتشی و
ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧
حواستان به آخرین تغیرات دشمن باشد
قسمت سوم
بعد هم قبل از ساعت 12 ظهر
قُله بُلفت را بسمت نقده ترک کردن
و اما
باقی روایت
و قطع شدن دوپای یکی از همرزمانمان بنام عباس سعیدی از اراک در حین آخرین
شناسایی در میدان مین بعثی ها
در فاصله کمتر از دویست متر
با سنگر عراقیها
بقدری نزدیک بودیم حتی صدای
خندهایشان را می شنیدیم
دویست متر مانده به سنگر های
عراقیها
یه دشت جنگلی با درختان کوتاه
که یک رود خانه به عرض دومتر
جاری بود
قبل از رود خانه میدان مین بود
میدانستیم و برای خودمان معبری
در میان میدان نشانه گذاری کرده
بودیم
شب بود و دید بسیار کمی داشتیم
میخواستیم تا میتونیم به
سنگر کمین دشمن نزدیک بشیم
ولی دشمن حتی دور اطراف خود و حتی پشت سرش را هم مین گذاری
کرده بود
عباس سعیدی گفت برادرا
اول من میپرم اونور رود خانه
بعد شما یکی یکی
دنبال من بیایید
همین که عباس
پرید پایش به زمین نرسیده
با مین تله ای برخورد کرد
و انفجارو .....
زمین گیر شدن ما
گفتیم دیگه کار ما تمام شد
الانه که عراقیها با این انفجار متوجه
حضور ما بشن
تصمیم گرفتیم زنده تسلیم نشیم
چون شاید تحت شکنجه
به همه چیز اعتراف کنیم
ولی باورتان میشه بعد از تغریبا
یک ربع در کمال تعجب ما
انگار نه انگار انفجاری رخ داده
وقتی دیدیم عراقیها
متوجه نشدن
سریع بلند شدیم
5نفر بودیم با عباس
6نفر
آرام از رود خانه رد شدیم
و متوجه مین های تله ای شدیم
با هر مشکلی بود دقیقا از همان جای که عباس پایش به تله گیر کرده بود
بالای سر عباس رسیدیم
عباس پاهایش
تغریبا از زانو به پائین قطع شده
بود سریع هرچه چفیه داشتیم
زانوهای عباس رابستیم
و از رود خانه گذشتیم
و آرام آرام بسمت خط خودی حرکت
🍂کردیم در حالی که عباس درد میکشید و گاه گاهی هم از هوش
میرفت 🍂
ادامه دارد
از اینکه در انتظار این روایت
خواهید ماند
برایتان از خداوند آرزوی بهروزی
و شاد کامی دارم
لبخند شهدا روزیتان 🍃
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧قسمت پنجم وقتی که دو پای عباس از. زانو قطع تصمیم گرفتیم دو نفر همراه عباس
قسمت ششم
ملاقات باشهیدکاوه🥀🍁🍁💧
در نزدیکی تک درخت
در بین جنگل ها خودمان را استتار
کردیم
و منتظر کمک ماندیم
عباس بدلیل ضعف و درد
فشارش شدیدا پائین بود
و گاه گداری چشمانش را باز میکرد
هوا هم کم کم رو بسردی
میرفت
ناچار شدیم اورکت هایمان را
در بیاوریم و روی عباس بکشیم
که ناگهان
سرو کله گله های گوسفندان
پیداشد و
سگ های گله متوجه حضور
ما شده بودن
و شروع کردن به سمت ما
هجوم آوردن
و ما نگران شدیم مبادا
چوپانها بدنبال سگ ها بیان
و محل اختفای مارا پیداکنن
ولی آنها برای اتراق و درست
کردن چای زیر تک درخت
مشغول شدن
راستیتش ما نمی تونستیم با چوپانها
درگیر شویم
چون هم عباس شرایطش بد بود
هم بخاطر لو نرفتن مان
.و از طرفی نگران بودیم
که چوپانها آنجا بمانند
چرا که وعده ما با نیروهای کمی
کنار همان تک درخت بود
و خوشبختانه پس از چند دقیقه ای
سگ ها آرام شدن و به سمت گله
برگشتن
و چوپانها هم پس از استراحت
و نوشیدن چایشان بدلیل
تاریک شدن هوا آنجا را به سمت
عراق ترک کردن
بلا فاصله بدلیل
سرما خودمان را به نزدیک تک درخت و کنار باقی مانده آتش
چوپانها رساندیم
و عباس را نزدیک آتش باقی مانده
آوردیم ولی نمی توانستیم
چوبی به آتش اضافه کنیم
چون میترسیدیم با بیشتر
شدن شعله آتش
گشتی های عراقی متوجه حضورما
بشوند
و در قوطی کمپود آب ریختیم
وروی آتش گذاشتیم تا گرم شود
هم به عباس بدهیم هم خودمان
بخوریم
لحظه ها بکندی سپری میشد
و حال عباس بد تر بدتر
خودمان هم حال روز خوبی نداشتیم
کم کم عباس بدلیل تب و لرز
شروع به هزیان گویی کرده بود
بهر تقدیر باید منتظر می ماندیم
ساعت تغریبا ده شب بود که
متوجه سرو صدا شدیم
و با دور بین دید در شبی
که داشتیم نگاه کردیم
سیایه های آدمها را
دیدیم که مستقیم به سمت
ما می آمدن خودمان را آماده
کردیم که اگر گشتی عراقیها بودن
و متوجه ما شدن بناچار باید
درگیر بشیم چون دیگر راه
گریزی نداشتیم
سایه ها نزدیکترو نزدیکتر شدن
و به یک بار صدای که میگفت
عباس کجائید
و ما دیگر مطمعن شدیم
که نیروهای کمکی هستند
و آرام جواب دادیم
زیر تک درخت هستیم
حلا دیگر ساعت نزدیک11 شب شده بود و حدود 23 ساعت
از روی مین رفتن عباس گذشته بود
8نفر از برداران ارتشی به همراه
یکی از نیروهای خودمان
با یک برانکارد و چند پتو
عباس را روی برانکارد گذاشتن
و با پتو کاملا پوشاندن
و چند فانسقه محکم عباس را
بستن
و شروع به حرکت کردیم
و حدود یک ساعت طول کشید تا
عرض دو کیلومتری دشت را
طی کنیم و اول قله کانی دشت
برسیم و از شیار کوه که یه راه
مال رویِ داشت به طرف
قله حرکت کردیم
نیروهای کمکی تازه نفس بودن
و خیلی جلوتر. من و رضا بودن
و زودتر از ما به پایگاه رسیده بودن
و ما هم وقتی به قله کانی دشت
رسیدیم ساعت 2نصف شب بود
وقتی به سنگر نگهبان ها رسیدیم
متوجه انبوهی از برادران ارتشی
شدیم که منتظر ما بودن
گویی همه گردان از لحظه باخبر شدن
تا رسیدن ما نخوابیده بودن و آنها هم
مثل ما چشم انتظار و نگران
وقتی رسیدیم همه بدور ما حلقه زدن
هرچه دم دستشان بود
غذا درست کرده بودن
همه میگفتند برادرا بیایید
سنگر ما
ولی خب ما نه حال غذا خوردن داشتیم و نه امکان رفتن به سنگر همه عزیزان ارتشی
تصمیم گرفتیم کنار عباس در سنگر
بهیاری گردان که سنگر فرمانده گردان هم نزدیک آنجا بود برویم
بهیار شروع کرد به باز کردن
زانوهای قطع شده عباس
و با سرُم شستشو داد و دباره
باندپیچی کرد و چندتا سرُم
قندی در سنگرش داشت که
به عباس تزیق کرد
و فرمانده گردان هم طی تماسی
تقاضای آمبولانس از تیپ شان نمود
که طبیعتا باید تا 8 صبح منتظر می ماندیم
صبح بارسیدن آمبولانس
به همراه عباس حرکت کردیم
و ما در دوراهی روستای
(بیو ران پائین) پیاده شدیم تا به
قُله بُلفت برویم چون بقیه
بچه ها آنجا بودن
و عباس هم به بهداری ارتش در سردشت رفت
وما نیز پیاده بسمت
بلفت حرکت کردیم
که ساعت دو بعد ازظهر به
سنگرمان در بلفت رسیدیم
و توضیح ماجرا برای بقیه
بچه ها
همچنان منتظر ماندیم
تا شد روز 27 آبان
فرمانده گردان مستقر در بلفت
نزد ما آمد و خبری را به ما داد
که بسیار ناراحت کننده بود
گفت با بیسیم به من اطلاع
دادن که یکی از فرماندهان سپاه
بهمراه یک نفر دیگر در مسیر
بانه به سردشت به شهادت رسیدن
ما بناچار ماندیم تا صبح شود
و صبح 28 آبان خودمان را به سردشت رساندیم
که متوجه شدیم کسی که بدست
گروهک ضد انقلاب به شهادت رسیده
کسی نبود جز همان مهمان عزیز که
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧قسمت پنجم وقتی که دو پای عباس از. زانو قطع تصمیم گرفتیم دو نفر همراه عباس
شهید کاوه گفته بود
شهید مهدی زین الدین بهمراه
برادرش مجید مسئول اطلاعات عملیات یکی از تیپ های
لشگر علی بن ابی طالب ع
و با این اتفاق عملیاتی
که قرار بود در منطقه انجام شود
با شهادت فاتح خیبر
ناتمام ماند
آری ایچنین بود برادر
روحش شاد راحش پر رهروباد
🥀🍁🍂💦💧
روای:سید اخلاص موسوی
جاماندگان از قافله عشق 🦋
شهید کاوه گفته بود شهید مهدی زین الدین بهمراه برادرش مجید مسئول اطلاعات عملیات یکی از تیپ های لشگ
27آبان سال 1363 سالروز شهادت
شهید مهدی زین الدین 🥀🍁🍂💦💧
السلام علیک یا عقیله بنی هاشم
قهرمان صبر
قهرمان عرصه ی صبر و صلابت زینب است
فارِس میدان حلم و استقامت زینب است
پرتو خورشیداحمد،جلوه ی ماه علی
گوهر کوثر نشان بحر رحمت زینب است
میوه ی باغ وصیّ مصطفی، مولای دین
شاخه ی طوبای بستان رسالت زینب است
بازتاب نور عالمتاب زهرای بتول
چلچراغ عفّت و قاموس عصمت زینب است
ارتعاش غیرت کرّار خصم انداز اوست
شاهراه عزّت و فوز و کرامت زینب است
آنکه دارد ذوالفقار لافتی در کام خود
جلوه گاه غیرت و عزم و شجاعت زینب است
مظهر آزادگیّ و محور دلدادگی
باغبان غنچه های باغ عترت زینب است
پیشوای نهضت آزادگی باشد حسین
کاروان سالار نهضت در اسارت زینب است
باشد او مامور ابلاغ پیام لاله ها
حامل گلبانگ جاویدان عزّت زینب است
خطبه اش چون ذوالفقار لافتی دشمن شکن
پاسدار پرچم خونین نهضت زینب است
لحظه ای در مجلس گردنشان سر خم نکرد
مثل مادر ذوب در هُرم ولایت زینب است
گرچه هست امّ المصائب ، لیک با اکسیر صبر
مظهر سِتواری و کوه صلابت زینب است
او نگهبان حریم خیمه گاه عشق بود
حافظ دین و حریم ملک و ملت زینب است
آنکه با تیغ زبان و خطبه های آتشین
کرد لرزان پایه های کاخ ذلّت زینب است
زمزم جوشان صدق و کوثر مهر و وفا
مظهر حریّت و روح فضیلت زینب است
صبر را باید "حمید" از زینب آموزد بشر
با تمام رنج و محنت.سرو قامت زینب است
جاماندگان از قافله عشق 🦋
السلام علیک یا عقیله بنی هاشم قهرمان صبر قهرمان عرصه ی صبر و صلابت زینب است فارِس میدان حلم و ا
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها وروز پرستار مبارک باد🍀🌺☘
«لعن نامه»
لعنت به امریکا؛
لعنت به اسرائیل؛
لعنت به بمباران؛
لعنت به بمب افکن؛
لعنت به شمر و خولی و ابن زیاد قرن؛
لعنت به دولت های بی غیرت؛
لعنت به هر کس نیست با غزه؛
لعنت به «بایدن» صدهزاران بار؛
رحمت بر آن کس می کند این لعن را تکرار؛
جز لعن آیا واژه ای در خورد اینان هست؟
هر کس که وجدان دارد و
بویی ز انسان برده گوید نیست؛
پس لعن کن این قوم را هر صبح؛
پس لعن کن این قوم را هر شام؛
شاید که سوز سینه مجروح غزه گیرد از لعن شما آرام.
#فلسطین
#غزه
#طوفان_الاقصی
جاماندگان از قافله عشق 🦋
السلام علیک یا عقیله بنی هاشم قهرمان صبر قهرمان عرصه ی صبر و صلابت زینب است فارِس میدان حلم و ا
#میلاد_بانوی_صبرواستقامت
حضرت زینب سلام الله علیها وروز
پرستار مبارک باد🍀🌺🍀
خدایا بگذار دریا باشم ساکن و ساکت، ڪه طوفانهای سخت هم من را به هیجان نیاورد، قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لڪه ڪدورتی از اعمال خلاف دیگران بر ساحتش ننشیند.
#شهید_دکترمصطفی_چمران