eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
674 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃درود خدا بروح پر فتوح حکیم فرزانه آیت الله سید محمد باقر صدر این چند جمله این حکیم اندیشمندرا بنگرید 👇 ♦️( یک مرحله نیست که دوره اش به سر رسیده باشد ، 👈بلکه حالتی اجتماعی است که هرگاه شرایطش فراهم شود می تواند شود ) ♦️لعنت ابدی خداوند بر صدام که این‌ متفکر و نابغه ی دهر را از جامعه اسلامی و بویژه تشیع گرفت 👈ای کاش اندیشه هاي اقتصادي و اجتماعی این فقیه و فیلسوف و سیاستمدار و مجاهد و متفکر در دانشگاههای علوم انسانی و اجتماعی مورد توجه جدی قرار می گرفت و موضوع رساله های دکتری و مقالات علمی و منابع درسی می شد. ♦️چه بسا درد جاهلیت امروز جامعه می شد ببینیم همین جمله کوتاه ایشان چه عمقی دارد. یک مرحله تاریخی نیست که دوره اش بسر رسیده باشد ♦️بلکه حالت اجتماعی است که هرگاه شرایطش فراهم شودمی تواند تجدید شود امان از جهالت 🖌سید اخلاص موسوی @jAmAndgA90ZA
فصل پائیز است و برگریزان🍂🍂🍂 پادشاهی میکند این فصل پائیز آری با گذشت 35 سال از پایان جنگ تحمیلی هنوز هم بوی خون و باروت آید از هر رزمنده ای گر چه مثل پائیز برگریزان می کنند 🍂🍂 بازهم پیش آید اگر دشمن را از کرده اش پشیمان می کنند شیرمردان پیر جبهه ها همچنان تمرین ایمان می کنند 🍃🍃🍃 🖌سیّد اخلاص موسوی @jAmAndgA90ZA
تابلوی لبخند بزن بسیجی🍃🍃 را در جبهه ها دیده بودیم ودر این تصویر تفسیر لبخند بزن بسیجی را سردار دلها و فرماندها ن به زیبایی نشان میدهند یادش بخیر آنروز ها سرخوشانی که سر دادن🥀🍂 تا بماند ایران سر فراز 🎋🍃🎋🍃🌴🌴🌴💦💧
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧قسمت پنجم وقتی که دو پای عباس از. زانو قطع تصمیم گرفتیم دو نفر همراه عباس
قسمت ششم ملاقات باشهیدکاوه🥀🍁💧 در نزدیکی تک درخت در بین جنگل ها خودمان را استتار کردیم و منتظر کمک ماندیم عباس بدلیل ضعف و درد فشارش شدیدا پائین بود و گاه گداری چشمانش را باز میکرد هوا هم کم کم رو بسردی میرفت ناچار شدیم اورکت هایمان را در بیاوریم و روی عباس بکشیم که ناگهان سرو کله گله های گوسفندان پیداشد و سگ های گله متوجه حضور ما شده بودن و شروع کردن به سمت ما هجوم آوردن و ما نگران شدیم مبادا چوپانها بدنبال سگ ها بیان و محل اختفای مارا پیداکنن ولی آنها برای اتراق و درست کردن چای زیر تک درخت مشغول شدن راستیتش ما نمی تونستیم با چوپانها درگیر شویم چون هم عباس شرایطش بد بود هم بخاطر لو نرفتن مان .و از طرفی نگران بودیم که چوپانها آنجا بمانند چرا که وعده ما با نیروهای کمکی کنار همان تک درخت بود و خوشبختانه پس از چند دقیقه ای سگ ها آرام شدن و به سمت گله برگشتن و چوپانها هم پس از استراحت و نوشیدن چایشان بدلیل تاریک شدن هوا آنجا را به سمت عراق ترک کردن بلا فاصله بدلیل سرما خودمان را به نزدیک تک درخت و کنار باقی مانده آتش چوپانها رساندیم و عباس را نزدیک آتش باقی مانده آوردیم ولی نمی توانستیم چوبی به آتش اضافه کنیم چون میترسیدیم با بیشتر شدن شعله آتش گشتی های عراقی متوجه حضورما بشوند و در قوطی کمپود آب ریختیم وروی آتش گذاشتیم تا گرم شود هم به عباس بدهیم هم خودمان بخوریم لحظه ها بکندی سپری میشد و حال عباس بد تر بدتر خودمان هم حال روز خوبی نداشتیم کم کم عباس بدلیل تب و لرز شروع به هزیان گویی کرده بود بهر تقدیر باید منتظر می ماندیم ساعت تغریبا ده شب بود که متوجه سرو صدا شدیم و با دور بین دید در شبی که داشتیم نگاه کردیم سیایه های آدمها را دیدیم که مستقیم به سمت ما می آمدن خودمان را آماده کردیم که اگر گشتی عراقیها بودن و متوجه ما شدن بناچار باید درگیر بشیم چون دیگر راه گریزی نداشتیم سایه ها نزدیکترو نزدیکتر شدن و به یک بار صدای که میگفت عباس کجائید و ما دیگر مطمعن شدیم که نیروهای کمکی هستند و آرام جواب دادیم زیر تک درخت هستیم حلا دیگر ساعت نزدیک11 شب شده بود و حدود 23 ساعت از روی مین رفتن عباس گذشته بود 8نفر از برداران ارتشی به همراه یکی از نیروهای خودمان با یک برانکارد و چند پتو عباس را روی برانکارد گذاشتن و با پتو کاملا پوشاندن و چند فانسقه محکم عباس را بستن و شروع به حرکت کردیم و حدود یک ساعت طول کشید تا عرض دو کیلومتری دشت را طی کنیم و اول قله کانی دشت برسیم و از شیار کوه که یه راه مال رویِ داشت به طرف قله حرکت کردیم نیروهای کمکی تازه نفس بودن و خیلی جلوتر. من و رضا بودن و زودتر از ما به پایگاه رسیده بودن و ما هم وقتی به قله کانی دشت رسیدیم ساعت 2نصف شب بود وقتی به سنگر نگهبان ها رسیدیم متوجه انبوهی از برادران ارتشی شدیم که منتظر ما بودن گویی همه گردان از لحظه باخبر شدن تا رسیدن ما نخوابیده بودن و آنها هم مثل ما چشم انتظار و نگران وقتی رسیدیم همه بدور ما حلقه زدن هرچه دم دستشان بود غذا درست کرده بودن همه میگفتند برادرا بیایید سنگر ما ولی خب ما نه حال غذا خوردن داشتیم و نه امکان رفتن به سنگر همه عزیزان ارتشی تصمیم گرفتیم کنار عباس در سنگر بهیاری گردان که سنگر فرمانده گردان هم نزدیک آنجا بود برویم بهیار شروع کرد به باز کردن زانوهای قطع شده عباس و با سرُم شستشو داد و دباره باندپیچی کرد و چندتا سرُم قندی در سنگرش داشت که به عباس تزیق کرد و فرمانده گردان هم طی تماسی تقاضای آمبولانس از تیپ شان نمود که طبیعتا باید تا 8 صبح منتظر می ماندیم صبح بارسیدن آمبولانس به همراه عباس حرکت کردیم و ما در دوراهی روستای (بیو ران پائین) پیاده شدیم تا به قُله بُلفت برویم چون بقیه بچه ها آنجا بودن و عباس هم به بهداری ارتش در سردشت رفت وما نیز پیاده بسمت بلفت حرکت کردیم که ساعت دو بعد ازظهر به سنگرمان در بلفت رسیدیم و توضیح ماجرا برای بقیه بچه ها همچنان منتظر ماندیم تا شد روز 27 آبان فرمانده گردان مستقر در بلفت نزد ما آمد و خبری را به ما داد که بسیار ناراحت کننده بود گفت با بیسیم به من اطلاع دادن که یکی از فرماندهان سپاه بهمراه یک نفر دیگر در مسیر بانه به سردشت به شهادت رسیدن ما بناچار ماندیم تا صبح شود و صبح 28 آبان خودمان را به سردشت رساندیم که متوجه شدیم کسی که بدست گروهک ضد انقلاب به شهادت رسیده کسی نبود جز همان مهمان عزیز که شهید کاوه گفته بود شهید مهدی زین الدین بهمراه برادرش مجید مسئول اطلاعات عملیات یکی از تیپ های لشگر علی بن ابی طالب ع و با این اتفاق عملیاتی که قرار بود در منطقه انجام شود با شهادت فاتح خیبر ناتمام ماند آری ایچنین بود برادر روحش شاد راحش پر رهروباد 🥀🍁🍂💦💧 روای:سید اخلاص موسوی
بیت المال از زبان و عمل سردار شهید آ مهدی باکری فرمانده مخلص و غرور آفرین لشگر 31 قهرمان عاشورا قابل توجه آنهایی که بنوعی در حفظ بیت المال مسئولیت دارند و...... 👇 حتی به اندازه وارزش یک پتوی کهنه باشد
چه مینگری ؟🥀🍁🍂 مرا این خاک بهشت است 🍃🍃🍃 💧سفر کرده ‏ام تا بجویم سرت را و شاید در این خاکها پیکرت را من اینجایم ای آشنای برادر همان جا که دادی به من دفترت را همان جا که با اشک و اندوه خواندی‏ برایم غزل واره‏ ی آخرت را کجایی که چندی است نشنیده‏ ام من‏ دعاهای پر سوز و درد آورت را تو را زنده زنده مگر دفن کردند که بستند دستان و پا و سرت را پس از این من ای کاش هرگز نبینم‏ نگاه به درمانده مادرت را… 🥀🍁🍂💦💧
🥀در چهل و سومین سالروز گرامیداشت هفته‌ی دفاع مقدس یادی کنیم از پدر و پسری از لشکر ویژه ۲۵ کربلا که باهم بشهادت رسیدند . 🍃 شادی روح صلوات... . 🥀🍁🍂💧
سلام دلاور یه عکس دیگر از کانال واقعی بذار این کانال هیچ شباهتی به کانال های زمان جنگ ندارد .
🍁🍂💦💦💦💦💦 احساس باران خورده 💧💧 در دلم احساس باران خورده دارم، می خری؟ یک گلستان من گل پژمرده دارم، می خری؟🥀🍁🍂 در فراقش سوخت احساس نجیبم ای رفیق!🍃 توی سینه، یک دل افسرده دارم، می خری؟🥀 آری هر روز و شبم درگیر جنگ و ماتم است💥 🥀صد شهید نوجوان بر گُرده دارم، می خری؟ نه... نگفتم عاشقم؛ ای دوست! من وابسته ام🥀 🌾من هزاران شعر پیکان خورده دارم، می خری؟ کودکی از سر گذشته، بی خیال خاطرات🍂 یک قلم، یک دفتر دلمرده دارم، می خری؟ 🍂گفتم از یاران، هزاران زخم دارم یادگار🍂 🍂یک زمستان بغض سرما خورده دارم، می خری؟ عمر کوتاه است آری در حد و اندازه نیست من هزاران حسرت نشمرده دارم، می خری؟🌾🍁🍂🍂💦💧
جاماندگان از قافله عشق 🦋
سلام دلاور یه عکس دیگر از کانال واقعی بذار این کانال هیچ شباهتی به کانال های زمان جنگ ندارد .
سلام بر بقیه الشهدا خدا خیر دنیا و آخرت به شما مجاهد مخلص عنایت فرماید که یاد آوری فرمودین علی عین
ما تو کانال هستیم 🥀🍁🍂💧 تا ابد این دروازه بهشت را ترک نمی کنیم بقول امروزیا در فضای مجازی کانالی که هیچ کس از آن لفت نداد بزبان ساده هیچ کس کانال را ترک نکرد شماهم متونید از کانال لفت ندین همراه شهدا باشین 🥀🍁🍂🍁🍂💦💧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا