eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
989 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
745 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
جاماندگان از قافله عشق 🦋
کربُ بلاست غزه سر جدا پیکر جداست غزه
جاماندگان از قافله عشق 🦋
لشکر ابرهه پیدا شده بر پا خیزید رود خون جاری دریا شده بر پا خیزید کوس جنگ است که درگوش جهان پیچده آتش کینه محیا شده بر پا خیزید انتخاب است حسینی و یزیدی بودن ظهر عاشور تمنا شده بر پا خیزید غزه شد مقتل و شمر آمد و خنجر دارد باز هم آخر دنیا شده بر پا خیزید خشم طوفان الاقصی و ابابیلی ها به همه خلق معما شده بر پا خیزید از همان روز که آن مرد به میدان آمد نفس اوست مسیحا شده بر پا خیزید باز صفین و جمل، کینه‌ی سفیانی ها ذوالفقاراست هویدا شده بر پا خیزید ارتش کفر فرومایه ترین می بینیم آخر قصه‌ی اعدا شده بر پا خیزید آخر قصه‌ی خونخواری اسرائیل است قدس در حال تماشا شده بر پا خیزید منتقم می رسد از راه، ظهورش نزدیک پرچم فاطمه برپا شده بر پا خیزید شاعره ام البنین بهرامی
از ظلم دژخیمان کبوترانِ غزه خونین بال گشتن مدفون زیر آوار بی کفن گشتن گویی کربُ بلا یا روز عاشوراست اینجا غزه شد کربُ بلا یا محمد غوقاست اینجا
26.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کبوتران خونین بال 🕊🕊🕊🍂🍁🍂🍂 زیر سم اسبان گوساله پرستان سامری چه میکنید ؟! بادفن انسان و انسانیت بغض فروخفته انسانیت اگر خواب بماند؟ در غزه خدایا.با گوساله پرستان.چه میکنی؟! رفتندد کبوتران خونین بال ا ی وجدان خفته بنال با این فتنه چه میکنی ؟ خون میخور د حلقوم دژخیمان مستکبر گر آزاده ای بگو با هندِجگرخوار چه میکنی ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والله اگردر مساجد وعاظ و مذهبی ها از فلسطین غزه نگویند !!! دل پیامبر ص دل امیرالمومنین و اهل بیت ع خون است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه 52 سوره توبه گردان های سرایا القدس با این آیه این ویدئورا منتشر کرد بنام خدا آیه52 سوره توبه قُل: بگو: آیا ما جز یکی ازدو نیکی (پیروزی یا شهادت)را انتظار میبرید؟ در صورتی که ما در باره شما انتظار میبریم که خدا از سوی خود، یا به دست ما عذابی به شمارساند پس انتظار برید (انا معکم مترصبون) که ماهم بر شما منتظریم
🛑 سخنگوی بیمارستان کویتی غزه اعلام کرد: از ملتهای عرب درخواست داریم حداقل برای ما پارچه کفن بفرستند، دیگر پارچه برای کفن کردن هم نداریم💔
با سلام 🍃 🍁🍂🥀🎋🍃🌱💦💦 خاطره ای منظوم از عملیات والفجر مقدماتی پرواز بی پر 🕊🕊🕊 باتوکل به حضرت جانان ، می کنم فارغ از تمام قیود ، شرح بی بال و پر پریدن را ، راز بی هر دو پا دویدن را ! آری، آری، درست می شنوید ، گرچه باورنمودنش سخت است، دیده ام من ولی به دیده ی سر، دیده ام خودبه کنج یک معبر، پای سرکردن و دویدن را ، بی پر و بال پر کشیدن را . می کنم شرح قصّه ی پرواز ، قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ، قصّه ای واقعی ز یک اعجاز، اوج ایثار در کمال نیاز . روزگاری که خاک میهنمان ، بود پامال اسب اهرمنان ، بودم آن روز یک بسیجی من ، یک سیاهی لشکر ایمان . لشکرم بود نامش عاشورا ، نام گردانم حضرت قاسم ، رسته ام بود آرپی جی زن ، جامه ی عشق داشتم بر تن . مدتی بود منتظر بودیم ، گوش برزنگ ودست برشمشیر ، می گذشتند روزها پی هم ، همچنان ابرهای روی کویر ، ماه بهمن رسیده بود از ره ، سال هم بود سال شصت و یکم ، دهه ی فجر بود و فتح و ظفر ، موسم انفجار نور هدا ، موسم اقتدار حزب الله ، موسم اقتدا به ثارالله . روز فردای حمله ی والفجر ، در فراسوی رمل زار چمو ، فکّه و خال و تپّه ی دوقلو ، * باز فکه و باز بغض گلو * هدف آن سوی مرزخاکی بود ، پاسگاهی به نام طاوسیه ، هدفی کز چهار طرف آن را ، مین و فوگاز مثل یک دایه ، کرده بودند احاطه اش کامل . به دلیلی که گفتنش سخت است سعی الحاق ناتمام آمد ، فتح کامل نگشت و ناقص ماند . و مسخّر نشد تمام هدف . لاجرم بهر دفع پاتک خصم ، می گرفتیم سنگری باید ، سنگری محکم ومناسب حال، به موازات اقتضای نبرد . بود موجود یک کانال آنجا ، گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ، جان پناهی نبود غیر از آن ، لاجرم داخلش شدیم همه مان همزمان با زوال تاریکی ، کرد دشمن شروع پاتک را ، حجم سنگین آتش دشمن ، شخم می زد حوالی ما را . آنچنان بود شدت آتش ، کز هوا رمل وماسه می بارید ، و...کانال رفته رفته پر می شد . آتش هرلحظه بیشتر می شد ، و ... توان دفاع ما کمتر ، همزمان زیر آتشی سنگین ، هیکل تانکها نمایان شد . واقعا جنگ مشت و سندان بود . زیر طوفان آتش دشمن ، می شد هرلحظه نوگلی پرپر ، گرچه تا عاشقی زمین می خورد ، عزمها جزم می شدند . امّا ، موشک و خرج آرپی جی ها ، همچنین تیر تیربار و کلاش ، همه در حال ته کشیدن بود . دم به دم عرصه تنگتر می شد ، خبری هم نبود از عقبه ، جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ، تاکتیکی اگر چه اجباری ، گر چه آن نیز بود خیلی سخت ، سه طرف هم که بوددست عدو راههای مواصلاتی هم ، به تمامی قُرُق و ممنوعه ، سازمان نظام رزمی هم ، درهم و برهم و بسی نم بود . *وقت.وقت عقب نشینی بود* راه برگشت آن همه نیرو ، کوره راهی به نام معبر بود ، معبری تنگ ، معبری کم عرض ، معبری زیرپای خصم شقی ، معبر از خال ها گذر می کرد ، تنگه ای پر ز تپّه ی رمل ، روی هر تپّه نیز یک سنگر ، روی هر سنگری دو.سه . سرباز ، دست بر ماشه ی مسلسل خود ، * گوئیاجشن خالکوبان بود* رسم هم بود گوئیا اینکه ، هرکه قصد گذر کند از خال ، ابتدا خالکوبیش بکنند . * جای باران گلوله می بارید * توپ . خمپاره . کاتیوشا ، آرپیجی یازده . پلامینیا ، آرپیجی هفت . دوشکا . شیلیکا . آتش تانکها هم از دو طرف ، متمرکز شدند بر معبر ، شد جهنّم به پای در واقع ، هولوکاست حقیقی آنجا بود . آشیان داشتند بی پروا ، آل اُخدود گوئیا آنجا ، خال را نیز فرض کن گودال ، از برای شرارت آنها . ناگهان در شلوغی معبر ، بالگردی ز دور پیدا شد ، آمد و آمد و سپس چرخید ، کرد چندین راکت حواله ی ما ، ازقضایک راکت به جایی خورد، که سه مجروح بود در آنجا ، هر سه از ترک های لشکر ما ، * گشت آن گوشه محشر صغرا * هر دوپای بسیجی ای شیدا ، گشت از پیکرش جدا در جا ، رفت از هوش اندکی آن یل ، تا به هوش آمد ابتدا از ما ، طلب آب کرد با اصرار ، داشت آب حکم کیمیا آنجا ، بود خالی تمام قمقمه ها . چند لحظه به فکر رفت فرو ، بعد هم با تبسمی صوری ، دستها را به دیدگان مالید . ناگهان داد زد برادر ها ، نیست امدادگر مگر اینجا ؟ آن طرف یک بسیجی نورس ، که خود از فرط زخم و بدحالی ، چرخ می زد به دورخود درخاک غرق در خون و تشنه و خسته ، * از قضا آب داشت قمقمه اش * چون شنید التماس همرزمش ، باکمال مناعت طبعش ، همه را از کرم به او بخشید ، * لب خود نیز تر نکرد حتی * لحظه ای آن برادر مجروح ، زیرچشمی به قمقمه نگریست ، بعد چون طفلکی یتیم و غریب ، آب را بو کشید و زار گریست . قبل از آنی که جرعه ای بخورد ، آب را پس زد و دوباره گریست . و سپس باکمال خونسردی ، خواهشی کرد از بسیجی ها ، خواهشی که زدآتش هستی ما گفت با آخرین رمقهایش : ای بلاپیشگان اهل ولا ، وی شقایق رخان دشت بلا ، خواهشا اینکه روی مرا ، به سوی کربلا بچرخانید . سپس اینگونه کرد عرض ادب : * السلام علیکِ یا زهرا * بعد هم پر کشید بی پروا ، رفت بی پا به اوج قاف بقا شعر از جانباز سرافرا ز حاج حمید مصطفی زاده 🦋🦋 🍁🍂🥀 🍃 💧