eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
679 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
مردانی ذلال تر از آب عمیق تراز دریا به وسعت آسمان🍃🍃🍃💦💧🥀 🌹شهید مهدی باکری را فقط در میدان جنگ نباید دید! رهبر معظم انقلاب: 🌹شهید باکری را فقط در میدان جنگ نباید دید، 🌱پشت جبهه هم باید دید، 🌱در دانشگاه تبریز هم باید دید، 🌱فعّالیّتهای دوران پیش از انقلابش را هم باید دید، 🌴آن روحیه را باید دید. من پیش از انقلاب، شهید آقا مهدی باکری را در مشهد ملاقات کردم؛ 💦پُرشور، 💦علاقه‌مند، 💦فهمیده، 💦قادر بر تحلیل قضایا. خب این می شود که بعد در جنگ، در میدان دفاع مقدّس، آن‌جور می درخشد و دلها را به خودش جذب می کند.
کاروان زیارتی قمر بنی هاشم ضمن محکومیت حمله تروریستی به مقر نیروهای امنیتی کشور در ایام شهادت حضرت زهرا س محکوم می کند شهیدان مظلوم شهادت مبارک نیروی انتظامی تسلیت . تسلیت مدیریت کاروان زیارتی قمر بنی هاشم
خاطراتی از زبان یاران در خصوص سردار شهید آقا مهدی باکری بزرگ سردار عاشورائیان آذربایجان 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 پشت خاکریز خاطره ای از جناب آقای دکتر محمد حسین فرهنگی تعجب کردم!حاج آقا جعفری از آن سوی خاکریز که جاده سد دز را از پادگان شهدای خیبر جدا می کرد، می آمد. برای حفظ حریم پادگان خاکریزی را اطراف پادگان احداث کرده بودند که پادگان را چون پرچینی در آغوش گرفته بود. تعجب من از این بود که "حاجی "در آن طرف خاکریز چه کار می کند؟ نزدیکتر که شد متوجه چهره پریشان و درهمش شدم. هنوز به کنار من نرسیده بود که آقا مهدی هم از آن طرف خاکریز سرازیر شد و به سرعت به طرف چادرش رفت"یعنی آن ور خاکریز چه خبره؟"جوابی برای خود نداشتم. حاج آقا جعفری به من که رسید پرسیدم: -حاج آقا!آن ور خاکریز خبریه؟ به فکر رفت، گویی بار گرانی را بر دوش خود حمل می کرد سنگینی اتفاق آن طرف خاکریز حاجی را از پا انداخته بود، به حرف که آمد کاسه چشمانش پر از اشک شد. -الله اکبر...آدم بعضی ها را که می بیند به مسلمانی خود شک می کند و تازه می فهمد که چقدر از صراط حق فاصله دارد... با تعجب پرسیدم: -مگه چی شده حاج آقا؟! -راستش، داشتم لباسهایم را که آب کشیده بودم روی طناب پهن می کردم که از پشت سر، دستی روی شانه ام سنگینی کرد. آقا مهدی بود. گفت:"آقای جعفری، چند دقیقه با شما کار دارم "دستم را گرفت و با خود سمت خاکریز برد، خاکریز را رد کردیم، آن طرف خاکریز روی خاکها نشست. چه کاری می توانست با من داشته باشد؟به خود فشار آوردم، چيزی به خاطرم نرسید گفتم: -آقا مهدی با ما امری داشتید؟ به آرامی مشتش را باز کرد و دانه های ریز شن به روی خاک ریخت و بی آنکه به صورتم نگاه کند گفت:"حاج آقا!احساس می کنم شدیدا به موعظه نیازمندم...مرا موعظه کنید " -آقا مهدی این چه حرفی است!...شما هستید که باید ما را موعظه کنید، ما که باشیم که..." دست بردار نبود هرچه اصرار کردم راه به جایی نبردم. چاره ایی نداشتم، اگر مهدی جانم را می خواست نمی توانستم تعلل کنم، شروع کردم و از احوال قیامت برایش صحبت کردم. من می گفتم و او می گریست، من می ساختم و او می سوخت، من به پایان می رسیدم و او هنوز در آغاز بود...برادر فرهنگ!...ما در کجای زمین ایستاده ایم؟! برگرفته از کتاب خداحافظ سردار، سید قاسم ناظمی، نشر ستاد کنگره شهدا و سرداران شهید آذربایجان شرقی/لشکر ۳۱مکانیزه عاشورا،چاپ سوم، اسفند ۱۳۸۳،صفحات ۳۷، ۳۸ و ۳۹
جاماندگان از قافله عشق 🦋
خاطراتی از زبان یاران در خصوص سردار شهید آقا مهدی باکری بزرگ سردار عاشورائیان آذربایجان 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شهید آقا مهدی باکری و شهید حجت الاسلام جفری خلخالی گورانسرا بخشی از روایتی که در پیام فوق از زبان شهید جعفری در مورد شهید مهدی باکری بیان شده روحشان با سیدالشهدا محشور باد
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ای فرات اُستونده قول سوز جان افضل با صدای سوزناک مرحوم استاد سلیم موذن زاده
السلام علیک یا اُمنّا یا فاطمه خداحافظ ای زخم بر دل نشسته خداحافظ ای یار پهلو شکسته خداحافظ ای رونق آشیانم       خداحافظ ای قوت زانوانم خداحافظ ای جسم بی جان زهرا      خداحافظ ای ماندہ در کوچه تنها خداحافظ ای گریه های شبانه       خداحافظ ای بانوی بی نشانه خداحافظ ای داغ در دل نهفته       خداحافظ ای موی آتش گرفته خداحافظ ای خاطرات غم یار       خداحافظ ای خون ماندہ به دیوار خداحافظ ای یار در خون تپیدہ      خداحافظ ای یاور قد خمیدہ خداحافظ ای یاور مهربانم     خداحافظ ای مادر کودکانم
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 یکی از مجاهدین عراقی می‌گفت: در یک زمستان سرد، با دقایقی، در چادری بودم. متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما می‌لرزد. با این‌که هوا سرد بود و خود او به پتو نیاز داشت، رفت و پتوی خود را آورد و انداخت روی آن مجاهد. بعد گفت: مجاهدین عراقی، ودیعه‌های امام در دست من هستند، و من باید از آن‌ها نگه‌داری کنم. الآن به خانه‌ی هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس می‌بینی؛ عکس حضرت امام، شهید محمدباقر صدر و شهید اسماعیل دقایقی. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست بزا دلخور شن! گاهی قوم و خویش‌های شهرستانیمان گله می‌کردند که جناب صیاد هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیاییم خونه‌تون. این درسته؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم. به پدر که می‌گفتیم، می‌گفت: مسئله‌ای نیست. فوقش دلخور می‌شن. اون‌ها که نمی‌خوان جواب بِدن، من اون دنیا باید جواب بدم. راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست. بیت المال و جواب مردم در دنیا بیت المال و جواب خدا در آخرت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌