جاماندگان از قافله عشق 🦋
وقتی که دوپای عباس از زانو قطع شد 🍂🍁💧قمست چهارم زانوهای عباس را بستیم و از رود خانه گذشتیم عباس در
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧قسمت پنجم
وقتی که دو پای عباس از. زانو قطع
تصمیم گرفتیم دو نفر همراه عباس
بمانیم
و سه نفر دیگر به پایگاه برادران
ارتش در کانی دشت
جهت آوردن نیروی تازه نفس
و بردن عباس به کمک مان،
بروند
اول من به تنهای میخواستم
کنار عباس بمانم ولی
بچه ها گفتند یک نفری نمی شود
من با رزمنده ای از قم بنام رضا
در کنار عباس ماندیم
و سه نفر که خیلی در حمل کردن
عباس کمک کرده بودن
به سمت
کانی دشت حرکت کردن
آنها کم کم از ما دور میشدن
و ما ماندیم و درد عباس گیر
کردن در منطقه دشمن
البته به بچه ها گفتیم
که ممکن است بعدازظهر که افتاب
بسمت غروب میرود
و دید عراقیها کم میشود
و اگر توانستیم
عباس را خواهیم آورد
بدین جهت روی نقشه
دو محل را مشخص کردیم
که بچه ها موقع برگشت
ما را گم نکنند
چون ما وسیله ارتباطی باخود
نداشتیم .
حالا دیگر زمان نمی گذشت
عباس از شدت درد
بیهوش میشد و کاری از دست مان
بر نمی آمد
نزدیک ظهر بود
کمی باخودمان جیره غذای برده بودیم
ولی حال خوردن نداشتیم
کمی از آب کومپوت بزور
به دهان عباس ریختیم
که بالا آورد
اکنون
تغریبا از زمان زخمی و قطع شدن
پای عباس با انفجار مین 14 ساعت گذشته بود
کم کم به بعد ازظهر نزدیک
میشدیم
و پنج ساعتی بود که
بچه ها جهت آوردن کمک رفته بودن
ولی از رسیدن
کمک خبری نبود
من و رضا تصمیم گرفتم به
نقطه بعدی حرکت کنیم
عباس را کول کردیم
و به حرکت مان بسمت کانی دشت
ادامه دادیم
از دور همان تک درختی که شهید
کاوه به آن اشارا کرده بود
والبته ماهم بارها از کنار آن گذشته
بودیم نمایان شد
تک درخت
در منطقه دشمن بود وفاصله از آنجا
تا نیروهای خودی در
کانی دشت تغریبا 12 کیلومتر بود
ما بدلیل وجود چشمه آب در
کنار تک در خت و اُتراق
چوپانها
نمی توانستیم
نزدیک تک درخت برویم
ناچار شدیم در نزدیکی آن
منتظر رسیدن کمک
بمانیم دیگر کم کم داشت
غروب میشد
عباس دیگر نایی نداشت
ما هم حال خوبی نداشتیم
منتظر کمک ماندیم
ادامه خاطره و روایت آن
در قسمت ششم
همراه ما باشید 🍁🍂💧
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹امامخامنهای:
هر کسی فکر تجاوز به جمهوری اسلامی ایران به مخیلهاش خطور کند باید خود را آماده دریافت سیلی های محکم و مُشتهای پولادین ملت ایران کند!!!👊🏻
پیشنهاد میکنم این بیانات معظم له را همراه با تصاویر یکی از شهرهای موشکی سپاه ببینید و افتخار کنید!!✌️🏻
♨️بازنشر به مناسبت اظهارات ابلهانه اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران، مبنی بر لزوم حمله نظامی به ایران!!!
ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست؛
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری!
#دفاع_مقدس
#لبیک_یا_خامنهای
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
بسم رب الشهدا وصدیقین
همراهان بزرگوار
مارا در نشر و آثار دفاع مقدس
یاری فرماید
نشر و کپی آثار شهدا دفاع مقدس
آزاد
و صدقه جاریه میباشد
مطالب و روایت خاطرات از این کانل
را برای دوستان و همگروهی ها
ارسال فرماید
واز دوستان خود جهت پیوستن
به جمع ما دعوت نماید 🌺🍀☘🌺🌿☘🌿☘🌿🍁🍂🥀💧
🎋
🍃
🍃
🥀
🍃شفاعت شهدا روزیتان 🍃
🍂
💧
اجرتان با خدای شهدا 🌹
#جامانده_از_قافله_عشق🦋
eitaa.com/jAmAnbH
عاشقان ولایت🍃 و شهدا🥀
روایت خاطرات و آثار دفاع مقدس از ما
و ثواب نشر آن با شما بزرگوران 🍃🍃🍃🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نمیدانم این صحنه را چه کسی شکار کرده ولی محشر است
پیرمرد می آید جلوی کتاب فروشی
چشمش به عکس روی جلد کتاب ها می افتد
تصاویر شهداست
خم میشود بر عکس روی جلد کتاب ها بوسه میزند و صورتش را به عکس ها تبرک میکند.
روح شهدا شاد❤️
نثار ارواح مطهرشان صلوات 🌱
شبتون بخیر
باز نشر از کانال همراه شهدا
السلام علیک یا اباصالح المهدی
برق امید
دیـده بگشـای دلا ، نفسـی تازه نمـا
بـاز کن پنجـره ای ، سوی اقلیـم بقا
می وزد رایحه ای، دلنشیـن، روح فزا
از فـراسوی افـق ، وادی مهـر و وفـا
عطرجانبخش بهاری پیداست ،
عنبر زلف نگاری پیداست
* گویی از عالم افلاک کسی می آید *
جان و دل دیده نما ، ز عالم خود به در آ
می درخشـد نـوری ، آن سـوی ملک ثـری
می زند بـرق امیـد ، در کـویـر دل ما
مثل صبح است عیان ، قامت سرو هدی
گوئیا جلوه ی ناری پیداست ،
نوری اندر شب تاری پیداست .
آری * انگار فروغ قبسی می آید *
باز کن چشم یقیـن ، دولت عشق ببیـن
کوک کن ساز خلوص، باش با صدق قرین
قید تن را بگسل ، رسم احرار گزین
از هیاهوی زمین ، می شود حس چنین :
عشـق را داعیه داری پیداست ،
طلعت ماه عذاری پیداست
* دل قوی دار که فریاد رسی می آید *
صنما، باش به هوش،جامه ی عشق بپوش
رسد از عرش برین ، خبر وصل به گوش
مژده ی وصل نگار، دهد آوای سروش
می رسد دادرسی ، بیرق عدل به دوش
توسن عدل سواری پیداست ،
سرو شمشماد وقار ی پیداست
* بی گمان دادرسی می آید *
پیشه کن رسم وفا ، کینـه از دل بزدا
باده ی عشق بنوش ، پاره کن دلق ریا
کوچه را آب بزن ، خانه را بخش صفا
خرقه ی زهد بسوز ، عاشقی پیشه نما
آن سوی جادّه غباری پیداست ،
سایه ی راهگذاری پیداست .
* گوهر ملک وفا را عسسی می آید *
گوش جان باز نما ، گوش کن هلهله را
نیست این بانگ غریب ، آشنا هست دلا
می رسد نیک به گوش ، غلغـل قافله ها
می توان داد تمیز ، راحل و راحله را
باز گلبانگ هَزاری پیداست ،
نرگس مست خُمـاری پیداست .
* باغ را گل رخ بلبل هوسی می آید *
گویی این بانگ نویدسحرصدق وصفاست
آری انگار صدای نفس گرم صباست
این همان نغمـه ی داوودی گلبانگ بقاست
این اذان سحر مأذنه ی مهـر و وفاست
شاهد مهرشعاری پیداست ، سینه را باز قراری پیداست .
* مژده صبح ز نای جرسی می آید *
این اذان سحراست ، نه صدایی دگر است
این صدای سم اسبـان سپـاه سحـر است
این صدای نفس گرم خـود دادگـر است این همان یار مسیحا نفـس منتظـر است
بوی پیراهن یاری پیداست ،
ماه خورشید تباری پیداست .
* ساقی کوثر بی خار و خسی می آید *
آری ، آن نور بصـر نزدیک است
شام هجران به سحر نـزدیک است
بار بربند ، سفـر نزدیک است
صبح امّید بشر نزدیک است
شور قمری به چناری پیداست ، صحبت بوس و کناری پیداست .
* مژده ای دوست مسیحا نفسی می آید*
خیز تا ساز سفر ساز کنیم
سفری تا سحر آغاز کنیم
بهر پرواز پری باز کنیم
به ثریّا ز ثری ناز کنیم
خسرو ظلم شکاری پیداست ،
شور شیرین نگاری پیداست .
شاهبازی به شکار مگسـی می آید
* آری ، او می آید *
با درفش توحید ، با چهل باغ امید ، صد گلستان گل صدق ،
یک جهان لاله عید .
* آری ، او می آید *
با هزارعمره صفا ، صد منا مهر و وفا ،
با دوصدمروه خلوص، زمزمی شهدشفا
* آری ، او می آید *
با دو دنیا راَفت . هفت وادی رحمت
نه فلک اختر مهر ،کهکشانی عصمت
* آری ، او می آید *
پرچم عدل به کف ، با صد اقلیم شرف
هفتصد بادیه شوق ، عالمی شور و شعف
* آری ، او می آید *
با چهل کوه عرفات ، صد غدیر آب حیات
صد حرا بانگ حضور ، چارده باب نجات
* آری ، او می آید *
با براق اخلاص ، صد صحیفه احساس
صد سبد سوسن صدق ، صدبغل نرگس و یاس
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره زیبا از دفاع مقدس
تکرای هم باشه شنیدنش خالی از لطف نیست
🍃درود خدا بروح پر فتوح حکیم فرزانه
آیت الله سید محمد باقر صدر
این چند جمله این حکیم اندیشمندرا بنگرید 👇
♦️(#جاهلیت یک مرحله #تاریخی نیست
که دوره اش به سر رسیده باشد ،
👈بلکه حالتی اجتماعی است که
هرگاه شرایطش فراهم شود
می تواند #تجدید شود )
♦️لعنت ابدی خداوند بر صدام که این متفکر و نابغه ی دهر را از جامعه اسلامی و بویژه تشیع گرفت
👈ای کاش اندیشه هاي اقتصادي و اجتماعی این فقیه و فیلسوف و سیاستمدار و مجاهد و متفکر در دانشگاههای علوم انسانی و اجتماعی مورد توجه جدی قرار می گرفت و موضوع رساله های دکتری و مقالات علمی و منابع درسی می شد.
♦️چه بسا #دوای درد جاهلیت امروز جامعه می شد
ببینیم همین جمله کوتاه ایشان چه عمقی دارد.
#جاهلیت یک مرحله تاریخی نیست که دوره اش بسر رسیده باشد
♦️بلکه حالت اجتماعی است که هرگاه شرایطش فراهم شودمی تواند تجدید شود
امان از جهالت
🖌سید اخلاص موسوی
@jAmAndgA90ZA
فصل پائیز است و برگریزان🍂🍂🍂
پادشاهی میکند این فصل پائیز
آری با گذشت 35 سال
از پایان جنگ تحمیلی
هنوز هم
بوی خون و باروت آید از
هر رزمنده ای
گر چه مثل پائیز
برگریزان می کنند 🍂🍂
بازهم پیش آید اگر
دشمن را از کرده اش
پشیمان می کنند
شیرمردان پیر
جبهه ها همچنان
تمرین ایمان می کنند 🍃🍃🍃
🖌سیّد اخلاص موسوی
@jAmAndgA90ZA
تابلوی لبخند بزن بسیجی🍃🍃
را در جبهه ها دیده بودیم
#لبخند_بزن_بسیجی
ودر این تصویر
تفسیر لبخند بزن بسیجی
را سردار دلها و فرماندها ن
به زیبایی نشان میدهند
#لبخندبزن_بسیجی
یادش بخیر آنروز ها
سرخوشانی که سر دادن🥀🍂
تا بماند ایران سر فراز 🎋🍃🎋🍃🌴🌴🌴💦💧
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧قسمت پنجم وقتی که دو پای عباس از. زانو قطع تصمیم گرفتیم دو نفر همراه عباس
قسمت ششم
ملاقات باشهیدکاوه🥀🍁💧
در نزدیکی تک درخت
در بین جنگل ها خودمان را استتار
کردیم
و منتظر کمک ماندیم
عباس بدلیل ضعف و درد
فشارش شدیدا پائین بود
و گاه گداری چشمانش را باز میکرد
هوا هم کم کم رو بسردی
میرفت
ناچار شدیم اورکت هایمان را
در بیاوریم و روی عباس بکشیم
که ناگهان
سرو کله گله های گوسفندان
پیداشد و
سگ های گله متوجه حضور
ما شده بودن
و شروع کردن به سمت ما
هجوم آوردن
و ما نگران شدیم مبادا
چوپانها بدنبال سگ ها بیان
و محل اختفای مارا پیداکنن
ولی آنها برای اتراق و درست
کردن چای زیر تک درخت
مشغول شدن
راستیتش ما نمی تونستیم با چوپانها
درگیر شویم
چون هم عباس شرایطش بد بود
هم بخاطر لو نرفتن مان
.و از طرفی نگران بودیم
که چوپانها آنجا بمانند
چرا که وعده ما با نیروهای کمکی
کنار همان تک درخت بود
و خوشبختانه پس از چند دقیقه ای
سگ ها آرام شدن و به سمت گله
برگشتن
و چوپانها هم پس از استراحت
و نوشیدن چایشان بدلیل
تاریک شدن هوا آنجا را به سمت
عراق ترک کردن
بلا فاصله بدلیل
سرما خودمان را به نزدیک تک درخت و کنار باقی مانده آتش
چوپانها رساندیم
و عباس را نزدیک آتش باقی مانده
آوردیم ولی نمی توانستیم
چوبی به آتش اضافه کنیم
چون میترسیدیم با بیشتر
شدن شعله آتش
گشتی های عراقی متوجه حضورما
بشوند
و در قوطی کمپود آب ریختیم
وروی آتش گذاشتیم تا گرم شود
هم به عباس بدهیم هم خودمان
بخوریم
لحظه ها بکندی سپری میشد
و حال عباس بد تر بدتر
خودمان هم حال روز خوبی نداشتیم
کم کم عباس بدلیل تب و لرز
شروع به هزیان گویی کرده بود
بهر تقدیر باید منتظر می ماندیم
ساعت تغریبا ده شب بود که
متوجه سرو صدا شدیم
و با دور بین دید در شبی
که داشتیم نگاه کردیم
سیایه های آدمها را
دیدیم که مستقیم به سمت
ما می آمدن خودمان را آماده
کردیم که اگر گشتی عراقیها بودن
و متوجه ما شدن بناچار باید
درگیر بشیم چون دیگر راه
گریزی نداشتیم
سایه ها نزدیکترو نزدیکتر شدن
و به یک بار صدای که میگفت
عباس کجائید
و ما دیگر مطمعن شدیم
که نیروهای کمکی هستند
و آرام جواب دادیم
زیر تک درخت هستیم
حلا دیگر ساعت نزدیک11 شب شده بود و حدود 23 ساعت
از روی مین رفتن عباس گذشته بود
8نفر از برداران ارتشی به همراه
یکی از نیروهای خودمان
با یک برانکارد و چند پتو
عباس را روی برانکارد گذاشتن
و با پتو کاملا پوشاندن
و چند فانسقه محکم عباس را
بستن
و شروع به حرکت کردیم
و حدود یک ساعت طول کشید تا
عرض دو کیلومتری دشت را
طی کنیم و اول قله کانی دشت
برسیم و از شیار کوه که یه راه
مال رویِ داشت به طرف
قله حرکت کردیم
نیروهای کمکی تازه نفس بودن
و خیلی جلوتر. من و رضا بودن
و زودتر از ما به پایگاه رسیده بودن
و ما هم وقتی به قله کانی دشت
رسیدیم ساعت 2نصف شب بود
وقتی به سنگر نگهبان ها رسیدیم
متوجه انبوهی از برادران ارتشی
شدیم که منتظر ما بودن
گویی همه گردان از لحظه باخبر شدن
تا رسیدن ما نخوابیده بودن و آنها هم
مثل ما چشم انتظار و نگران
وقتی رسیدیم همه بدور ما حلقه زدن
هرچه دم دستشان بود
غذا درست کرده بودن
همه میگفتند برادرا بیایید
سنگر ما
ولی خب ما نه حال غذا خوردن داشتیم و نه امکان رفتن به سنگر همه عزیزان ارتشی
تصمیم گرفتیم کنار عباس در سنگر
بهیاری گردان که سنگر فرمانده گردان هم نزدیک آنجا بود برویم
بهیار شروع کرد به باز کردن
زانوهای قطع شده عباس
و با سرُم شستشو داد و دباره
باندپیچی کرد و چندتا سرُم
قندی در سنگرش داشت که
به عباس تزیق کرد
و فرمانده گردان هم طی تماسی
تقاضای آمبولانس از تیپ شان نمود
که طبیعتا باید تا 8 صبح منتظر می ماندیم
صبح بارسیدن آمبولانس
به همراه عباس حرکت کردیم
و ما در دوراهی روستای
(بیو ران پائین) پیاده شدیم تا به
قُله بُلفت برویم چون بقیه
بچه ها آنجا بودن
و عباس هم به بهداری ارتش در سردشت رفت
وما نیز پیاده بسمت
بلفت حرکت کردیم
که ساعت دو بعد ازظهر به
سنگرمان در بلفت رسیدیم
و توضیح ماجرا برای بقیه
بچه ها
همچنان منتظر ماندیم
تا شد روز 27 آبان
فرمانده گردان مستقر در بلفت
نزد ما آمد و خبری را به ما داد
که بسیار ناراحت کننده بود
گفت با بیسیم به من اطلاع
دادن که یکی از فرماندهان سپاه
بهمراه یک نفر دیگر در مسیر
بانه به سردشت به شهادت رسیدن
ما بناچار ماندیم تا صبح شود
و صبح 28 آبان خودمان را به سردشت رساندیم
که متوجه شدیم کسی که بدست
گروهک ضد انقلاب به شهادت رسیده
کسی نبود جز همان مهمان عزیز که
شهید کاوه گفته بود
شهید مهدی زین الدین بهمراه
برادرش مجید مسئول اطلاعات عملیات یکی از تیپ های
لشگر علی بن ابی طالب ع
و با این اتفاق عملیاتی
که قرار بود در منطقه انجام شود
با شهادت فاتح خیبر
ناتمام ماند
آری ایچنین بود برادر
روحش شاد راحش پر رهروباد
🥀🍁🍂💦💧
روای:سید اخلاص موسوی
بیت المال
از زبان و عمل سردار شهید
آ مهدی باکری
فرمانده مخلص و غرور آفرین
لشگر 31 قهرمان عاشورا
قابل
توجه آنهایی که
بنوعی در حفظ بیت المال مسئولیت
دارند و......
#شهید_باکری
#بیت_المال👇
حتی به اندازه وارزش یک
پتوی کهنه باشد