- روزی كه داشت میرفت نگام كرد ،
نيشخندی زد و گفت خونسرد شدی .
فكر میكردم بخوای جلومو بگيری
كه بگی نرم كه بگی بمونم .
دست به سينه شدم و خودمو محكم بغل كردم ،
بايد از همونجا شروع میكردم
به يادگرفتن اينكه خودم خودمو ديگه بغل كنم .
رومو ازش چرخوندمو
شروع كردم به حرف زدن ، گفتم :
جلوتو اون روزایی گرفتم كه
بابت كارهایی كه نكرده بودم
ازت عذرخواهی كردم .
جلوتو اون روزایی گرفتم
كه نمیخواستم يه شب ناراحت بخوابی
كه نكنه تا صبح از دلت برم بيرون .
جلوتو اون روزایی گرفتم
كه صفحه گوشيم خيس شده بود از اشكام
ولی باز برات خنديدم باز وقتی صدام میكردی
سريع اشكامو پاك میكردم
و میگفتم ‹ جونِ دلم › .
من اون روزا انقدر جلوتو گرفتم
كه ديگه الآن لوس میشه
اگه باز بخوام بگم نری .
انقدر اون روزا جلوتو گرفتم
که الآن ديگه نای مقاومت كردن
جلوی رفتنت رو ندارم .
من كم ازت نخواستم كه نری ، كه بمونی.
ولی الآن دارم به اين فكر میكنم
كه شايد، شاید همون روزا بايد میذاشتم
كه بری، چون تو اگر آدم موندن بودی
مثل من میترسيدی كه فعل ‹ رفتن ›
رو به زبون بياری .
حالا میگی بايد وايستم جلوت
و نذارم كه بری؟!
میفهمم كه توام عادت كردی به خواهشای من .
كه هربار ازت بخوام بمونی كنارم ؛
اون روزا كه هربار آخر همهی حرفام
و همهی جروبحثا بهت میگفتم كه نری
و تنهام نذاری بايد به اين فكر میكردی
كه هر آدمی يه روزی
از تكرار زياد يه حرفی خسته میشه .
هر آدمی يه روزی جا میزنه
از زير بار خواهش و التماس كردن برای موندن .
یه روزی میرسه كه ديگه دلش میخواد
بقيه از اون بخوان كه نره ، كه بمونه :)
حالا تو اگر نمیخوای بری
بشين اينجا روی همين نيمكت
و اين بار من میرم :)
توصیفِوضعیتمنروفقطجنابِشمسلنگرودی
بهوضوحشرحداده ،
اونجاییکهگفته :
"صبــور . .
مثلِدرختیکهدرآتشمیسوزدوتوانِ
گریختنندارد . .🪵"
#شرح_حال
غمت مباد که دنیا ز هم جدا نکند
رفیق های در آغوش هم گریسته را..♡
#فاضل_نظری
گفتم شراب وصل ، به اوباش میدهند ؟
با خنده گفت: بندهی او ، باش میدهند (:
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل»شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
#فاضل_نظری
|🖤| از تمام دنیا قلبی حساس به او رسیده بود که
می تواند بوی موسیقی ﻫا را حس کند،
صدای شخصیت ﻫای کتاب ﻫا را تشخیص دﻫد،
غم نهفته در کلمات را لمس کند،آثار ﻫنری را بفهمد
و صحنه ﻫایی از فیلم ﻫا را جزو خاطرات خود بشمارد...