eitaa logo
صدای کتاب
1.3هزار دنبال‌کننده
392 عکس
58 ویدیو
29 فایل
کتاب رسانه ی دانایان و فرهیختگان ارتباط با مدیرکانال: @sedaketab_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ✍ این ضرب المثل در مورد افرادی كه به شدت به یكدیگر علاقه مند هستند ولی به دلایلی از یكدیگر دور می‌باشند به كار می‌رود. ❇️ در دوره‌ای كه پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده بودند، تعداد كمی از افراد با این دین جدید آشنا بودند كه یكی از این افراد اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته زمان خود بود. ❇️ اویس قرنی در یمن زندگی می‌كرد . آوازه‌ی دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود. اویس مادر پیر و نابینایی داشت كه نمی‌توانست به تنهایی از عهده‌ی زندگی‌اش برآید و به كمك تنها پسرش اویس نیازمند بود. اویس روزها شترچرانی می‌كرد و با مزدی كه از این كار می‌گرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین می‌كرد. ولی در آتش عشق دیدار پیامبر می‌سوخت. ✅ وقتی خبر علاقه‌ی اویس برای دیدار با پیامبر به ایشان رسید، پیامبر فرمودند: رسیدگی به مادر ناتوانت واجب‌تر است و سعی كن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری. اویس به پیام، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش كرد و پیش مادرش ماند ولی همیشه در آرزوی دیدن پیامبرش بود. تا اینكه یك روز آنقدر با مادرش صحبت كرد تا توانست او را راضی كند كه سه روزه تا مدینه به تاخت برود، پیامبرش را ببیند و برگردد. اویس تمام مایحتاج مادرش را برای سه روز تأمین كرد و او را به دو نفر از همسایه‌ها سپرد . ❇️ او یك شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید. در آن شهر سراغ خانه‌ پیامبر را گرفت و سریع خود را به در خانه پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در خانه نبود. اویس خیلی ناراحت شد، از یك طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمی‌گشت مادرش نگران می‌شد. درنهایت اویس بدون اینكه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد. ❇️ وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند: یك بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی اینجا بوده. یاران گفتند: بله پیامبر خدا چند روز پیش اویس به قصد دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست زیاد اینجا بماند. او خیلی ناراحت شد و بدون اینكه شما را ببیند به یمن برگشت. پیامبر فرمودند: اویس پیش من است چه در یمن باشد، چه در اینجا. ❇️ تا اینكه سال‌ها گذشت و پیامبر اسلام در پایان عمر وصیت نمودند كه بعد از مرگ من یكی از پیراهن‌های مرا برای اویس قرنی ببرید، چون او از دوستان و نزدیكان ماست. این مرد كسی است كه به عدد موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت او را شفاعت خواهند كرد. ❇️ بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیكان و یاران پیامبر، پیراهن ایشان را برای اویس به یمن بردند. اویس با دیدن یاران و نزدیكان پیامبر شروع به گریه كرد و از او پرسیدند چرا گریه می‌كنی؟ گفت می‌دانم پیامبر از این دنیا رفته‌اند و شما پیراهن ایشان را برای من آوردید. یاران پیامبر تعجب كردند و گفتند: تو از كجا خبر داشتی پیامبر فوت كردند؟ اویس همانطور كه گریه می كرد گفت: انگار دل من از این واقعه خبر داشت، درست است كه من در یمن زندگی می‌كنم ولی دلم همیشه با ایشان بوده. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی_کتاب 📗کتابخانه نیمه شب ✍️ مت هیگ 🥀🥀🥀 🔸تابه‌حال شده در نقطه‌ای از زندگی بایستید و با خودتان بگویید اگر در آن روز تصمیم دیگری می‌گرفتم چه می‌شد؟ زندگی مجموعه‌ای از تصمیمات ماست و ما با این‌ که در هر بزنگاهی سعی می‌کنیم بهترین تصمیم را داشته باشیم، نمی‌توانیم از تردید فرار کنیم. تردید همیشه با ماست؛ تردید در این که شاید می‌توانستیم بهتر عمل کنیم و تصمیمات درست‌تری بگیریم. 🔸کتاب کتابخانه‌ نیمه شب روایت دختری‌ست که در اوج اندوه و استیصال، با شکل‌های دیگر زندگی‌اش مواجه می‌شود و می‌بیند که در هر دوره‌ای تصمیم‌های متفاوت چطور می‌توانستند برایش زندگی متفاوتی بسازند. دختر هر کتاب را که برمی‌دارد به مسیر یکی از تصمیم‌های نگرفته‌اش می‌رود و می‌تواند انتهای آن تصمیم را ببیند. همه‌ی ما با خواندن رمان کتابخانه نیمه‌شب بخشی از خودمان را می‌بینیم؛ خودمان را که به‌خصوص در موقعیت‌های سخت مدام حسرت موقعیت‌های ازدست‌رفته را می‌خورد و فکر می‌کند کاش زندگی امکان عقب‌گرد داشت. 🔸کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ رمان خوش‌خوانی است که سیر داستانی پیچیده‌ای ندارد و با نثری روان و ساده نوشته شده است و آن را به پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین آثار تبدیل کرد و باعث شد در سرتاسر دنیا ترجمه شود. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
کتابخانه نیمه شب.pdf
9.04M
📚معرفی_کتاب 📗کتابخانه نیمه شب ✍️ مت هیگ 🏷 🍃 با احترام، درخواستی مخاطبان گرامی کانال صدای کتاب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 لحظه لحظه وجودمان مرهون الطاف خداوند و مستلزم شکر اوست. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای کتاب
📚#داستان_کوتاه ✍ خیلی از ماها شب رو فرصت غنیمتی می دونیم تا بتونیم اندکی کتاب بخونیم یا شنونده کتاب
D1737242T10450621(Web).mp3
5.24M
📚📣 کتاب صوتی ✍️ فرهاد امینی 🎙بازیگران: میر طاهر مظلومی و جمعی از هنرمندان نمایشی رادیو و تلویزیون 🔸 قسمت هفتم (قضاوت،گمشده، هدیه) 🥀🥀🥀 ❇️ شنونده قصه‌های کوتاه طنز، تلخ و شیرین که قراره لحظه‌های زندگی شما را جلوه و رنگی از فرهنگ ایرانی و اسلامی ببخشه باشین... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
🏷 آرامش؛ حضور خداست، وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند...! وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد... وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی.. وقتی مطمئن باشی با او.. هرگز... تنها... نخواهی بود ...! آرامش یعنی همین. تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری....!! 🍃سلام؛ صبحتون در پناه خداوند •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👷‍♂ناخدا و مهندس ✍یکی از روزها ناخدای یک کِشتی و سَرمهندس آن در این باره بحث می کردند که در کار اداره و هدایت کِشتی کدام یک نقش مهمتری دارند. 🔸 بحث به شدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را به دست بگیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. 🔸هنوز چند ساعتی از جا به جایی نگذشته بود که ناخدا عرق ریزان با سر و وضعی کثیف و روغن مالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش می کنم، کِشتی حرکت نمی کند.» سَرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمی کند، کِشتی به گِل نشسته است.» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ✅@sedaketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا