eitaa logo
صـــــدای بــــاران....☔
1.7هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
15 فایل
آرامش تجربه حضور خدا در زندگیست... https://eitaa.com/sedaybaran مشاوره یاران باران https://eitaa.com/joinchat/742129681Cede478ce4d خیرین مهربان❤ https://eitaa.com/joinchat/296484905C665cd77429
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحت‌بخیࢪمولاے‌‌من✋ 🌸🍃 یڪے از همین ࢪوزها تو از ڪࢪانہ ے امید،طلوع مےڪنے 🌸🍃 و از هیبت حیدࢪے ات، هیمنہ ے ظالمان دࢪ هم مےشڪند 🌸🍃 و شمیم سیب و عطࢪ نࢪگس زاࢪ، جهان ࢪا پࢪ مےڪند 🌸🍃 و زخم هاے بے شماࢪِ حࢪیم حࢪم التیام مےیابد و دلهایمان قࢪاࢪ مےگیࢪد... ☔️ @sedaybaran
85.5K
مثل باران امروز بیصدا مهربان باش...☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تابلوی بی‌بدیل خلقت.... 🙏✨خداوندا به خاطر تمام مهربانی‌ات، تو را سپاس... 🍁🍂🍁🍂 ☔️ @sedaybaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻این سوءتفاهم‌ها را بر طرف کنید! ☔️@sedaybaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️↓ خستگي نداشت.... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي پور احمد... [شهید پور احمد...🕊 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که؛ 《اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني،خودش عزيزت ميکنه》 آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.... -سرباز روح الله ═🍃🕊🍃════ ☔️@sedaybaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صـــــدای بــــاران....☔
⤴️⤴️⤴️ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_هیجده 💠 یازهـــــــــــرا سلام علیها السلام 🔴 خیلی سخت بود. حس
⤴️⤴️⤴️ ﷽ 💠 چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود. برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد. همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گریان خدا را به حق حضرت زهرا علیها السلام قسم میداد که من بمانم. 👫 نگاهم به سمت دیگری رفت. داخل یک خانه در محله خود ما دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من بر گردم. آنها بخدا میگفتند: خدایا ما نمی خواهیم دوباره یتیم شویم. 💞 این را بگویم که خدا توفیق داده که هزینه های این دو کودک یتیم را میدادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل من خبر داشتند و همینطور با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم. 😪 به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی شود کاری کنی که من برگردم؟ نمی شود از مادرمان حضرت زهرا علیها السلام بخواهی که مرا شفاعت کند؟ ✴️ شاید اجازه دهند تا من برگردم و کمی اعمال خوبی که ترک کردم را انجام دهم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم. جوابش منفی بود اما باز اصرار کردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا علیها السلام بخواه که مرا شفاعت کنند. ⌚️ لحظاتی بعد، جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشکهای این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادرت حضرت زهرا علیها السلام شما را شفاعت نمود تا برگردی. 💠 بازگشت به محض اینکه به من گفته شد: «برگرد» یکباره دیدم که زیر پای من خالی شد! 📺 تلویزیونهای سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش میشد حالت خاصی داشت چند لحظه طول می کشید تا تصاویر محو شود. مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم. ⏳ کمتر از لحظه ای دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده ام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. 👨‍⚕ دستگاه شوک را چند بار به بدن من وصل کردند و به قول خودشان بیمار احیا شد. 💓 روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشته ام. 💉 پزشکان بعد از مدتی کار خودشان را تمام کردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پایانی عمل بود که من دچار ایست قلبی شدم. بعد هم با ایجاد شوک مرا احیا کردند. 👱‍♂ من در تمام آن لحظات شاهد کارهایشان بودم. پس از اتمام کار مرا به اتاق مجاور جهت ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی کم کم اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدنم برگشت. ❎ بعد از مدتی حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی خواستم حتی برای لحظه ای از آن لحظات زیبا دور شوم. من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم را با خودم مرور می کردم. چقدر سخت بود. چه شرایط سختی را طی کرده بودم. 🔹من بهشت برزخی را با تمام نعمتهایش دیدم. 🔸من افراد گرفتار را دیدم 🔹من تا چند قدمی بهشت رفتم 🔸من مادرم حضرت زهرا علیها السلام را با کمی فاصله مشاهده کردم. 🔹من یقین کردم که در آن سوی هستی مادر ما چه مقامی دارد. 🚷 برایم تحمل دنیا واقعاً سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند. ⚠️ آنها می خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. همین که از دور نزدیک شدند از مشاهده چهره یکی از آنان واقعاً وحشت کردم. من او را مانند یک گرگ میدیدم که به من نزدیک می شد! مرا به بخش منتقل کردند. 👥 برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از بستگان ما می خواستند به دیدنم بیایند. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در راه بودند. من این را بخوبی متوجه شدم! یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. به یکی از همراهانم گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده. تحمل هیچکس را ندارم. 🧟‍♂🤴 احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و ... به غذایی که برایم می آوردند نگاه نمیکردم. میترسیدم باطن غذا را ببینم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هیچکس را نگاه کنم. برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم اما نمی دانستند که وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد! ♢ ادامه دارد... 📚 ☔️ @sedaybaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا