#زخمت_نباشیم
@sedaye_zendegi
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک... اشک از چش و چارم جاری بود...!
در یخچالو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو، کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد، که زنگ در رو زدن...!
پدرم بود...
بازم نون تازه آورده بود...
نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت :
نون خوب خیلی مهمه... من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم، برای شما هم میگیرم...
در میزد و نون رو همون دم در می داد و می رفت.
هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت...!
دستم چرب بود، شوهرم در رو باز کرد و دوید توی راه پله...
پدرمو خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارن، این البته زیاد شامل مادرم نمیشه...!
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم رو برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم...
همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه ی هم نمیریم و از همه مهم تر، سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدن و میامدن تو... روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدن... قربون صدقه ی هم می رفتن و قبیله ای بودن...!!!
برای همین هم شوهرم نمیدونست کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود... و هی اصرار میکرد، اصرار میکرد...!
آخر سر، در باز شد و پدر مادرم وارد شدن...
من اصلا خوشحال نشدم...
خونه نا مرتب بود... خسته بودم... تازه از سر کار برگشته بودم... توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش رو میکنم، خنده دار به نظر میاد... اما اون روز لعنتی، خیلی مهم به نظر می رسید
شوهرم اومد توی آشپزخونه تا برای مهمان ها چایی بریزه... اخم های درهم رفته ی من رو دید...!
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی...؟!
گفت:
خب... دیدم کتلت داریم، گفتم باهم بخوریم.
گفتم :
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت :
حالا مگه چی شده...؟!
گفتم.:
چیزی نیست...؟؟؟!!!
در یخچالو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم... میخوای نونها رو برات ببرم سر سفره...؟!
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم...!!!
پدر و مادرم تمام شب، عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودن...!
وقتی شام آماده شد، پدرم یه کتلت بیشتر بر نداشت...
مادرم هم به بهانه ی گیاه خواری، چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد...!
خورده و نخورده خداحافظی کردن و رفتن...
این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت...!!!
پدر و مادرم هر دو فوت کردن.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت...
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما رو شنیده بود...؟!
نکنه برای همین شام نخورد...؟!
از تصورش مهره های پشتم تیر میکشه و دردی مثل دشنه ته دلم می شینه...
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم...؟!
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر میدارم... یه قطره روغن میچکه توی ظرف و جلز محزونی میکنه...!
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت...؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم میخوره:
"من آدم زمختی هستم...!"
زمختی یعنی :
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست، کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم...؟!
آخ... چقدر دلم تنگ شده براشون... فقط… فقط اگه الان پدر و مادرم از در می اومدن تو، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...!
میوه داشتیم یا نه...!
همه چیز کافی بود...
من بودم و بوی عطر روسری مادرم... دست پدرم و نون سنگک...!
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه...
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم... اما کسی زنگ این در رو نمیزنه... کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود، که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی داره...؟!
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
#زمخت_نباشیم...!!!
🌺 #صدای_زندگی 🌺
@sedaye_zendegi
هنگام بازی کردن با فرزندتان
▪️ بازی کردن واقعاً هنر است. چون باید همبازی خوبی باشید.
▪️ نشان ندهید از او بیشتر می دانید.
▪️ در سطح فکری کودک با او همبازی شوید.
▪️ مدام او را راهنمایی نکنید.
▪️ تا وقتی پیش بینی می کنید که اوضاع خطرناک نشده برای کنترل کودک اقدامی نکنید. بسیاری از والدین آن قدر وقت صرف کنترل کردن کودکشان می گذارند که از وقت گذاشتن با کودک آن گونه که هر دو از کیفیتش راضی باشند غافل می مانند.
▪️ گاهی گیج بازی در بیاورید و اعتراف کنید که اشتباه کرده اید.
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
🌺صدای زندگی🌺
هنگام بازی کردن با فرزندتان ▪️ بازی کردن واقعاً هنر است. چون باید همبازی خوبی باشید. ▪️ نشان ندهید
و نکته ی قابل تامل اینکه...
@sedaye_zendegi
اسباب بازی برای کودک، مثل ابزار آزمایشگاهی برای یک دانشمند است.
به این شرط که، قابل دستکاری و ساخت مجدد برای کودک باشد، متناسب با سن او باشد، کودک ترسی از خراب شدن آن نداشته باشد و بتواند در نحوه استفاده از وسیله بازی خلاقانه عمل کند.
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#آقایان_بخوانند !!!
بفرس براش 😉
یک مرد با سياست میدونه که باید خستگی روزمره از کار و زندگی رو باید پشت در خونه بزاره و بیاد داخل خونه گمون نکن فقط کار برای بیرون از خونه اس ...
خانمی که داخل خونه برای بچه ها مادری میکنه ، برای همه آشپزی میکنه ، و برای شما همسری طبیعتا خسته میشه پس گاهی فقط با یک شامل گل ، یا بایک پیشنهاد که امروز بریم فلان جا ی نوشیدنی بخوریم بهش یادآوری کن که برات مهمه و قدر زحماتش رو میدونی ...
خانم ها به همان اندازه ی شاخه گل لطافت و ظرافت دارند که اگه گل دریافت کنن زندگیت بوی دیگری به خودش میگیره ...
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
@sedaye_zendegi
سلام😇
سلام 😍
🌚برنامه ریزی و مشاوره و برگزاری کلاس آنلاین 🌝
و نکات درسی رایگان برای همه مقاطع تحصیلی و کنکوری📚✨
خوشحال میشیم عضو خانواده نسل برتری بشید💫💙
برای دریافت مشاوره و برنامه ریزی به این آیدی پیام بدهید👈🏻
@Zhr_Hf
eitaa.com/joinchat/2195587268C96f6b20ca0
@naslebartar
لقبهایی که والدین به کودک میدهند در عمق وجود وی به شخصیت تبدیل میشود و در اغلب موارد جهتگیری ذهنی و فکری کودک را ترتیب میدهند.
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
«اگر اتاقتو تمیز نکنی امروز نمی برمت پارک.»
این پیام بر پایه زور و تهدیده سعی کنید از این جملات استفاده نکنید.
یک آسیب جدی ای که این جمله داره اینه که این بچه همیشه در مقابل نظم و نظافت گارد میگیره...
به فرزندتان قدرت انتخاب دهید:
«پسرم اتاقتو که تمیز کردی خبرم کن تا باهم بریم پارک»
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#همسرانه
زن و شوهر یک سال بعد از ازدواج به زیبایی صورت یکدیگر فکر نمی کنند، بلکه هردو متوجه اخلاق و رفتار هم میشوند ...
این بدان معنی نیست که اصلا ظاهر مهم نیست اما سعی کنید هنگام انتخاب همسر به اولویت های خودتان و آنچه روبرو هستید فکر کنید .
#هرگز به امید تغییر شخصیت فرد مورد علاقه تان با او ازدواج نکنید .
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#آهای_خانم_آهای_آقا
@sedaye_zendegi
دستت را که بگذاری روی زندگی دیگران، پایت را که بگذاری جای پایشان. تازه گندش در می آید.
تازه میفهمی چقدر همه چیز پیچیده تر بوده. چقدر انچه از دور خوشبختیه، از نزدیک غم انگیزه.
تازه می فهمی زندگی خودت، غم، شادی، شوهر و بچه خودت چقدر خوبن.
مقایسه یه راه اشتباهه. زندگی ها همیشه از دور بهتر به نظر میرسند. پس اروم باش و از خوشبختیت لذت ببر.
نذار حسادت و مقایسه با دیگران کامت رو تو زندگی خودت تلخ کنه. تو لایق شادی هستی.
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
─┅═ঊঈ💔ঊঈ═┅─
همسر برای همسر لباس است یعنی
مگذاری:
عیب هایش آشکار شود
یعنی اگر خطایی از او سر زدمانند لباس ؛ مهربانانه بپوشانی اش
اینجاست که خدا عاشقانه نظاره میکند مهربانی های از جنس خودش را.
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
🌺#همسرانه
تعارض روابط همسران
🔹یک زندگی زناشویی باثبات، وقتی پدید می آید که زن و شوهرها بتوانند تعارضات اجتناب ناپذیر روابطشان را حل کنند.👌🏽
✍🏽: بسیاری از زن و شوهرها تصور می کنند خوشبختی یعنی عدم تعارض، و تصور میکنند جنگ و دعوا نداشتن نشانه سلامت زندگی زناشویی آنهاست، در حالیکه پیشرفت روابط ما بستگی به آشتی دادن تفاوتهایمان دارد.
- واینگونه میتوانیم به یکدیگر عشق بورزیم و لذت زندگی مشترک را بچشیم.
#همسرداری
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#داستانک
#بيسکوئيت_های_سوخته
@sedaye_zendegi
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها شده است!
در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد. یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: «اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.»
#صبوری
#سازگاری
🌺🌺#صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi