#صدای_زندگی
@sedaye_zendegi
#سفره_زندگی
روزگار غریبی است…
نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری…
اما زعفران راکه میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی…!!
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست.
ولی بدون زعفران ماهها و سالهامیتوان آشپزی کرد و غذا خورد.
مراقب نمکهای زندگیتان باشید.
ساده و بیریا و همیشه دم دست…
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی...
🍁🍁🍁صدای زندگی 🍁🍁🍁
@sedaye_zendegi
#زن_را_باید_بلد_بود
@sedaye_zendegi
من میگویم گیر دادن زن اصلا چیز بدی نیست ...
زنی که گیر میدهد یعنی تو را دوست دارد ،زیاد هم دوست دارد.
زنی که مقصد نگاه تو برایش مهم است میترسم از چشمانت افتاده باشد ...
زنی که برایش مهم باشد زنی که با بی توجهی ات بغضش میگیرد بی پناه است و کسی را جز تو ندارد ...
غر زدن و گیر دادن شیرِاطمینانِ دوست داشتنِ زن هاست ...
🌺صدای زندگی 🌺
@sedaye_zendegi
#مهربان_باشیم
@sedaye_zendegi
دیدی وقتی دستت رو با کاغذ میبری اذیتت میکنه میسوزه از فکرت بیرون نمیره.
اما وقتی با چاقو میبری بعد چند دقیقه فراموش میکنی!!!
در واقع کاغذ از چاقو برنده تر نیست!!!
ولی تو از کاغذ توقع آسیب رسوندن نداشتی!!!
اینم حکایت بعضیاس که ما ازشون توقع نداریم ولی بدترین ضربه هارو بهمون میزنن..
🌺 صدای زندگی 🌺
@sedaye_zendegi
می خواهم برگردم ؛
@sedaye_zendegi
به روزهایِ خوبی ؛
که مادربزرگ زنده بود
که پدربزرگ ، نفس می کشید .
برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای ؛
که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد .
رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم ،
خیس شوم ،
آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا از جسمِ خسته ام پاک شود .
می خواهم به روزگاری برگردم ؛
که سفره ی ساده ی مادربزرگ ؛
انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت .
و هیچکس از سادگیِ غذا ،
یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد ،
آن روزها همه چیز بی تکلف و دلنشین بود .
همه مان بی توقع ، خوش بودیم ،
بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم ،
و از تهِ دل می خندیدیم ...
دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم ،
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده .
پدربزرگم رفت ... مادربزرگم رفت ...
و آن دورهمی هایِ جانانه ؛
به خاطرات پیوست .
روزهایِ خوب بر نمی گردند ،
افسوس ...
ما برایِ بزرگ شدنمان ؛
بهایِ سنگینی پرداختیم ...
🌺 #صدای_زندگی 🌺
@sedaye_zendegi