8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
علّت شدّت گرفتن گرفتاریها قبل از ظهور
و کلید طلایی حل و فصل آنها
#امام_زمان
کوتاه و شنیدنی
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#انتخابات
🔹 خدا رحمت کند آقای مشکینی را؛
یکبار قبل از انتخاباتی در خطبه هایش انتخابات را تشبیه می کرد به #کربلا و می فرمود:
🔹صحنه انتخابات #صحنه_کربلا است.
کسی که در انتخابات شرکت نمی کند گویا دارد یزید را یاری می کند.
کسی که در انتخابات شرکت می کند ولی رای سفید می دهد انگار در کربلا است ولی تیر به سوی هدف خاصی نمی اندازد.
کسی که به غیر صالح رأی می دهد گویا دارد علیه امام حسین شمشیر می زند.
کسی که می گردد و اصلح را انتخاب می کند گویا دارد از امام حسین دفاع می کند.
👌رأی مسئولیت آور است. با دقت و بصیرت رأی دهیم...
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچه را اینجوری مسجدی کن...
🎙دکتر سعید عزیزی
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگه رأی نمیدم چون تاثیر نداره؟
جدی میفرمایید؟
پس اینا چیه؟
سیدکمیل موسوی
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha0313
44.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاثیر حرفهای منفی در فرد و زندگی فرد...
دکتر سعید عزیزی
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
درمحضر قرآن کریم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ
لقمان - ١٩
(پسرم!) در راهرفتن، اعتدال را رعایت کن؛ از صدای خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشتترین صداها صدای خران است.
نکته ها:
امام حسن علیه السلام مى فرماید: تند راه رفتن، ارزش مؤمن را كم مى كند.(تفسیر نور الثقلین )
در حدیث مى خوانیم: در دعوت مردم به سوى خداوند و تلاوت قرآن، بلند كردن صدا اشكال ندارد.(تفسیر نور الثقلین )
در سفارش هاى لقمان، نُه امر، سه نهى و هفت دلیل براى این امر و نهى ها آمده است:
نه امر: 1. نیكى به والدین. 2. تشّكر از خدا و والدین. 3. مصاحبت همراه با نیكى به والدین. 4. پیروى از راه مؤمنان و تائبان. 5. برپا داشتن نماز. 6. امر به معروف. 7. نهى از منكر. 8. اعتدال در حركت. 9. پایین آوردن صدا در سخن گفتن.
و امّا سه نهى: 1. نهى از شرك. 2. نهى از روى گردانى از مردم. 3. نهى از راه رفتن با تكبّر.
و امّا هفت دلیل:
1. چون شكرگزارى انسان به نفع خود اوست، پس شكرگزار باشید. «و من یشكر فانّما یشكر لنفسه»
2. چون شرك، ظلم بزرگى است، پس شرك نورزید. «ان الشرك لظلمٌ عظیم»
3. چون بازگشت همه به سوى اوست و باید پاسخگو باشید، پس به والدین احترام بگذارید. «اِلىَّ المصیر»، «الىّ مرجعكم»
4. چون خداوند بر همه چیز آگاه است، پس مواظب اعمال خود باشید. «ان اللّه لطیف خبیر»
5. چون شكیبایى از كارهاى با اهمیّت است، پس صابر باشید. «ان ذلك من عزم الامور»
6. چون خداوند متكبّران را دوست ندارد، پس تكبّر نورزید. «انّ اللّه لایحبّ كلّ مختال فخور»
7. چون بدترین صداها، صداى بلند خران است، پس صداى خود را بلند نكنید. «انّ انكر الاصوات لصوت الحمیر.
پیام ها:
- اسلام، دین جامعى است و حتّى براى راه رفتن دستور و برنامه دارد. «واقصد فى مشیك»
- در آیین الهى، عقاید و اخلاق در كنار هم مطرح است. «لاتشرك باللّه... واقصد فى مشیك»
- میانه روى، دورى از افراط وتفریط، و متانت در راه رفتن، سفارش قرآن است. «واقصد فى مشیك»
- نه فقط در راه رفتن، بلكه در همه ى كارها میانه روى را مراعات كنیم. «واقصد فى مشیك»
- صداى خود را كوتاه كنیم، از فریاد بیهوده بپرهیزیم و بیانى نرم و آرام داشته باشیم. «واغضض من صوتك»
- فریاد كشیدن و بلند كردن صدا، امرى ناپسند و نكوهیده است. «واغضض من صوتك انّ انكر الاصوات لصوت الحمیر»
بر گرفته از تفسیر نور التماس دعا موفق باشید.
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🔴 نمــاز شــب نهم مـاه شعبان برای حرام شدن بدن بر آتش جهنم
🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🟡 هركس در شب نهم ماه شعبان چهار ركعت نماز بخواند در هر ركعت سوره حمد یک بار و سورهى «إِذٰا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ» را ده بار بخواند، قطعا خداوند بدن او را بر جهنم حرام مىگرداند و در برابر هر آيه، ثواب دوازده شهيد از شهداى «بدر» و ثواب دانشمندان را به او عطا مىكند.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۹
🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
1_1539605935.mp3
4.66M
#وظایف_منتظران ۶
📝 دعا کردن برای فرج امام زمان
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من برات مثل تموم شهدا یار میشم
مثلمصباحخودمواسهشماعمار میشم
دورت بگردم امام زمان من ❤️🙂
#نیمه_شعبان
#استوری
#هم_عهدی
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_صد_و_سی_ام
ساعت دیواری اتاق به عدد چهار بعد از ظهر نزدیک میشد که بالاخره خودم را از جا کَندم و خواستم برخیزم که باز سرم گیج رفت و نفسم به شماره افتاد. مجید با عجله دستانم را گرفت تا زمین نخورم و همچنانکه کمکم میکرد تا بلند شوم، گفت:
الهه جان! رنگت خیلی پریده، میخوای یه چیزی
برات بیارم بخوری؟
لبهای خشکم را به سختی از هم گشودم و گفتم: »نه چیزی نمیخوام.
و با نگاهی گذرا به ساعت، ادامه دادم: فکر کنم دیگه بابا اومده.
از چشمانش میخواندم که بعد از اوقات تلخیهای این مدت، چه احساس ناخوشایندی از حضور در جمع خانواده دارد و از رو به رو شدن با دیگران
به خصوص پدر و ابراهیم تا چه اندازه معذب است، ولی به روی خودش نمیآورد و صبورتر از آنی بود که پیش من پرده از ناراحتی های دلش بردارد.
در طول راه پله دستم را گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم، ولی برای کمر دردم نمیتوانست
کاری کند که از شدت دردم تنها خودم خبر داشتم. پشت در که رسیدیم، نگاهم کرد و باز پرسید: خوبی الهه جان؟
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم، دستم را از
دستش جدا کردم و با هم وارد اتاق شدیم. پدر با پیراهن سفید عربی اش روی مبل اتاق نشسته و بقیه هم دور اتاق نشسته بودند و انگار فقط منتظر من و مجید بودند.
سلام کردیم که لعیا پیش از همه متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید:
چیه الهه؟!!! چرا انقدر رنگت پریده؟!!!« لبخندی زدم و با گفتن »چیزی نیس!«
کنارش نشستم و پدر مثل اینکه بیش از این طاقت صبر کردن نداشته باشد، بی مقدمه شروع کرد:
خدا مادرتون رو بیامرزه! زن خوبی بود!
نمیدانستم با این مقدمه چینی چه میخواهد بگوید که چین به پیشانی انداخت و با لحنی خسته ادامه داد: »ولی خُب ما هم زندگی خودمون رو داریم دیگه...
« نگاهم به چشمان منتظر عبدالله افتاد و دیدم او هم مثل من احساس خوبی از این اشاره های مبهم ندارد که سرانجام پدر به سراغ اصل مطلب رفت و قاطعانه اعالم کرد:
منم تصمیمم رو گرفتم و الان میخوام برم نوریه رو عقد کنم.!!!
درد عجیبی در سرم پیچید و برای چند لحظه احساس کردم گوشهایم هیچ صدایی نمیشنود که هنوز باورم نمیشد چه کلامی از دهان پدرم خارج شده و نمیفهمیدم چه میگوید و با زنی ناشناس به نام نوریه چه ارتباطی دارد که همانطور که سرش پایین بود، در برابر چشمان بُهتزده ما، توضیح داد:
خواهر یکی از همین چند تا تاجریه که باهاشون قرارداد دارم. اینا اصالتاً عربستانی هستن، ولی خیلی ساله که اینجا زندگی میکنن...
که ابراهیم به میان حرفش آمد و با صورتی که از عصبانیت کبود شده بود، اعتراض کرد:
الاقل میذاشتی کفن مامان خشک شه، بعد! هنوز سه ماه نشده که مامان مُرده...
و پدر با صدایی بلند جواب داد: »سه ماه نشده که نشده باشه! میخوای منم بمیرم تا خیالت راحت شه؟!!!
چشمان عطیه و لعیا از حیرت گرد شده و محمد در سکوتی سرد و سنگین سر به زیر انداخته بود.
ابراهیم همچنان میخروشید، صورت غمزده عبدالله در بغض فرو رفته بود و میدیدم که مجید با چشمانی که به غمخواری و دلداری من به غصه نشسته، تنها نگاهم میکند و سوزش قلبم را به خوبی حس کرده بود که با نگاه مهربانش التماسم میکرد تا آرام باشم، ولی با نمکی که پدر بر زخم دلم پاشیده بود، چطور میتوانستم آرام باشم که چه زود میخواست جای خالی مادرم را با حضور یک زن غریبه پر کند...
و هنوز مات و مبهوت سخنان سرمستانه اش مانده بودم که با شعفی که زیر نگاه حق به جانبش پنهان شده بود، مشتلق داد:
من الان دارم میرم نوریه رو عقدکنم! البته قرارمون امروز نبود، ولی خُب قسمت اینطوری شد.
خالصه من امشب نوریه رو میارم خونه.
پدر همچنان میگفت و من احساس میکردم که با هر کلمه سقف اتاق در سرم کوبیده میشود. از شدت سردرد و سرگیجه، حالت تهوع گرفته
و آنچنان رنگ زندگی از چهره ام رفته بود که نگاه مجید لحظه ای از چشمانم جدا نمیشد و با دلشوره ای که برای حالم به جانش افتاده بود، نمی توانست سر جایش بنشیند که پدر نگاهی گذرا به صورت گرفته عبدالله کرد و ادامه داد:
من میخواستم زودتر بهتون بگم تا عبدالله برای خودش دنبال یه جایی باشه، ولی حالا که اینجوری شد و باید همین امشب یه فکری بکنه. من نظرم این بود که مجید و الهه از اینجا برن و عبدالله بره بالا بشینه، ولی حالا هر جور خودتون میخواید با هم توافق کنید.
از شنیدن جمله آخر پدر، چهارچوب جانم به لرزه افتاد که من تاب دوری از خانه و خاطرات مادرم را نداشتم و عبدالله اضطراب احساسم را فهمید که در برابر نگاه منتظر پدر، زیر لب پاسخ داد:
من میرم یه جایی رو اجاره میکنم.
و مثل اینکه دیگر نتواند فضا را تحمل کند، از جا بلند شد و رفت.
به قلم فاطمه ولی نژاد
@sedratolmontaha313