فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامـــــــه رهبـــــــری بـــه
جــــــوانــــان غــــــربـــــی رو تو ســـال ۹۳ یادتــــونــــــــه؟!
.
.
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠
#تلنگر
مریم قربانی خانمی که تجربهگر مرگ است و بی حجاب بوده اکنون او زار زار گریه میکند و طلب استغفار میکند.
امیدوارم بابت ترکش هایی که به قلب ۱۴ معصوم بابت بی حجابی زدم منو ببخشند
پ ن : خدمت بانوان محترم سرزمینم ایران : گول حرفهای به ظاهر خوب تساوی حقوق و... را نخورند اولین قربانی این حربه خود بانوان هستند ، حقوق زن در اسلام علت مسلمان شدن بسیاری از زنان غیر مسلمان شده ، قدر جایگاهی که خداوند برایتان تعریف کرده را بدانید والّا بعدا پشیمانی سودی نخواهد داشت
وبه هزاران دلیل دیگر
#حجاب_خط_مقدم_است
#حجاب
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگر نگفتی علی جان فَمَنْ یَمُت یَرَنی
بیا که وقت وفایت به عهد دیرین است
#پنجشنه
#اموات
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
هدایت شده از 𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
╔═ೋ✿࿐
بسته های هدیه برای اموات👇برای دیدن مطالب مربوط روی آن کلیک کنید
1_صلوات خاصه ی قبرستان
2_زیارت اهل قبور
3_چگونه از راه دور به زیارت اهل قبور برویم
4_التماس اموات به زنده ها
5_یک عمل با ثوابی عجیب برای اموات
6_خواندن نماز وحشت برای اموات
7_دعای شب پنجشنبه و جمعه برای اموات
8_تاثیرعجیب خیرات ما برای اموات
9_خواندن سوره جمعه درشب جمعه برای اموات
10_حسنه ای که ثوابش معادل تمام مخلوقات است
11_خواندن سوره ی توحید برای اموات
12_خواندن فاتحه ی کبیره
13_فاتحه برای اموات بی وارث
14_تاثیر فوقالعاده سوره ملک برای اموات
15_تاثیر بی نظیر ذکر صلوات برای اموات
16_استغفار برای اموات
17_ثواب عظیم آیت الکرسی برای اموات
18_هدیه به اموات در روز پنجشنبه
19_اهمیت زیارت قبور
20_اینطوری برای اموات هدیه بفرستیم
ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا چه خبره؟
چرا اینا ترسی ندارن؟ چرا میخندن؟
اسرائیل میخواست غزه را بگیرد
غزه دنیارا گرفت
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
هدایت شده از 𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
Dua Kumayl [128].mp3
28.55M
صوت دلنشین دعای کمیل با صدای علی فانی محسن فرهمند و سید مصطفی موسوی
التماس دعای ظهور❤️🌹
#دعای_کمیل
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
♨️راه صحیح یاری امام زمان عجل الله فرجه
🔸اگر میخواهید برای امام زمانتان دلسوزی کنید، اگر محبتی در قلبتان هست و میخواهید امام زمانتان را یاری کنید؛
راه صحیحش این است و منطق و عقل و فهم این را میگوید که در قدم اول، خودت را بساز و تزکیه نفس کن.
🔸خواستههای "نفس"، "اجتماع"، "عرف"، "خانواده" و "فامیلِ ما چه میگوید" را کنار بگذارید. ببینید خدا چه میفرماید.
🔸بگذارید این حجابها کنار برود. فقط خدا را ببینید، خواستهی امام زمانتان را ببینید. ولو اگر به ظاهر ضرر میکنی اشکال ندارد، تو داری رشد میکنی و بالا میروی.
🔸فقط خواست امام زمانت را در زندگی پیاده کن. این پیادهکردن خواست #امام_زمان ارواحنافداه بر اساس محبت، تو را به شهادت نزدیک میکند.
🖋حاج آقا زعفریزاده
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #رمــان #جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت #پارت_سیص
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_سیصد_و_چهل_و_دوم
در برابر صورت غرق پریشانی و مضطرب مان محبت تقدیممان کرد و نمیخواست به روی خودش بیاورد که با کمال خونسردی، سر به سر حال خرابمان گذاشت:
شماها مگه خواب ندارید؟ این موقع شب اینجا چی کار میکنید؟ برید بخوابید، فردا صبح یه دنیا کار داریم!
مجید شرمنده سرش را پایین انداخت و من دیگر عنان صبوریام را از کف داده بودم که عاجزانه التماسش کردم:
حاج آقا! تو رو خدا بذارید حرف بزنم! تو رو خدا به حرفام گوش کنید!
و هیچگاه مستقیم نگاهم نمیکرد که همانطور که سرش پایین بود، با لحنی پدرانه تعارفم کرد تا با آسودگی خاطر وارد خانه اش شوم:
بیا تو دخترم! بیا تو باباجون!
که مامان خدیجه هم رسید و با دیدن آشفته حالیام، شوهرش را کنار زد و آنچنان در آغوشم کشید که غافلگیر شدم.
با هر دو دستش، بدن لرزان از ترسم را به سینهاش چسبانده و زیر گوشم زمزمه میکرد:
آروم باش مادر جون! قربونت برم، آروم باش!
و همانطور که در حمایت دستهای مهربانش
ِ بودم، با قدمهایی بیرمق وارد اتاق شدم.
آسید احمد پایین اتاق دم در نشست و اشاره کرد تا مجید هم کنارش بنشیند. مامان خدیجه هم مرا با خودش بالای اتاق بُرد و پهلوی خودش نشاند و سعی میکرد تکیهام را به پشتی دهد تا نفسم جا بیاید.
آسید احمد سرش را پایین انداخته و با سرانگشتانش با تار و پود فرش بازی میکرد
و میدیدم جگر مامان خدیجه برایم آتش گرفته که اینچنین دلسوزانه نگاهم میکند.
چشمان مجید از همان سمت اتاق، از صورتم دل نمیکَند و از نگرانی حالم پرپرَ میزد که آسید احمد هم تپشهای قلب عاشقش را حس کرد و با مهر و محبت، دلداریش داد:
نترس باباجون! خانمت یه خورده دلش لبخندی گرفته! زینبسادات ما هم همینجوره! یه وقتایی دلش میگیره و گریه میکنه!
هنوز دست مامان خدیجه پشتم بود و با دست دیگرش، دستهای لرزانم را از زیر چادر گرفته بود تا از گرمای محبتش آرام شوم و من همچنان بیصدا گریه میکردم و دیگر نفسهایم به شماره افتاده بود که صدا زد:
زینبسادات! مادر یه لیوان آب بیار!
و زینبسادات مثل اینکه تا آن لحظه جرأت نمیکرد از اتاقش بیرون بیاید، با عجله به سمت آشپزخانه رفت و برایم لیوانی آب آورد.
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_سیصد_و_چهل_و_سوم
مامان خدیجه لیوان از دستش گرفت و اشاره کرد تا دوباره به اتاقش برود.
اصرار میکرد تا ذرهاي آب بخورم و من فقط میخواستم خودم به همه چیز اعتراف کنم که سرم را پایین انداختم تا چشمم به چشم آسید احمد نیفتد و اشک چشمم بند نمیآمد که میان
گریههای مظلومانهام با صدایی لرزان شروع کردم:
من وهابی نیستم، من سنی ام!
خونواده ام همه اهل سنت هستن. فقط بابام... اونم سنی بود...
و نمیتوانستم بیمقدمه بگویم چه بر سرِ پدر اهل سنتم آمد که به یک وهابی افراطی بدل شد،
پس قدمی عقبتر رفتم:
ولی مجید شیعهاس. برای کار تو پالایشگاه اومده بود بندر و مستأجر طبقه بالای خونه ما بود. یکسال و یکی دو ماه پیش با هم ازدواج کردیم و تو همون طبقه زندگیمون رو شروع کردیم.
ما هیچ مشکلی با هم نداشتیم، نه خودمون، نه خونواده هامون، همه چی خوب بود...
و همه چیز از جایی خراب شد که پدرم پیمان شراکتی شوم با یک خانواده وهابی امضا کرد که با انگشتهای سردم ردیف قطرات اشک را از روی صورتم پا ک کردم و با لحنی لبریز حسرت ادامه
ًدادم:
تا اینکه بابام با چند تا تاجر ناشناس قراردادبست. خودش میگفت اصالتاعربستانیان، ولی خیلی ساله که اومدن ایران و اینجا زندگی میکنن.
ما همه مخالف بودیم، ولی بابام کار خودش رو کرد...
و پای نوریه با مرگ مادرم به خانه ما باز شد که آهی کشیدم و ناله زدم:
به یکی دو ماه نکشید که مادرم سرطان گرفت
ُ ومرد.
بعد سه ماه بابام با یه دختر نوزده ساله ازدواج کرد. نوریه خواهر یکی از همون شرکای عرب بابام بود.
تازه اون موقع بود که بابا گفت اینا وهابیان. از اون روز مصیبت ما شروع شد!
بابا میگفت اینا شیعه رو قبول ندارن و نباید بفهمن مجید شیعهاس!
که بالاخره سرم را بالا آوردم و به پاسصبوریهای سختش در برابر نوریه، نگاهی عاشقانه به صورت محزون و مظلومش کردم و با لحنی لبریز افتخار ادامه دادم:
مجید اون مدت خیلی اذیت شد! خیلی عذاب کشید! بابا از عشق نوریه کور و کر شده بود! بابا حتی به خاطر نوریه وهابی شده بود و خودش هم مجید رو زجر میداد!
ولی مجید به خاطر من و برای اینکه آرامش زندگیمون به هم نخوره، همه رو تحمل میکرد تا نوریه نفهمه که شیعه اس...
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_سیصد_و_چهل_و_چهارم
و دیدم صورتش به لبخند زیبایی گشوده شد و من با بغضی مظلومانه ادامه دادم:
ولی نشد! یه شب نوریه به سامرا اهانت کرد و مجید دیگه نتونست تحمل کنه، همه چی به هم ریخت!
آخه شرط ضمن عقد نوریه این بود که بابا با هیچ شیعهای ارتباط نداشته باشه!
ُ مجید نفس بلندی کشید و من باز گلویم از حجم گریه پر شد و زیر لب زمزمه کردم:
پدر نوریه واسه بابا حکم کرد که یا باید مجید وهابی شه، یا باید طلاق منو از مجید بگیره، یا منم با مجید برم و برای همیشه از خونوادهام طرد شم...
و دیگر نگفتم در این میان پیشانی مجیدم شکست و من که پنج ماهه حامله بودم چقدر از پدرم کتک خوردم و باز هم عاشقانه پای هم ماندیم و نگفتم که پدر بیغیرتم به بهای بیحیایی های برادر نوریه، برای من چه خوابی دیده بود که از ترس جان کودکم از آن خانه گریختم که از همه غمهای دلم فقط خدا باخبر بود و تنها یک جمله گفتم:
ولی من میخواستم با مجید باشم که برای همیشه از خونوادهام جدا شدم...
و تازه در به دری غریبانهمان از اینجا آغاز شد که سری تکان دادم و گلایه کردم:
ولی چون بابا معامله با شیعه رو حروم میدونست، پول پیش خونه رو پس نداد،
نذاشت جهیزیهام رو ببرم، حتی اجازه نداد وسایلی که با پول خودمون خریده
بودیم، ببریم.
با پساندازی که داشتیم یه خونه دیگه اجاره کردیم، ولی دیگه پول نداشتیم و مجبور شدیم طلاهامو بفروشیم تا بتونیم دوباره وسایل زندگی رو بخریم...
و مجید دلش نمیخواست بیش از این ازمصیبتهای زندگیمان حرفی بزنم که با صدایی که از اعماق غمهایش به سختی بالا میآمد، تمنا کرد:
الهه! دیگه بسه!
ولی آسید احمد میدید کاسه صبرم سرریز شده و میخواهم تک تک جراحتهای جانم را نشان دهم که به حمایت از من، پاسخ مجید را داد:
بذار بگه، دلش سبک شه!
سپس رو به من کرد و گفت:
بگو بابا جون!
با هر دو دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با لحنی غمزده، غمنامهام را از سر گرفتم:
هیچکس از ما سراغی نمیگرفت! فقط عبدالله که کارش از بابا جدا بود، یه وقتایی بهمون سر میزد. ولی دو تا برادر بزرگترم حتی جواب تلفن منو هم نمیدادم.
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313